eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
281 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 سی و چهار: 🌺 آبانماه ۹۲ بود. برای شرکت در مراسم تدفین پیکر مطهر شهید مدافع حرم، محمد حسین مرادی، با محمودرضا به گلزار شهدای چیذر در امامزاده علی اکبر رفته بودیم. تراکم جمعیتی که برای تدفین آمده بودند زیاد بود و نمی‌شد زیاد جلو رفت اما من سعی کردم تا جایی که می‌توانم به محل تدفین نزدیک شوم و لحظاتی از محمودرضا جدا شدم…اما فایده‌ای نداشت و نمی‌شد به آن نقطه نزدیک شد. 🌺 چند دقیقه‌ای در حال تکاپو برای جلوتر رفتن بودم که وقتی دیدم نمی‌شود، منصرف شدم و به عقب برگشتم. محمودرضا عقب‌تر رفته بود و تنها به دیوار تکیه زده بود و زیپ کاپشنش را بخاطر سرمای هوا تا زیر گلو کشیده بود و سرش را انداخته بود پایین و دستهایش را کرده بود توی جیبش و کف یکی از پاهایش را هم گذاشته بود روی دیوار. 🌺 جلوی امامزاده یک سماور بزرگ گذاشته بودند؛ رفتم و دو تا چایی ریختم و آمدم پیش محمودرضا. یکی از چایی‌ها را به او تعارف کردم اما محمودرضا اشاره کرد که نمی‌خواهد و چایی را از من نگرفت. 🌺 با کمی فاصله ایستادم کنارش. چند دقیقه‌ای محمودرضا به همین حال بود. سرش را کاملا پایین انداخته بود طوریکه نگاهش به زمین هم نبود و انگار داشت روی لباس خودش را نگاه می‌کرد. 🌺 نمی‌دانم چرا احساس کردم در درونش دارد با شهید مرادی حرف می‌زند. در آن لحظه چیزی مثل برق از ذهنم عبور کرد… نکند شهید بعدی محمودرضا باشد؟! 🌺 دو ماه بعد محمودرضا به شهادت رسید و وقتی برای تحویل گرفتن پیکرش به تهران رسیدیم، حالت آنروز محمودرضا در گلزار شهدای چیذر مدام جلوی چشمم بود ... ☝️🏻☝️🏻 تعقیب سلسله ی خاطرات کپی مطلب با ذکر صلوات برای شادی روح شهید بیضائی عزیز، بلامانع است. @Beyzai_ChanneL
💠سی و پنج: 1⃣به بچه‌های بسیج خیلی اعتقاد داشت. 🌺یکبار در مورد عملکرد بچه‌های بسیج در فتنه ۸۸ صحبت می‌کردیم، با هیجان تمام در مورد بسیجی‌های اسلامشهری و اینکه سخت پای کار اسلام و انقلابند گفت. خیلی این بچه‌ها را دوست داشت. 2⃣ خودش هم یک بسیجی تمام عیار بود؛ بسیجی وسط معرکه بود و مثل من نبود که فقط توی پستوی خانه بسیجی باشد. 🌺در ایام آشوب خیابانهای تهران، گاهی تنهایی می‌رفت توی شلوغی. چند بار بشدت خودش را به خطر انداخته بود برای همین آنروزها خیلی نگرانش می‌شدم. 3⃣در یکی دو هفته اول بعد از اعلام نتایج انتخابات که آشوبگرها خیابان آزادی را شلوغ کرده بودند با او تماس گرفتم و گفتم کجایی؟ گفت: توی خیابان! گفتم: چه خبر است آنجا؟ گفت: امن و امان. گفتم: این کجایش امن و امان است؟ بعد به او گفتم که توی خبرگزاری‌ها دارم اخبار را می‌خوانم و اوضاع خوب نیست اصلا. 🌺گفت: نگران نباش. گفتم: چرا؟ گفت: بسیجی زیاد است! ☝️🏻☝️🏻 تعقیب سلسله ی خاطرات کپی مطلب با ذکر صلوات برای شادی روح شهید بیضائی عزیز، بلامانع است. @Beyzai_ChanneL
💠سی و شش: 🔵 می‌گفت جنگ در سوریه که تمام بشود می‌رویم عراق بجنگیم؛ جنگیدن در کربلا حال دیگری دارد… ☝️🏻☝️🏻 تعقیب سلسله ی خاطرات کپی مطلب با ذکر صلوات برای شادی روح شهید بیضائی عزیز، بلامانع است. @Beyzai_ChanneL
. 💠سی و هفت: 🔶دو روز بود از سوریه برگشته بود که محمد حسین مرادی از همرزمانش در سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش را به ایران آوردند. روز تشییع در تهران، بعد از شرکت در مراسم، رفتم و برای برگشتن به تبریز بلیط قطار گرفتم. شام را آن شب مهمان محمودرضا بودم و بعد شام، محمودرضا با ماشینش آورد و رساندم راه آهن. 🌷 برادر خانمش هم با ما آمد. نیم ساعتی تا حرکت قطار وقت داشتیم و توی ماشین این نیم ساعت را نشستیم و حرف زدیم. وقتی داشتیم برای خداحافظی از ماشین پیاده می‌شدیم، گوشی محمودرضا زنگ خورد. جواب داد و ده دوازده قدم از ماشین فاصله گرفت و رفت آنطرفتر ایستاد و مشغول صحبت شد. 🌷وقتی صحبتش تمام شد و داشت بر می‌گشت دیدم سرش را انداخته پایین و عمیقا به فکر رفته. نزدیک که آمد پرسیدم کی بود؟ گفت: فردا ساعت ۱۰ صبح باید فرودگاه باشم. گفتم: سوریه؟ گفت: بله. گفتم: تو که همش دو روز است برگشته‌ای. گفت: خط را از دست داده‌ایم و منطقه‌ای را که آزاد کرده بودیم دوباره آمده‌اند جلو و گرفته‌اند؛ وضعیت خیلی وخیم است. گفتم: واقعا می‌خواهی فردا بروی؟ لااقل یک مدتی بمان بعد برو. توجیهم هم این بود که یک مدت تهران باشد و به خانواده رسیدگی کند و بعد برود. با اینکه مرد خانواده و عاشق خانواده‌اش بود و خودش توجیه تر از من بود، این را که گفتم اخم‌هایش رفت توی هم. 🌷چند دقیقه‌ای با او صحبت کردم و سعی کردم مجابش کنم که فردا نرود. گفتم با عجله تصمیم گیری نکن و امشب را فکر کن و فردا برو صحبت کن شخص دیگری جای تو برود. کاملا توی قیافه‌اش معلوم بود که با خودش کشمکشی پیدا کرده سر رفتن و جنگیدن و ماندن و رسیدگی کردن به خانواده. 🌷با اینکه با نظر من و رسیدگی به خانواده کاملا موافق بود، اما آنجا برای رفتن یا ماندن به نتیجه نرسید ولی قبول کرد که برود و با دوستانش صحبت کند تا شخص دیگری جای او برود که همینطور هم شد. 🌷بعد شهادتش، برادر خانمش راجع به آن شب می‌گفت: بعد از اینکه تو رفتی، توی راه به او گفتم: «اصلا سیمکارتت را دربیاور و گوشی را خاموش کن! فردا هم دست زن و بچه‌ات را بگیر چند وقتی برو تبریز؛ کاری هم با کسی نداشته باش. بچه‌های آنطرف که نمی‌توانند برای تو حکم مأموریت بزنند؛ اینطرف هم که کسی کاری با تو ندارد. بالاخره هم یکی را پیدا می‌کنند جای تو می‌فرستند. اینها را که گفتم، 🔴🔷محمودرضا برگشت در جوابم گفت: 🌸《 حاج علی! هیچکس نمی‌تواند مرا سوریه بفرستد؛ من خودم می‌روم. 》🌸 ☝️🏻☝️🏻 تعقیب سلسله ی خاطرات کپی مطلب با ذکر صلوات برای شادی روح شهید بیضائی عزیز، بلامانع است. @Beyzai_ChanneL
💠سی و هشت: 💠 اهلبیتی بود و اصلا از همان اول مال اهلبیت (ع) بود. در ایام نوجوانیش چند تا نوار کاست پاپ – از اینهایی که با مجوز ارشاد منتشر می‌شدند – گرفته بود و توی خانه گاهی گوش می‌داد. 💠 آن موقع من برای یاد گرفتن نغمات و مقامات قرآنی و کار روی صوت و لحن در خانه وقت می‌گذاشتم و به تبعش کاست تلاوتهای قراء مشهور جهان اسلام را در خانه زیاد گوش میدادم و پخش شدن موسیقی پاپ را در خانه تحمل نمی‌کردم! 💠 یکبار گفتم اینها مصداق لغو است و به استناد آیه «و الذین هم عن اللغو معرضون» به گوش دادنشان اشکال کردم. هر چه اصرار می‌کردم اینها را در خانه گوش ندهد می‌گفت این موسیقی، مجاز است و مجوز ارشاد دارد. 🌹اما یکروز خودش هر چه کاست داشت جمع کرد و برد و نمی‌دانم چه بلایی سرشان آورد. یکی دو روز گذشت و از او پرسیدم: نوارها را چکارشان کردی؟! گفت ریختمشان دور! گفتم: تو که می‌گفتی اینها از ارشاد مجوز گرفته‌اند و مجازند…؟ 🌹گفت: فکر کردم دیدم مگر مهر امام زمان (عج) خورده پشتشان که مجاز باشد؟!!! شانزده سال داشت آن موقع!!! . ☝️🏻☝️🏻 تعقیب سلسله ی خاطرات کپی مطلب با ذکر صلوات برای شادی روح شهید بیضائی عزیز، بلامانع است. @Beyzai_ChanneL
💠 سی و نه: 🔷 یک روز تهران بودم که زنگ زد و گفت فردا تعدادی از بچه‌های بسیج می‌آیند برای یک دوره دو روزه آموزشی، اگر وقت داری فرصت خوبی است برای یاد گرفتن بعضی مسائل نظامی؛ پاشو بیا. 🌷 آن دو روز را رفتم و نشستم پای آموزشش و شد مربی من. در آن دو شب و روز خوابی از او ندیدم.🌷 🔶 تمام آن دو روز را صرف برگزار شدن دوره به بهترین نحو کرد. قبل از میدان تیر رفتن گفت: «ده تا تیر به هر نفر می‌دهیم. سعی کنید استفاده کنید از این فرصت. استفاده هم به این است که در این وضعیت حساسی که جهان اسلام دارد و به مجاهدت ما نیاز هست، اینجا بدون نیت نباشید؛ بنابراین نیت کنید و بزنید.» 🔷 در میدان تیر حالش این بود. حکما در جبهه‌ای که خودش نوشته تمام استکبار، تمام کفار، صهیونیست‌ها، مدعیان اسلام آمریکایی و وهابیون آدمکش جمع شده‌اند تا اسلام حقیقی و عاشورایی را بشکنند، حالش بهتر بوده… ☝️🏻☝️🏻 تعقیب سلسله ی خاطرات کپی مطلب با ذکر صلوات برای شادی روح شهید بیضائی عزیز، بلامانع است. @Beyzai_ChanneL
💠 چهل: 🔷 با شیعیان کشورهای لبنان، عراق، بحرین، سوریه و… آشنایی داشت و گاهی در موردشان چیزهایی می‌گفت. یکبار پرسیدم: شیعیان لبنان بهترند یا شیعیان عراق؟ گفت: شیعه‌های لبنان مطیع‌ترند ولی شیعه‌های عراق دچار دسته‌بندی و تشتت هستند اما در جنگیدن و شجاعت بی‌نظیرند؛ دلشان هم خیلی با اهلبیت (ع) است طوریکه تا پیششان نام «حسین» و «زینب» و… را می‌بری طاقتشان را از دست می‌دهند. گفتم شیعه‌های ایران کجای کارند؟ با لحن خاصی گفت: 《شیعه‌های ایران هیچ جای دنیا پیدا نمی‌شوند! 》 خیلی عشق خدمت داشت به بچه شیعه‌ها. این را از فیلمی که یکبار نشانم داد، فهمیدم. موقع دفن پیکرش، داخل قبر بودم که کسی آمد بالای سرم و گفت: محمودرضا یک دوست عراقی به اسم … دارد که پیغام داده به برادرش بگویید صورت محمودرضا را داخل قبر از طرف من ببوسد ! ☝️🏻☝️🏻 تعقیب سلسله ی خاطرات کپی مطلب با ذکر صلوات برای شادی روح شهید بیضائی عزیز، بلامانع است. @Beyzai_ChanneL
💠 چهل و یک: 🔷 با شیعیان کشورهای لبنان، عراق، بحرین، سوریه و… آشنایی داشت و گاهی در موردشان چیزهایی می‌گفت. یکبار پرسیدم: شیعیان لبنان بهترند یا شیعیان عراق؟ گفت: شیعه‌های لبنان مطیع‌ترند ولی شیعه‌های عراق دچار دسته‌بندی و تشتت هستند اما در جنگیدن و شجاعت بی‌نظیرند؛ دلشان هم خیلی با اهلبیت (ع) است طوریکه تا پیششان نام «حسین» و «زینب» و… را می‌بری طاقتشان را از دست می‌دهند. گفتم شیعه‌های ایران کجای کارند؟ با لحن خاصی گفت: 《شیعه‌های ایران هیچ جای دنیا پیدا نمی‌شوند! 》 خیلی عشق خدمت داشت به بچه شیعه‌ها. این را از فیلمی که یکبار نشانم داد، فهمیدم. موقع دفن پیکرش، داخل قبر بودم که کسی آمد بالای سرم و گفت: محمودرضا یک دوست عراقی به اسم … دارد که پیغام داده به برادرش بگویید صورت محمودرضا را داخل قبر از طرف من ببوسد ! ☝️🏻☝️🏻 تعقیب سلسله ی خاطرات کپی مطلب با ذکر صلوات برای شادی روح شهید بیضائی عزیز، بلامانع است. @Beyzai_ChanneL
💠چهل و دو: ⚫️معمولا وقتی با هم بودیم، در مورد وضعیت سوریه از او زیاد سؤال می‌کردم. ⚪️حدود دو سال پیش بود که یکبار آمده بود تبریز. در خانه پدر بودیم که بحثمان کشید به بشار اسد و من پرسیدم که بنظرت بشار می‌ماند یا رفتنی است؟ گفت: اگر تا ۲۰۱۴ بماند، بعد از آن حتما رأی می‌آورد. 🔵در فضای رسانه‌ زده آنروز اصلا انتظار چنین جوابی را نداشتم. گفتم: از کجا معلوم تا ۲۰۱۴ بماند؟ گفت: اگر ارتش سوریه کاملا از بین برود هم بشار اسد باز مقاومت می‌کند. 🔵بیشتر تعجب کردم اما او این حرف‌ها را با اطمینان و بدون تزلزل میزد. این روزها تحلیل‌هایش مدام یادم می‌افتد. بصیرت سیاسی خوبی داشت و در مورد اوضاع سیاسی آدم مطلعی بود. یادش بخیر. ☝️🏻☝️🏻 تعقیب سلسله ی خاطرات کپی مطلب با ذکر صلوات برای شادی روح شهید بیضائی عزیز، بلامانع است. @Beyzai_ChanneL
💠 چهل و سه: | 👈🏻تاسوعای سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه های مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه زینبیه، اطراف منطقه حجیره،کردند وتروریستها رو سه کیلومتری از اطراف حرم مطهر خانم زینب (س)، دور کردن. 👈🏻صبح زود رفتیم اونجا و محمود رضا رو هم دیدیم ، خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود😊 پرچم سیاهی🏴 تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون🏢 پایینش آوردم . به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ یا ابالفضل رو جاش به اهتزاز در آورده رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت. 👈🏻تک تیراندازها 🔫حسابش رو می رسیدند و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود .✌️🏻 👈🏻رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمود رضا داره آروم گریه می کنه و سلام می ده .✋🏻 💚 السلام علیکی یا سیدننا زینب💚 راوی:(همرزم شهید) ☝️🏻☝️🏻 تعقیب سلسله ی خاطرات کپی مطلب با ذکر صلوات برای شادی روح شهید بیضائی عزیز، بلامانع است. @Beyzai_ChanneL
💠 چهل و سه: یکی از همسنگرهایش جمله‌‌ای عربی را برایم پیامک کرده بود و اولش نوشته بود: این سخنی از محمودرضاست. آن جمله این بود: 🌹«اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة»🌹. یعنی: «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! چیزی در جواب آن بزرگوار نوشتم. دو دقیقه بعد زنگ زد. پرسیدم: اینرا محمودرضا کجا گفته؟ گفت: آخرین باری که تهران بود و با هم کلاس اجرا کردیم، این جمله را اول کلاس روی تخته سیاه نوشت من هم آنرا توی دفترم یادداشت کردم. تاریخ کلاس را پرسیدم گفت: ۹۲/۹/۲۷ بود (بیست و هشت روز قبل از شهادتش). ☝️🏻☝️🏻 تعقیب سلسله ی خاطرات کپی مطلب با ذکر صلوات برای شادی روح شهید بیضائی عزیز، بلامانع است. @Beyzai_ChanneL
‏عمه سادات بى قراره غصه و غمهاش بى شماره تنها اميدش بى پناهه... مداحى مورد علاقه محمودرضا بود. روزى كه تهران همراه چندتا از همسنگراش داشتيم مى رفتيم براى تشييع جنازه، اين تو ماشين روشن بود. اولين جايى بود كه بعد از شهادت محمودرضا بلند بلند گريه كردم. ‎ ☝️🏻☝️🏻 تعقیب سلسله ی خاطرات کپی مطلب با ذکر صلوات برای شادی روح شهید بیضائی عزیز، بلامانع است. @Beyzai_ChanneL