eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
281 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
💠هنگامی‌ که من به فرزندانم، شهید مصطفی و شهید مجتبی، اجازه دادم آن‌ها سر از پای نمی‌شناختند 🌷 اما خطاب به مصطفی که متاهل بود، گفتم من رضایت مادری‌ام را داده‌ام و شما باید رضایت خانمت و خانواده  ‌ات را جلب کنی🍃 🌸خانم شهید مصطفی علاقه شدیدی به همسرش داشت و مشخص بود که به همراه دخترانش رضایت نمی‌دهد که همسرش از آن‌ها دور شود. آن‌ها به‌قدری به هم وابسته بودند که اگر مصطفی 10 دقیقه دیر به منزل می‌رسید، فکرشان هزار راه می‌رفت و از دلشوره بی‌قرار می‌شدند. بنابراین طبیعی بود که همسرش به‌شدت مخالف رفتنش باشد🍃 🌹 خانم شهید مصطفی بعد از زمانی طولانی از عدم پذیرش، تعریف می‌کند که روزی با آقامصطفی به بیرون از منزل رفتیم. در یک چشم برهم زدن تصادفی پیش آمد که صحنه دلخراشی داشت. برایم باورکردنی نبود که انسان در یک لحظه تصادف از دنیا می‌رود؛ به همین راحتی🍃 ⚜ با توجه به اینکه می‌دانستم مصطفی آرزو دارد شهید شود، آن لحظه انگار ندایی در گوش و ذهنم پیچید که اگر به مصطفی اجازه ندی و در حادثه‌ای همانند تصادف جانش را از دست بدهد، می‌توانی خودت را ببخشی که اجازه ندادی مصطفی به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت برسد؟! 🌷 آن روز بود که به شهید مصطفی گفتم: مصطفی آزادی و من دیگر ممنوعیتی برای رفتنت به سوریه ندارم💠 @Beyzai_ChanneL
مادر و پدر شهیدان بختی
💠خانم شاد ادامه می‌دهد: بچه‌ها 2 بار در مشهد لو رفتند که ایرانی‌اند. یک بار هم در اتوبوس اعزامی ‌شناسایی شدند و اجازه رفتن پیدا نکردند. 💠 یکی از دوستان به بچه‌ها می‌گوید اگر قم بروید، یکی از مسئولین فاطمیون احتمال دارد با شما همکاری کند، بنابراین از قم با سهولت بیشتری امکان رفتن پیدا می‌کنید و شاید از آنجا بتوانید ثبت‌نام کنید🍃 🌹قبل از اعزام به قم بچه‌ها بویژه مجتبی می‌گفتند عکس و فیلم بگیرید که این‌ها آخرین دیدارهای دنیوی ماست. هنگامی‌که به شهر قم رفتند، بعد از چند روزی که مجتبی زنگ زد، از صدایش و از نوع سلام‌گفتنش فهمیدم که توانسته‌اند ثبت‌نام کنند🍃 🌹شوق و ذوق عجیبی در صدایشان موج می‌زد. آن روز گویی دنیا را به من دادند و خدا را شکر کردم که بچه‌هایم به آرزویشان رسیدند. مجتبی به من می‌گفت ممکن است تروریست‌ها سرمان را ببرند یا آتشمان بزنند لذا از این فرصت استفاده کن و از ما فیلم و عکس بگیر🌺 @Beyzai_ChanneL
💠نگذاشت پشت سرش آب بریزم 🌷خواستم آب پشت سرشان بریزم ولی اجازه ندادند و گفتند آب را پشت سر کسی می‌ریزند که قصد برگشتن داشته باشد. پشت سر کسی که هدفش شهادت است، آب نمی‌ریزند🍃 🌸 75 روز ماموریت بچه‌ها تمام شده بود. با ساک‌های بسته منتظر برگشت بودند که متوجه می‌شوند عملیات بزرگی در پیش است. بچه‌ها زنگ زدند و گفتند مادر 10 روز دیگر بازمی‌گردیم و وضعیت به گونه‌ای است که باید تلفن همراهمان را خاموش کنیم🍃 💠آنجا متوجه شدم بچه‌ها می‌خواهند در عملیات شرکت کنند. آن روز از خدا خواستم که بچه‌هایم را به آرزویشان برساند💠 @Beyzai_ChanneL
محدثه خانم بختی و فاطمه خانم بختی فرزندان شهید مصطفی بختی
💠شهید مصطفی و شهید مجتبی در ماه رمضان سال 94 در تدمر سوریه به شهادت رسیدند و خدا پاداش 2 سال تلاش برای مجاهدت در راهش را به آن‌ها داد🍃 روزی که متوجه شهادت بچه‌هایم شدم، به یاد حرف مجتبی افتادم که می‌گفت من زن نمی‌گیرم، حوری می‌گیرم🍃 🌺 با توجه به اینکه بچه‌ها به عنوان تبعه افغان از کشور خارج شده بودند، بعد از شهادت به سراغ آدرس‌هایی می‌روند که اصلاً وجود نداشت🍃 🌺بچه‌ها آدرس روستایی در قم را داده بودند اما زمانی که متوجه می‌شوند چنین آدرسی وجود ندارد، آن‌ها را به عنوان شهدای گمنام در حرم حضرت معصومه(س) طواف می‌دهند تا اینکه فرمانده‌شان متوجه شماره تماس من می‌شود که بچه‌ها با این شماره خیلی تماس گرفته‌اند🍃 🌹آنجا بود که تماس گرفتند و خبر شهادت بچه‌هایم را به من دادند. در اصل، حضرت معصومه(س) هم در ثبت‌نام بچه‌ها و هم بازگشتن پیکرهای مطهرشان به خانه و خانواده کمک کننده بود🍃 @Beyzai_ChanneL
این دو برادر مشهدی طی نبرد با پرچم‌داران اسلام آمریکایی در منطقه عملیاتی «تدمر» در «سوریه»، بال در بال ملائک گشودند.
دلنوشته های فرزند شهید بختی 💠نگاه به تصویرشان که می‌اندازی انگار امید و خوش‌بختی سرازیر می‌شود. جوان که باشی، زیبا و رشید هم باشی، لباس نظامی مینیاتوری هم در تنت شق و رق بایستد، مشهدی و همسایه دیوار به دیوار امام رئوف هم که باشی، دیگر چه خواهد شد! 🍃 🌷اما، بابا مصطفی! با خودت نگفتی وقتی داری می‌روی، قلب‌های دخترکانت را هم با خود به همراه می‌بری؟ نگفتی دل‌ دخترکانت برای بابای‌ قشنگ‌شان تنگ می‌شود؟ اصلاً نگفتی دختر داری و بمانی کنارشان تا در امنیت کامل مشغول بزرگ کردن‌‌شان شوی و شب جمعه‌ای دست‌های کوچک‌شان را بگیری و آنها را برای تفریح به «کوه‌سنگی» ببری؟ 🍃 💠نگفتی همسرت برای آمدنت لحظه‌شماری می‌کند و بغض نیامدنت را با شبنم اشک سر سجاده‌اش می‌شکند؟ حتماً به آنها گفتی می‌روم زیارت و زود برمی‌گردم! لابد قول سوغاتی هم داده بودی! آه! که چه سوغاتی‌ آوردی..🌺 @Beyzai_ChanneL
شهید مجتبی بختی
شهید محمودرضا بیضائی
شهید مجتبی بختی
💠آقا مجتبی! شما چطور؟ نگفتی پدر و مادر پیری دارم که حالا باید عصای دست‌شان شوم؟ نگفتی هر وقت از در خانه می‌آیی تو، قند در دل مادر پیرت آب می‌شود و دلش آرام می‌گیرد؟ نگفتی وقتی جلوی پدرت راه می‌روی و او قد رعنا و چهره زیبایت را می‌بیند، زیر لب بدون آنکه تو بفهمی الحمدللهی می‌گوید و دوست دارد در آغوشت بگیرد و صورتت را ببوسد، اما حجابی وجود دارد که این اجازه را نمی‌دهد همان‌طور که تو دوست داشتی خم شوی و پایش را ببوسی؟ حتماً تو هم گفتی من با مصطفی می‌روم که تنها نباشد...😭 💠آری، قطعاً اینها را با خودتان مرور کرده بودید. خیلی هم مفصل‌تر از اینها. 🌹 هم تو، بابا مصطفی، دلت برای مزه‌پرانی‌های دخترکانت غنج می‌زد 💠 هم آقا مجتبی، تو خوب می‌دانستی حالا دیگر باید پشت و پناه پدر و مادرت باشی. اما انگار از قبل‌ترها نقشه‌ای کشیده و درد دل‌ها با هم کرده بودید.🌷 @Beyzai_ChanneL
رجز خوانی فرزند شهید بختی