audio_2020-05-23_07-54-30.ogg
1.58M
📻 مکالمه بیسیم شهید احمد کاظمی و سردار غلامعلی رشید در مراحل پایانی فتح خرمشهر
🌷سوم خرداد سالروز فتح خرمشهر روز مقاومت و پیروزی گرامی باد
@Beyzai_ChanneL
🗞 شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) به روايت شهید مدافع حرم امير اميرى (ابومهدى):
🔻شهید #ابوعلی یک اخلاقی كه داشت، همیشه خوش ذوق و نکتهسنج بود. وقتى تابلویی را میدید، میایستاد و عکس میگرفت.
🔸با ماشین پشت سرش حركت مىكردم که یکدفعه کنار زد و ایستاد. دیدم یک تابلوی مسیر است که بر روی آن نوشته شده؛ #تلآویو ... کیلومتر.
گفت: «اسلحهها رو از ماشین بیارید».
گفتم: «برای چى؟»
گفت: «میخام عکس بگیرم😍. ما عاشق #مبارزه با اسرائیلیم».
گفتم: «بیخیال. کار داریم، بریم».
🔹بهانه آوردم كه عکس نگیرد. ولی او با چه شور و شوقی عکس میگرفت.
میگفت: «اینجوری وایسا. اینطوری ژست بگیر».😍
🔸چشمانش از شادی برق میزد. ما هم گفتیم هرچه باداباد و در نهایت ... عکس را گرفتیم و رفتیم. البته من بعد از شهادت شهید ابوعلی نتوانستم آن عکس را پیدا کنم.
🔺#اسرائیل بداند همه رزمندهها در منطقه، روزی را انتظار میکشند که با اذن #جهاد از سوی رهبرمان به سمت اسرائیل سرازیر شویم. ما عاشق دیدن روی #دشمنان اصلی #اسلام هستیم و همه شهدا با #ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رجعت میکنند و با نعرههای حیدرى وارد #قدس خواهیم شد، انشاءالله.👌✔️
@Beyzai_ChanneL
11.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در میدان امام حسین مشهد ساعت ۶ صبح بیش از ۴۰۰ کارگر که منتظر کار بودند را به بهانه کار سوار مینی بوس میکنند وبه سالن ورزشی میبرند و بقیه ماجرا را ببینید...
کاری از آستان قدس رضوی
اگه دلتون شکست، خیلی التماس دعا
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پانزدهم 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نب
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دغدغه حاج قاسم برای همه جوان های ما قطعا همین بود
سوالش پارسال از علی رضوانی در نماز عید فطر این بود
تو چرا ازدواج نمیکنی؟
حتی گفت من حاضرم برات برم خواستگاری...
حاج قاسم مهربان
دلمان حسابی برای آن لبخندت تنگ شده
دعا کن برای جوان های ما.
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔗 بابــــــــک🇮🇷
@Beyzai_ChanneL
4_6030734073335383770.mp3
7.69M
ممنونم اگر نروی ....
وداعبسیارزیباباماهمبارکرمضان
#استادمیرزامحمدی
@Beyzai_ChanneL