eitaa logo
پیروان اهل بیت علیهم السلام
104 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
8هزار ویدیو
436 فایل
مطالب جالب و متنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🎥 کودکان ایرانی و عراقی به چالش موشک‌های ایرانی پیوستند* @Farsna - [Link](https://farsnews.ir/seyed_morteza/1755023557379675153)
🔻سه جواب از کارشناس مسائل بین المللی به سوال دکتر پزشکیان
📝 خاطره عجیب محمود احمدی نژاد او در کتاب خاطرات دوران ریاست جمهوری خود می نویسد: در سال سوم از دوره دوم ریاست جمهوری ام ، برای یک سفر استانی به ساری رفته بودیم در بازگشت وقتی در فرودگاه ساری می‌خواستیم سوار هواپیما شویم ، دیدم پسری در گوشه سالن مشغول فروختن چیزی است مشتری چندانی ندارد و خیلی مغموم است ، دلم  برایش سوخت گفتم جلو بروم و ببینم چه می فروشد و اگر بشود کمی از او خرید کنم به محافظان اشاره ای کردم و همه به طرفش رفتیم رفتم جلو و با او دست دادم ، با لبخندی مصنوعی تحویلم گرفت . نگاهی به روی میزِ جلوی اون پسر کردم و دیدم دو مدل قوطی واکس یکی قهوه ای روشن و یکی مشکی جلوی اوست خواستم چیزی از او خریده باشم که پولی هم توی جیبش کرده باشم ، سه تا قوطی از واکسهای قهوه ای روشن و سه تا از مشکی ها برداشتم و به محافظم دادم و رو به پسرک کردم و گفتم: خسته نباشی پسرم ، آفرین به تو که با کسبِ حلال ، روزیِ پاک در میاری باز هم لبخندی مصنوعی و بی روح تحویلم داد با خودم گفتم محال است مرا نشناخته باشد ، ولی با این حال درحالی که دست در جیب کتم می کردم که پول او را پرداخت کنم به او گفتم مرا میشناسی؟ خیلی ریلکس و بی تفاوت گفت: آره ، احمدی نژادی با اینکه از این طرز بیانش کمی دلخور شدم ولی لبخندی تحویلش دادم و گفتم: آفرین من احمدی نژادم خدمتگزار شما کارت بانکی ام را به طرفش گرفتم و پرسیدم چقدر شد؟ پسر با یه جور بی تفاوتیِ آزار دهنده کارت را از دستم گرفت و گفت: رمز؟ رمز را بهش گفتم و اون هم کارت کشید و رسیدش را با کارت بهم پس داد درحالی که زیاد از برخوردِ سرد و بی تفاوتش راضی نبودم ، ولی کارت و رسید را از او گرفتم وخواستم برگردم که چشمم به مبلغ افتاد! دو میلیون تومن!! برگشتم و به او گفتم: این یک دزدی محرز و فسادِ عیان است ، حالا چون توی فرودگاه هستی دلیل نمی شود که شش تا قوطی واکس را اینطور گرون و بی قاعده بفروشی!! چه خبره؟ مگر شهرِ هِرته؟ پسرک درحالی که با گوشه ی چشم و با نیشخندی معنادار مرا می نگریست بدون هیچگونه علائمِ ترس یا نگرانی در صورتش گفت: متأسفم واسه اونهایی که به تو رأی دادند! درحالی که خودم و محافظ هام از تعجب شاخ درآورده بودیم و هیچ کس هیچی نمی گفت و فقط بادهن باز نگاهش می کردیم آخر سر گفت: اینها خاویاره ، خاویار خزر ، اون قوطی زرده خاویار طلاییه و این مشکیه خاویار سیاه هیچی دیگه نایلون را برداشتم و رفتم طرف هواپیما