#طنز
🔴«وکیل خسیس»
✍مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد اوفرستادند...
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید. نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟ وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟ زود قضاوت کردید.
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمیدانستم. خیلی تسلیت میگویم. وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و پنج بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟ زود قضاوت کردید.
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی ...وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قرار دارد؟ زود قضاوت کردید؟ مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمیدانستم اینهمه گرفتاری دارید ... وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکردهام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟ باز هم زود قضاوت کردید.
🤐🙄😬😑🤫😂😂
@Biagolezahra
@Biagolezahraگفت چادریا افسرده ان🔚..
گفت حتی روانشناسی❗️ هم ثابت کرده
رنگ مشکی افسردگی میاره!😤😤😮 👎🏻
گفتم عزیزم افسرده اونه که:
هر روز تو استرس گناهه یا عذاب وجدان بعد گناه.. 😔
👎🏻افسرده اونه که خیالش نه از دنیاش راحته نه از آخرتش 😒
👎🏻افسرده اونه که همیشه و همه جا احساس میکنه مدیونه🙄
👎🏻افسرده اونه که وقتی آدم خوب می بینه حسرت میخوره 😕
👎🏻افسرده اونه که همیشه فاز سنگین داره و بوی شکست عشقی میده حرف زدنش 😦
👎🏻 افسرده اونه که تو پول دست و پا میزنه ولی لنگ قرص افسردگی و خوابه 😞
👎🏻افسرده اونه که خدا رو نداره 😖
👎🏻افسرده اونه که قلبش به یاد خدا آروم نمیشه 🙁🙁 💖💖چطور قبول کنم چادر افسردگی میاره در حالی که می بینم خییییییلی از خانمای چادری هر روز کلی با چادرشون کلی کیف میکنن، کلی عشق میکنن، کلی حال میکنن
💖💖چطور قبول کنم وقتی می بینم که هر روز خیلی ها تصمیم میگیرن چادری بشن
💖💖چطور میتونم قبول کنم وقتی میبینم خیلی از غیر چادری ها دلشون واقعا چادر رو دوست داره ولی هنوز یا زهرا نگفتن..
نه عزیزم افسرده اونه که قلبش آروم نیست!!!!🆘🆘
آرامش از کجا میاد..
آرامشو خدا میده👇🏻👇🏻👇🏻
او کسی است که آرامش را در دلهای مؤمنان نازل کرد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند؛ لشکریان آسمانها و زمین از آن خداست، و خداوند دانا و حکیم است.
📌سوره ی فتح آیه 4 🍃🍃🍃هوَ الَّذي أَنزَلَ السَّكينَةَ في قُلوبِ المُؤمِنينَ لِيَزدادوا إيمانًا مَعَ إيمانِهِم ۗ وَلِلَّهِ جُنودُ السَّماواتِ وَالأَرضِ ۚ وَكانَ اللَّهُ عَليمًا حَكيمًا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ#طنز
آرزوی پر ماجرا
🛑پدری با دو فرزند کوچکش مشغول قدم زدن در پیاده رو بود.
پسر بزرگتر پرسید: پدر جان ما چرا اتومبیل نداریم؟
پدر گفت : من یک پدر زن ثروتمند پیر دارم، اگر او فوت کند، ثروتش به مادر زن من خواهد رسید، پس از آنکه مادر زنم هم مرد، ثروت او به ما رسیده و من خواهم توانست که یک ماشین برای خودمان بخرم.
پسر کوچک ، پس از شنیدن حرف پدر گفت: پدر جان، من پهلوی شما خواهم نشست.
پسر بزرگتر با ناراحتی جواب داد : تو باید عقب بنشینی، جای من در جلو می باشد.
دو برادر ناگهان شروع به دعوا و کتک زدن همدیگر کردند.
پدر که خیلی عصبانی شده بود، گفت: بیایید پایین ،بچه های بی تربیت.
تقصیر من است که شما را سوار ماشین کرده ام«حاکم و کشاورز بیچاره»
🛑روزی حاکمی برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. حاکم دستور داد لباس گرانبهایی بر او پوشاندند و یک قاطر به همراه افسار و پالان خوب هم به او دادند. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت. همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟ کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم این شهر کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت این شهر را میخواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیدهای که به من زدی. فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت این شهر یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. از خدا فقط بخواه، خدا بینهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بیانتهاست ولی به خواستهات و لطف و تقدیر خداوند ایمان داشته باش.
@Biagolezahra
#طنز
آرزوی پر ماجرا
🛑پدری با دو فرزند کوچکش مشغول قدم زدن در پیاده رو بود.
پسر بزرگتر پرسید: پدر جان ما چرا اتومبیل نداریم؟
پدر گفت : من یک پدر زن ثروتمند پیر دارم، اگر او فوت کند، ثروتش به مادر زن من خواهد رسید، پس از آنکه مادر زنم هم مرد، ثروت او به ما رسیده و من خواهم توانست که یک ماشین برای خودمان بخرم.
پسر کوچک ، پس از شنیدن حرف پدر گفت: پدر جان، من پهلوی شما خواهم نشست.
پسر بزرگتر با ناراحتی جواب داد : تو باید عقب بنشینی، جای من در جلو می باشد.
دو برادر ناگهان شروع به دعوا و کتک زدن همدیگر کردند.
پدر که خیلی عصبانی شده بود، گفت: بیایید پایین ،بچه های بی تربیت.
تقصیر من است که شما را سوار ماشین کرده ام
@Biagolezahra