eitaa logo
انتظار♡فرج🦋
45 دنبال‌کننده
406 عکس
61 ویدیو
0 فایل
✨•﷽•✨ فکری بـرای جمعه‌ی بعدی نمی‌کنی؟!😔 دیگر نـفـــس بدون |تُ| بـالا نمی رود... . وقف مھدے زهرآ{عَج}💌 جهت ارتباط با عاشق حضرت زهرا.♡ @XoxEntezarXox . گوشـِ جان کپے؟! برای ظہور مھدے زهراهمراه صلوات📿 لف! اول نظرتون🙂😉 بعدم دعای شھادت برای مدیرو ادمینآ☺
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت همه اون حرفایی که اون سه سال بهت گفتم دروغ بود . بیشترش داستانهای رمان و آرزوهای نرسیده و تخیل و کمبود محبت بود که بهت می گفتم.من متاهلم 45 سالمه ودو تا پسر دانشجو دارم . هنگ کرده بودم باورم نمی شد چطور تونست اينقد قشنگ نقش بازی کنه. گفتم نکنه اون پيامک ها هم از طرف خانومت بوده به من گفتی خط عوض کن.گفت بله.😔 گفتم چطور تونستی دروغ بگی من به درک حقمه شوهرم گفت گوش نکردم ولی شما چرا . زنت فهمید چطور دلت اومد . گفتم من نمی دونستم باید از خانومت حلاليت بطلبی.قبول کرد . بعد مدتی پرسیدم چی شد به خانومت گفتی عذاب وجدان دارم ولی باورم نشد .گفتم خودم می خوام باهاش حرف بزنم.خیالم راحت شه.به هر زحمتی بود شماره خانومش رو گرفتم زنگ زدم.چه خانوم مهربون مظلومی داشت همه چیو از اول تا آخرش گفتم. گفت من از دست شما ناراحت نیستم از دست شوهرم ناراحتم.اول که مخفی کاری می کرد بعد که خودم دیدم نفهمیدم باز انکار می کرد تا یه روز شروع کردم داد و بیداد و خودمو زدم که بگو چی شده این کیه همش سرت تو گوشيه.گذاشت رفت بیرون چیزی نگفت.تا به خاطر اصراراي من برا حلالیت مجبور شده بود بگه . خانومش در کمال نا باوری منو بخشید و حلال کرد.گفت شوهرم از صداقت و پاکی تون بهم گفت اگر اینجوری بوده ایراد نداره بمون براش خواهری کن. خلاصه اینم اشتباه خانوم ایشون که به راحتی تسلیم شدن و اجازه دادن .بلاخره آدم هستیم بعد سه سال سخت بود یهو بزاری کنار چت کردن رو اونم کسی که مثل داداش قبولش داشتی و همه جوره خودشو خوب نشون داده بود. گفتم چرا دروغ گفتی گفت می ترسیدم بري مجبور شدم . حالا که فهمیدی خانومم که می دونه و اجازه داده قسم داد و خواهش کرد بمونم.منم دلبسته که نبودم ولی وابسته شده بودم.ولی خیلی کم وسرسنگين تر از قبل با خانومشم دوست شدم زنگ می زدم بهش احوال پرسی واينا. دعوت کردن بريم خونشون آدرس دادن.با شوهرم هم تماس داشت.ما که به خاطر شغل شوهرم نمي تونیم مسافرت بريم.تا وقت دکترشون اومدن تهران من از شوهرم خواستم دعوت کنیم بیاد خونمون شوهرم قبول نمی کرد اينقد گفت آدم نمی شی مگه دروغ هاش رو نشد برات.گفتم الان دیگه می شناسیم با خودتم که حرف می زنه عکس و ادرس همه چيو گفته.حریف من نشد قبول کرد.یه شب اومدن شام مهمون خونمون شدن صبح زود رفتن.تا اون موقع عکس هم نشونش نداده بودم .فردا شبش یه خوابی دیدم که تو یه اتاقم داخلش تاریک که یهو تو چهار چوب در اومدن وايسادن صورتشون پشت به نور بود معلوم نبود رو به من کردو گفت همه اونايي که بهت گفتم وتو در مورد من فکر می کنی من نیستم.گفتم یعنی چی .گذاشت رفت .هر چی خواستم با گوشی پیام بدم که پس اونی که اومد خونمون کی بود .گوشیم هنگ کرده بود من تو خواب وحشت زده دست به دامان خدا شدم ازش کمک خواستم عابروم نره که بیدار شدم. ... 📛⛔️📛⛔️📛⛔️ @Biagolezahra