🔴 شب نا آرام نوار #غزه/ پاسخ محکم نیروهای #مقاومت به حماقت تازه #صهیونیست_ها
🔸 نوار غزه در حالی به استقبال ماه مبارک #رمضان رفت که داغ #شهادت ۶۱ تن از شهروندان #فلسطینی در #دوشنبه_سیاه روز نکبت هنوز تازه و اوضاع در بزرگترین زندان عمومی جهان همچنان پر تنش است.
🔹 به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی “ #تحولات_جهان_اسلام” روز گذشته در #نوارغزه روز نا آرامی بود. حوالی بعد از ظهر در اقدامی ناگهانی یک جیپ #اسرائیلی و شهرک #صهیونیست نشین #سدیروت توسط رزمندگان مقاومت به رگبار بسته شدند. هر چند مسئول این حمله مشخص نبود اما ساعاتی بعد گردانهای #شهدای_الاقصی(شاخه نظامی #جنبش_فتح) در بیانیه ای با بر عهده گرفتن مسئولیت این #عملیات آن را اولین واکنش به جنایت روز دوشنبه صهیونیست ها عنوان کرد
🔸هنوز ساعتی از این عملیات نگذشت که ارتش #رژیم_صهیونیستی با صدور بیانیه ای نوار غزه را به پاسخی سخت و دردناک #تهدید کرد. صهیونیست ها در نیمه های شب و در آستانه ماه مبارک رمضان پایگاه نیروهای مقاومت در شمال غزه را بمباران کرد. این #بمباران خسارت چندانی در بر نداشت اما ماجرا به همینجا ختم نشد، ساعتی بعد از این بمباران صدای تیراندازی سنگینی در شمال غزه به گوش رسید که تا این لحظه از کم و کیف ماجرا اطلاعات دقیقی در دست نیست اما منابع محلی در نوار غزه خبرهایی مبنی بر نفوذ تعدادی از سربازهای صهیونیست و درگیری رزمندگان مقاومت با آنها مخابره می کنند.
🔹 آنچه مسلم است جنایت صهیونیست ها در روز نکبت از طرف نیروهای مقاومت بی پاسخ نخواهد بود و روزهای آینده قطعا برای صهیونیست ها روزهایی پر از نگرانی و ترس از پاسخ احتمالی مقاومت خواهد بود.
#فلسطین
@Beyzai_ChanneL
#سحر_چهارم
چهارمین روز چو حـُّر آمده سر خـَم کردم
که الهی به حسین بن علی ات #العفو
#رمضان
@Beyzai_ChanneL
#رمضان یعنی....
ماهی که در آنـ
با هر نفس کشیدنت،
میتوانی دنیا را به #خوشبختی
نزدیکـ تر کنی..
پس حتی برای #نفسهایت هم
نیت #ظهـــور کن....
العجل مولای من....💔
🍃#اللهمعجللولیکالفرج🍃
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
علي همیشه به دوستانش میگفت از من #عکس بگیرید میخواهم وقتی #شهید می شوم عکسهای زیادی داشته باشم... ب
#خاطرات_شهدا 🌷
🔹شهيد علي الهادي احمد حسين
🔸متولد 1999 ميلادي
🔹جبشيت لبنان
🔸تحصيل در رشته تجربي
🔹دانشجوي رشته پرستاري
🔸از بستگان حسین عبدالله کارگردان شبکة المنار که در سوريه به شهادت رسید
🔹شهيد علي الهادي احمد حسين
نوجوان 17 ساله به عنوان #كوچکترین شهید🌷 حزب الله به #قاسم_الشهداء معروف است.
شهید علی الهادی در یک خانواده مذهبی و شیعه در جنوب #لبنان به دنیا آمد.از کودکی عاشق شهادت❤️ بود و می گفت دوست ندارم به مرگ طبیعی از دنیا بروم🚫
🔸با شروع جنگ #سوریه بی صبرانه مشتاق دفاع از حریم بانو حضرت زینب (سلام الله) بود
#شهیدعلی_الهادی می گفت در هر صورت ما پیروز هستیم✌️در دفاع از حرم #حضرت_زینب اگر تا آخر این جنگ زنده ماندم ما پیروزیم و اگر هم به #شهادت رسیدمـ🕊 باز هم پیروز این جنگ ما هستیم💪
🔹عشق و ارادت خاصی به ائمه و شهدا داشت👌 ؛ و از عاشقان حضرت #ابوالفضل_العباس (ع) بود .شهید علی الهادی از کودکی در مدرسه کشافة الإمام المهدي آموزش و دوره هاي #نظامي را ديده بود و آشنايي كامل با انواع ادوات نظامي را داشت✅
🔸 #مغناطیس وجود علی همیشه همه را جذب خود می کرد💞 و هم اکنون نیز وجود زنده و #شهدائيش همه را جذب خود میکند👥 امکان نداشت کسی #شیفته علي نشود❌ ؛ علی جوانی مؤمن و دوست داشتنی بود ؛ فرزند اول خانواده بود .
🔹شهادت : در 16/6/2016 میلادي ؛ 27 خرداد ماه سال 1395 مصادف با روز دهم #رمضان شهيد علي الهادي احمد حسين در سوريه ؛ #خانطومان، شهر حلب، روستاي خلصه در درگیری با دشمن به فیض شهادت🌷 ؛ نائل آمد ؛ همان آرزوی دیرینه ی دوران کودکی👦 که همیشه با خود زمزمه می کرد و به همه میگفت من روزی #شهید_میشوم.
🔸پیکر مطهر شهید علی هادی⚰ پس از انتقال از بیمارستان شیخ راغب حرب در #شهرک_تول به منزل با حضور باشکوه هزاران نفر از مردم جنوب #لبنان تشییع شد🌷.
#شهید_علی_الهادی🌷
🌹🍃🌹🍃
@Beyzai_ChanneL
شرح دعای افتتاح، جلسه 3.mp3
7.4M
🔊 #صوت_مهدوی
🔖 #شرح_دعای_افتتاح
👤استاد #پناهیان ؛ جلسه ٣
📝 #دعای_افتتاح دعا برای فرج و ارتباط با امام زمان است. پس در ماه #رمضان باید بیشتر از هر زمانی برای فرج دعا کرد...
@Beyzai_ChanneL
شرح دعای افتتاح، جلسه 4.mp3
6.4M
🔊 #صوت_مهدوی
🔖 #شرح_دعای_افتتاح
👤 #استاد_پناهیان ؛ جلسه ۴
📝 حمد الهی، مقدمه ای برای درخواست فرج است. در شبهای ماه #رمضان ؛ میتوان از مناجات های عاشقانه ی #دعای_افتتاح لذت برد و با آن اشک ریخت...
@Beyzai_ChanneL
📸اولین تصویر از صورت مدافع حرم #شهید_ابوالفضل_سرلک
پیکر مطهر شهید مدافع حرم ابوالفضل سرلک وارد معراج شهدا شد.
با توجه به شرایط ویژه #کرونا مراسم وداع در معراج شهدا برگزار نمی شود.
۹۹.۰۲.۲۵
بیستم #رمضان
خوش آمدی برادرم...😔
@Beyzai_ChanneL
❌هرگز به پسرم نگویید که پدرت به سفر رفته و باز می گردد
✅ بلکه یاد دهید که باید خود او به پدرش بپیوندد
#وصيت شهيد مهدي یاغي✨
شهید بیست و سوم #رمضان
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پانزدهم 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نب
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Beyzai_ChanneL