eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
281 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
3712898_582.mp3
10.97M
🍃🌸🍃•••¤•¤•¤ بیا برگرد خیمه، ای کَس و کارم من و تنها نگذار، ای علمدارم...😭 آب به خیمه نرسید فدای سرت... تقدیم به آقا نوید 👌 مداحی این صوت رو قبلا آقا نوید مخصوص خونده بود. ۱۲ اردیبهشت ۶۸، سالروز ولادت آقا سعید هست. 🎙 محمود کریمی @Beyzai_ChanneL
حال که صهیونیست خون‌خوار، انگلیس مکار و آمریکای جنایتکار، وهابیت و صعودی خیانت‌کار قصد براندازی حرم‌های اهل‌بیت (ع) را دارند و با حمله ناجوانمردانه و وحشیانه به زنان و فرزندان و طفل‌های شیرخواری که هیچ پناهی ندارند به فکر خود قدرت جهانی هستند و با قدرت نمایی برای کودکان بی‌سرپرست قصد کشورگشایی دارند؛ این وظیفه را بر خود دیدم که به کمک این مردم بی‌گناه و دفاع از حرم اهل‌بیت عازم شوم. 💐معرفی خادم حرم حضرت معصومه (س)، 🌏 زمینی شدن : ۱۳۶۲، شهر مقدس قم 💫 آسمانی شدن : ۹۶.۰۹.۲۲، دیرالزور - سوریه 🌷مزار شهید : شهر مقدس قم @Beyzai_ChanneL
عجب ماه رمضاني بود امسال اولين ماه رمضاني بود كه روي زمين نبود،نبود و نتونست دوتا از بچه هاي خاكي رو كه از چندين سال قدم به قدم با خودش بودن رو آسموني نكنه، حيف بود آقا ابوالفضل و آقاي اصغر جور ديگه اي جز از اين عالم مادي پر بكشن. مزد سالها رشادتهاي خاموش و بي ريا رو گرفتن و تو بهترين ماه خدا به رفتن @Beyzai_ChanneL
روح الله "برادر شهید" که اومد ، رفتیم بهشت زهرا... منتظر شدیم حکاک بیاد و سنگ مزار رسول رو آماده کنیم... به محض اینکه حکاک اومد، یه نگاه به ما انداخت و گفت: ببخشید این سنگ مزار کیه؟ گفتیم چه طور؟ گفت: اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم! دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی ما که خشکمون زده بود وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد... سنگ مزاری که میتوان گفت هدیه ای بود از جانب اربابش حضرت اباعبدالله سالار شهیدان... راوی ؛ دوست و همرزم شهید 🌷 @Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭بابای من قشنگ ترین بابای دنیاست... حتی اگه تو آسموناست... 🍒فرزندان در معراج شهدای تهران - ۱۳ خرداد ۹۹ @Beyzai_ChanneL
🌹﷽🌹 ❤️ از امروز با عاشقانه‌ای متفاوت در دل بحران و و با یادی از شهدای در خدمت شما خوبان هستیم. شادی روح شهدای مدافع حرم
🕊پرواز پرستویی دیگر... ابراهیم اسمی، حضرت زینب (س) که چندی پیش در سوریه مجروح شده بود؛ چهارشنبه ۱۸ تیرماه به شهادت رسید. 🍃شهادت مدافع حرم از استان البرز (شهرستان فردیس) را به محضر حضرت بقیه الله (عج)، مقام معظم رهبری و بیت معظم ایشان تبریک و تسلیت عرض می کنیم. شادی روحش صلوات🕊 🌹🍃 @Beyzai_ChanneL
چه مراعات و نظيريست ميانِ کلمات بوی تو، آمدنت نم نم باران با عشق... پیکرمطهر که به تازگی در بوکمال سوریه به شهادت رسید، از معراج شهدای تهران به استان البرز منتقل و تشییع شد. دعاگویمان باشد😔 🕊دوستان نماز شب اول قبر فراموش نشه. @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_نهم 💠 نگاهش روی صورتم می‌گشت و باید تکلیف این زن #تکفیری روشن می‌شد
✍️ 💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم می‌کردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!» از شنیدن خبر سلامتی‌اش پس از ساعت‌ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بی‌اراده از دهانم پرید :«می‌تونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی‌البداهه پاسخ داد :«حرف می‌تونه بزنه، ولی نمی‌تونه بکنه!» 💠 لحنش به‌حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را می‌خواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده‌هات تنگ شده بود!» ندیده تصور می‌کرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمی‌خواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفه‌های اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک می‌کنن، یعنی خودش داره صحنه جنگ رو برای آماده می‌کنه!» 💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :« داره میفته دست تکفیری‌ها، حمص همه آواره شدن! آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست‌هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، به‌خصوص اینکه تو رو میشناسن!» و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، و تصمیم گرفتن هسته‌های مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این رو می‌گیریم!» 💠 و دلش برای من می‌تپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمی‌تونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی !» سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو به‌خاطر اشتباه گذشته‌ام سرزنش می‌کنی؟» 💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظه‌ای که تو حرم (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟» و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم‌خیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بی‌صدا پرسیدم :«پس می‌تونم یه بار دیگه...» 💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«می‌خوای به‌خاطرش اینجا بمونی؟» دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت به‌خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی‌کنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس هم کرده!» 💠 تازه حس می‌کرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور بود، این !» سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست می‌تونه بیاد دنبالت.» 💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانه‌ای ذهنم به هر طرف می‌دوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی می‌خواد اونو برگردونه خونه‌شون ؟ کسی جز ما خبر نداره!» مات چشمانم مانده و می‌دید اینبار واقعاً شده‌ام و پای جانم درمیان بود که بی‌ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب می‌کنم، برا تو هم به بچه‌ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری ان‌شاءالله!» 💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد. ساعت سالن فرودگاه روی چشمم رژه می‌رفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را می‌دیدم و یک گوشه دلم از دوری‌اش آتش می‌گرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم می‌خواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه می‌گفتم راضی نمی‌شد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد... ✍️نویسنده: @Beyzai_ChanneL
پس از کشتن چه‌ حاصل گریه‌ کردن بر سرِ خاکم؟ که بی حاصل بُوَد ابری که بی هنگام می‌بارد! ❤️ 🕌 ❤️ 🇮🇷 @Beyzai_ChanneL
AUD-20201012-WA0011.mp3
8.64M
🎧 جدید و بسیار شنیدنی 🎼 ایران، بازم پر از شهیده.... 🎤 🏴 به مناسبت بازگشت پیکر مطهر شهدای 🍃🌹🍃🌹 @Beyzai_ChanneL
🎁 برادران گرامی، سالگرد پر کشیدنتان مبارک علی اکبرهایمان...😔 🌷 شهدای تاسوعای ۹۴، ۱ آبان ماه ۹۴ 🌹 ، تبریز - مرند 🌹 ، لنجان - اصفهان 🌹 ، اهواز - شوشتر 🌹 ، گیلان 🌹 ، ورامین 🌹 ، تبریز، شهادت شب تاسوعا 🌹 ، کرمانشاه 🌹 ، اهواز 🌹 🌹 ، گلستان - شهرستان مینودشت 🌹 ، مازندران @Beyzai_ChanneL