🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#خاطره
هنوز آفتاب کامل غروب نکرده بود. عطاءالله مثل همیشه پدرش رو مجبور به بستنِ مغازه کرد.میگفت: کار کردن وقتِ نماز برکت نداره ، بریم مسجد ، بعد که برگشتیم خودم همهی کارها رو میکنم ، اینطوری پولیکه در میارین دیگه شبههای نداره وآدم رو به یه جایی میرسونه...
.
🌷خاطره ای از زندگی
#شهیدعطاءالله
@Beyzai_ChanneL
#خاطره :🌹🌹🌹🌹
هنوز آفتاب کامل غروب نکرده بود. عطاءالله مثل همیشه پدرش رو مجبور به بستنِ مغازه کرد.میگفت: کار کردن وقتِ نماز برکت نداره ، بریم مسجد ، بعد که برگشتیم خودم همهی کارها رو میکنم ، اینطوری پولیکه در میارین دیگه شبههای نداره وآدم رو به یه جایی میرسونه...
.
🌷خاطره ای از زندگی
#شهیدعطاءالله
@Beyzai_ChanneL
#شهید_علی_زاده_اکبر ❤️
تولد ۵۵/۳/۴کاشمر
شهادت ۹۲/۵/۲۸سوریه
گلزارشهدای امامزاده سیدحمزه کاشمر
یادگاران
فاطمه ۸ساله
مهدی ۱۳ساله
عضو گروه تفحص
پرانرژی،مخلص،اهل کار،دغدغه مندوعاشق کاربرای شهدا
#خاطره از دوست و هم محله شهید #علی_زاده_اکبر :
یادم میاد یک سالی ثبت نام حج عمره کرده بودم با شهید_زاده_اکبر
در میون گذاشتم که اگه خدا خواست با هم مشرف بشیم؛گذشت.بعد از مدتی علی اقا رو دیدم .
گفتم:چیکار کردی ؟؟ثبت نام کردی؟؟
گفت:جات خالی من رفتمو برگشتم گفتم: چجوری تعریف کرد
به ماموریتی به جنوب داشته ودر اونجا به چندتا از بچه های محروم قرآن اموزش میداده وکار فرهنگی میکرده.
ودر پایان ماموریت به بچه های که چند جزء قرآن رو حفظ کرده بودن
جوائز نفیس از پولی که برا این سفر کنار گذاشته بوده؛هدیه میداده که بدرستی ثواب این کارش از چند تا حج بیشتر بود.وتازه چقدر هم از کرده خودش خشنود بود.
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 #خاطره "یک جلد قرآن کریم" @Beyzai_ChanneL
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#خاطره
ازدواج که کرد، یک جلد قرآن برای همسرش خرید.
توی صفحه ی اول نوشت " امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر،
که همه چیز فنا پذیر است جز این کتاب.
#شهیدمحمدعلی_جهان_آرا
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 #خاطره شهید مجید زین الدین @Beyzai_ChanneL
#خاطره
همیشه پنهان کار بود . حتی زخمی شدنش را هم از دیگران پنهان می کرد .😞
یک بار که به مرخصی آمده بود ، احساس کردم هنگام بلند شدن به سختی حرکت می کند ،😔 ولی چیزی را بروز نداد .
وقت نماز شد . وضو که گرفت ، رفت توی اتاق و در را قفل کرد .از این کارش تعجب کردم . خواهرش که کنجکاو شده بود ، از بالای در ، داخل اتاق را نگاه کرد و متوجه شد که مجید نماز را به صورت نشسته می خواند 😔.
مجید از ناحیه ی پا مجروح شده بود ، اما اجازه نداد حتی ما که خانواده اش بودیم متوجه شویم 😊❤️.
#شهید_مجید_زین_الدین
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 #خاطره داداش رفتنی شدم... #شهید_محسن_وزوایی @Beyzai_ChanneL
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#خاطره
او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، اوضاعش بی ریخته..
کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانه خط مقدم کند . با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار خطر ناک تر از ساعت های اولیه حمله شد ؛ چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج احمد صحبت کند .» صدای شعف را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا محسن ... » صدای گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد موجی از خون دویده است . گوشی بیسیم را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « محسن ، خوش به سعادتت...
#شهید_محسن_وزوایی
@Beyzai_ChannL
#خاطره ای از شهید #حسین_محرابی :
بعد از پیاده روی اربعین سال(94) که از #کربلا اومده بود دیدمش واحوال پرسی وقبول باشه گفتم بهشو ازش پرسیدم چطور بود؟
شب اربعین حرم رفتی یا نه؟
گفت واقعا جز زیبایی چیزی نبود🌺 عالی🌹 ولی اگه به من بود میگفتم همه پیاده از #کربلا به #سامرا برن
با تعجب گفتم چرا سامرا؟😳
اخه سامرا ناامن بودو صدای انفجار به گوش میرسید💣
گفت اخه خیلی پر رو شدن داعشی ها😡 تانزدیکی حرم میان.😡
اگه مردم پیاده روی کنند به سمت سامرا و از اون طرفشم برن جنگ با دشمن خیلی سریع به هدف (قدس)میرسیم.👌✌️
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
@Beyzai_ChanneL
|سلام بر تو که مثل اربابت، السلام علی شیب الخضیب شدی|
.
مهدی حسینی پناهی بود برای کودکان حماة،تمام فکرش پیش آنها بود که نکند آنها سختی بکشند.بیشتر کودکان را به شهر امن تری فرستاده بود.و این کار را بیشتر کرده بود.بعداز #شهادت او وقتی در شهر پیچید که مهدی بلدیة #شهید شد، کودکان بیشتر از نیروهای ایرانی و سوری گریه میکردند.
#خاطره گویی از همرزم #شهید
.
#عکس_نوشت
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_حسینی
13روزتاچهارمین سالگرد شهید|12مهرماه|
🏴راه حسینی ادامه دارد
@Beyzai_ChanneL