و خدا جبرئیل را روانه کرده بود که بگوید:
آنچه بر تـو نـازل کـردیم ابـلاغ کن ،
اگر نه ، رسالتت را به انجام نرسانده ای
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ
وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ (مائده/۶۷)
و هزار هزار حاجیِ
از حرم بازگشته زیر آفتاب
چشمشان به دستان پیامبر خدا بود
و کنار برکه ای که اسمش غدیر بود
دست مردی به گرمای دست رسول خدا
شادمان شـده بـود
و خدا برای بار دوم
جبرئیل را قاصد کرده بود
که بگوید: امروز دینتان را کامل کردم
و امروز نعمتم را بر شما تمام کردم ...
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ
وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ...(مائده/۳)
و میانِ آن رفت و آمدِ جبرئیل،
علی(ع) مولای هر کسی شده بود،
که پیامبر مولای اوست
"مَن کُنتُ مَولاه فهذا عَلِیٌّ مَولاه"
#برای_خاطر_آیه_ها
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است❤️
@Beyzai_ChanneL
وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ
ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ(نساء/١٠٠)
همین منزل های آخر بود که به تو پیوست
زهیر را میگویم
نمی دانم زهیر چه داشت که حالا
این روزهای بهشتی اش را کنار تو میگذراند
فقط میدانم بانویی داشت
که همیشه تحسین مرا برانگیخته ...
به دنبالش که فرستاده بودی که ببینی اش
دل دل کرده بود که بیاید یا نه
بانو اما بر او نهیب زده بود که:
پسر دختر رسول خدا
تو را خوانده و تو تردید میکنی؟
وقتی هم که برگشت
گفت آقا فرمودند:
سرت در راه ما بریده خواهد شد
با قلب زهیر چه کرده بودید؟
#سید_الشهدا_جان❤️
#برای_خاطر_آیه_ها
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ و
سلام ما از ایران
چهارده قرن بعد از آن روز
به بانوی زهیر
به ایمان و معرفت و شهامت زنانه ات
دعا کن بانوان سرزمینم
همه کربلایی شوند ، آن گونه که تو ...
نسخه قرن بیست و یکمی از یک زنِ عاشورایی
#برای_خاطر_آیه_ها
@Beyzai_ChanneL
بسم الله الرّحمن الرّحیم
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا ...(تحریم/۸)
ادب کرده بود،
آن هم در مقابل نام مادرتان.
آنجا که راه را بر شما بسته بود
و آنقدر آزرده بودتان که به او گفته بودید:
«مادرت به عزایت بنشیند»
دانسته بود، مادر شما بزرگوارتر از آن است
که بتواند نامش را بر لب بیاورد
به گمانم همان جا کربلایی شده بود، نه؟
روز دهم، در پهندشت کرب و بلا،
وقتی صدایتان میان زمین و آسمان
طنین افکنده بود که:
« اما من مغیث یغیثنا؟
اما من دابّ یدبّ عن حرم رسول الله؟»
قلبش از جا کنده شده بود،
خودش را میان بهشت و جهنم دید،
ولی تصمیمش را گرفت؛
بهشت را برگزید؛
سرش را از شرم پایین انداخت،
عین ابر بهار از چشمهاش اشک می آمد:
«جعلتُ فداک»
و مگر دیگر می شد چیزی گفت؟!
اعتراف کرد که خیلی بد کرده،
که راه را بر شما بسته
«با این همه آیا توبه من پذیرفته است؟»
و شما اگر نمی گفتید:
«نعم یتوب الله علیک»
که دیگر حسین(ع) نبودید
با آن قلب رؤف و دل دریایی!
آن لحظه های آخر گمانم شنیده بود صدای شما را
که با لبخند چشم هاش را بسته بود؛
« انت الحرّ کما سمّّتک امّک حرّا فی الدنیا و الاخره».
سلام بر تو! سلام حرّ بن یزید ریاحی!
سلام بر تو که ادبت در مقابل نام زهرا(س)،
عاقبت کربلایی ات کرد ...
#برای_خاطر_آیه_ها
#سید_الشهدا_جان❤️
@Beyzai_ChanneL
بسم الله الرّحمن الرّحیم
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا
الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ ...(نساء/٥٩)
قصه غریبی است این ماجرای عطش
و از آن غریب تر قصه کسی است
که همه او را ساقی بدانند
و چشم همه برای آب به او باشد،
اما کاری از او بر نیاید ...!
سکینه و رقیه و بچه ها
گفته بودند: آب ...
و هستی ِ عباس
آب شده بود و قطره قطره
چکیده بود پیشِ پایشان ...
من نمی دانم
میان این عمو و آن برادزاده ها
چه گذشته بود که عباسِ ادب ،
پیش روی ِ شما ایستاده بود و گفته بود:
آقا تابم تمام شده است ...
و شما رخصت داده بودید
دلتان ولی ناآرام بود تا آن که
صدای استغاثه اش بلند شد که: اَدرک اُخاک
من فدای شما، آن لحظه ای که
صدایتان هلهله دشمن را به آسمان برد:
الان انکسر ظهری و قلّت حیلتی ...
خاک بر من
بدون عَلَم بازگشتید،
بدون علمدار،
بدون مشک،
بدون سقا ...
در برابر نگاه منتظر بچه ها
فقط به سمت خیمه عباس رفتید
و عمود خیمه را کشیدید ...
سلام بر لبهایی که
آب را تا ابد شرمنده کرد
السلام علیک یا ساقی عطاشی کربلاء
#برای_خاطر_آیه_ها
#فنعم_الاخ_المواسي_عباس
@Beyzai_ChanneL