هدایت شده از Erfan
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ يا غَوْثَ الْمُسْتَغيثينَ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که دستگیر درماندگانی.
🌱بشتاب ای پناه عالم که زمین و زمان درمانده شده!
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
✨💚صلی الله علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی
ای وصال رخت قرار همه
ای تو درمان به قلب زار همه
ای نگاهت شفای هر دردی
ای مرامت همه جوانمردی
ای عصاره به آل پیغمبر
ای خلاصه به عترت حیدر
ای که برآسمان توقائمه ای
ای که یوسف برای فاطمه ای
♻️ پاسخ دیروز شهید مطهری به برخی یاوههای امروز فضای مجازی
پاسخ زیبای #شهید_مطهری( رحمت ا...علیه) به چند شبهه معروف درباره #ایران_و_اسلام که این روزها در فضای مجازی دست به دست میشود:
از همه عجیب تر این است كه عده ای به نام حمایت از ملیت ایرانی و نژاد ایرانی بزرگترین توهینها را به ملت ایران میكنند!
📌گاهی میگویند: «ملت ایران با كمال جدیت می خواست از حكومت و رژیم و آیین خودش دفاع كند ولی با آن همه شوكت و قدرت و جمعیت صد و چهل میلیونی و وسعت سرزمین، در مقابل یك عده ی پنجاه شصت هزار نفری عرب شكست خورد» . اگر راست است، پس چه ننگ بزرگی! .
📌گاهی می گویند: «ایرانیان از ترس، كیش و عقیده و ایمان خویش را عوض كردند» . واقعاً اگر چنین باشد، ایرانیان از پست ترین ملل جهانند. ملتی كه نتواند عقیده ی قلبی خود را در مقابل یك قوم فاتح حفظ كند، شایسته ی نام انسانیت نیست.
📌گاهی می گویند: «ایرانیان چهارده قرن است كه زیر یوغ عرب هستند؛ یعنی با آنكه سیادت نظامی عرب یكصد سال بیشتر طول نكشید، هنوز پشت ایرانیان از ضربتی كه در چهارده قرن پیش خورده، راست نشده است» . زهی ضعف و ناتوانی و بی لیاقتی و بی عرضگی!
ملتهای نیمه وحشی آفریقا پس از قرنها استعمار همه جانبه ی اروپایی، زنجیرها را یكی پس از دیگری پاره می كنند و خود را آزاد می نمایند، اما ملتی متمدن دارای سابقه ی فرهنگی كهن از قومی بیابانی شكست می خورد و طولی نمی كشد كه قوم فاتح نیروی خود را از دست می دهد، اما این ملت شكست خورده هنوز از خاطره شكست چهارده قرن پیش وحشت دارد، روزبه روز بیشتر فكر و آداب و رسوم و زبان قوم فاتح را علیرغم میل باطنی خود وارد زندگی خود می كند! .
📌گاهی می گویند: «ایرانیان از آن جهت شیعه شدند كه در زیر پرده ی تشیع معتقدات و آداب كهن خویش را حفظ كنند؛ در همه ی این مدت طولانی از روی نفاق و دورویی اظهار اسلام كردند و همه ی ادعاهای مسلمانی شان كه تاریخشان را پر كرده است و از هر قوم دیگر بیشتر بوده است دروغ محض است! چهارده قرن است كه دروغ می گویند و دروغ می نویسند و دروغ تظاهر می كنند» . زهی بی شرافتی و نامردمی! .
📌گاهی می گویند: «ریشه ی این همه گرایشها، فداكاریها، درك یك سلسله حقایق و معارف و سنخیت اسلام و تشیع با روح ایرانی نبوده است، بلكه فقط یك پیوند زناشویی بوده است. این ملت فقط به خاطر یك پیوند زناشویی، مسیر زندگی و فرهنگ خویش را تغییر داد» . زهی بی اصالتی و بی ریشه گی! .
📌گاهی می گویند: «ایرانی مایل بود از حكومت و آیین آن روز خویش دفاع كند و حمایت نماید اما نكرد، ترجیح داد خود را كنار كشد و تماشاچی باشد» . زهی پستی و نامردمی! .
طبق اظهارات این بی خردان، ملت ایران پست ترین و منحط ترین ملل جهان است. زیرا ایرانی از ترس، خط قدیم خود را رها كرد و خط عربی را به كار برد! از ترس، به زبان عربی بیش از زبان فارسی اهمیت داد و برایش فرهنگ و قاعده و دستور نوشت! از ترس، تألیفات خود را به زبان عربی نوشت، از ترس به بچه های خود زبان عربی می آموخت، از ترس مفاهیم اسلامی را در دل ادبیات خود جای داد، از ترس دین قدیم خود را به دست فراموشی سپرد، از ترس حكومت مورد علاقه ی خود را حمایت نكرد، از ترس به كمك كیش و آیین محبوب خود برنخاست.
خلاصه از نظر این مدعیان، در طول این چهارده قرن آنچه در تاریخ این ملت رخ داده بی لیاقتی، نفاق و دورویی، ترس و جبن، بی اصالتی، پستی و نامردمی بوده است؛ چیزی كه وجود نداشته «تشخیص» و «انتخاب» و «ایمان» و «حقیقت خواهی» بوده است. از این رو بزرگترین اهانتها از طرف این نابخردان به ملت شریف و نجیب ایران وارد می شود.
اما خواننده محترم این كتاب متوجه خواهد شد كه همه ی اینها تهمت به ایران و ایرانی است. ایرانی هرچه كرده به تشخیص و انتخاب خود بوده است، ایرانی لایق بوده نه بی لیاقت، راست و صریح بوده نه منافق و دروغگو، شجاع و دلیر بوده نه جبان و ترسو، حقیقت خواه بوده نه چشم به حوادث زودگذر، اصیل بوده نه بی بن و بی ریشه. ایرانی در آینده نیز اصالت خویش را حفظ، و پیوند خویش را با اسلام روزبه روز محكمتر خواهد كرد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج ۱۴، ص: ۱۳۱
(کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران)
.
روی این فایل بزنید و وقتی اجرا شد ، تاییدش کنید
پس زمینه ایتاتون ، تصویر شهید قاسم سلیمانی می شود
در نشر معارف فرهنگی اسلامی سهیم باشیم.
🔴 جواب کوبنده آقای قرائتی به سید صادق شیرازی
🔹 در پی تفرقه میان شیعه و سنی....
🔰 زمان غیبت امام زمان، نزدیکترین حالت بندگان به خداوند!!...
✨ امام صادق علیه السلام فرمودند:
✨ أَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعِبَادُ مِنَ الله جَلَّ ذِکْرُهُ وَ أَرْضَی مَا یَکُونُ عَنْهُمْ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّةَ الله جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَمْ یَظْهَرْ لَهُمْ وَ لَمْ یَعْلَمُوا مَکَانَهُ وَ هُمْ فِی ذَلِکَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ لَمْ تَبْطُلْ حُجَّةُ الله جَلَّ ذِکْرُهُ وَ لَا مِیثَاقُهُ فَعِنْدَهَا فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً فَإِنَّ أَشَدَّ مَا یَکُونُ غَضَبُ الله عَلَی أَعْدَائِهِ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّتَهُ وَ لَمْ یَظْهَرْ لَهُمْ وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّ أَوْلِیَاءَهُ لَا یَرْتَابُونَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُمْ یَرْتَابُونَ مَا غَیَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ وَ لَا یَکُونُ ذَلِکَ إِلَّا عَلَی رَأْسِ شِرَارِ النَّاسِ.
✨ نزدیکترین حالت بندگان به خداوند و راضیترین هنگامِ رضایت خداوند از ایشان، در وقتى است كه حجت خدا از ميان آنها غایب شود و او را نتوانند ديد و جاى او را هم ندانند و باز در عينحال معتقد باشند كه حجت خدا از ميان نرفته و ميثاق و پيمانش باطل نگشته است، در اين حال در هر صبح و شام در انتظار فرج باشيد، که همانا سختترين موقع خشم خداوند بر دشمنان خود، موقعى است كه بندگانش حجت خدا را از دست بدهند و او را نيابند و براى آنها ظاهر نگردد، خداوند مىداند كه دوستانش (در زمان غيبت در این امر) شک و تردید نمیکنند و اگر مىدانست شک و تردید مىكنند به اندازه يک چشم به هم زدن حجت خود را از آنها غايب نمىكرد و اين غيبت امام، به وجود نمىآید مگر بخاطر مردمان بد.
📚 کافی ج۱ ص۳۳۳
حکایت اوّل شیخ فاضل، حسن بن محمّد بن حسن قمی معاصر صدوق در تاریخ قم(14) نقل کرده از کتاب مونس الحزین فی معرفه الحّق والیقین(15) از مصنّفات شیخ ابی جعفر محمّد بن بابویه قمی به این عبارت: باب بنای مسجد جمکران از قول حضرت امام محمّد مهدی - علیه صلوات اللّه الرحمن - سبب بنای مسجد مقّدس جمکران و عمارت آن به قول امام علیه السلام این بوده است که شیخ عفیف صالح حسن بن مُثله جمکرانی رحمهم الله می گوید: من شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سنه ثلث و تسعین(16) در سرای خود خفته بودم که ناگاه جماعتی مردم به در سرای من آمدند. نصفی از شب گذشته مرا بیدار کردند و گفتند: برخیز! و طلب امام محمّد، مهدی صاحب الزمان - صلوات اللَّه علیه - را اجابت کن که تو را می خواند. حسن گفت: من برخاستم، به هم برآمدم و آماده شدم. گفتم: بگذارید تا پیراهن بپوشم. آواز آمد از در سرای که: «هو ماکان قمیصک.» پیراهن به بر مکن که از تو نیست! دست فرا کردم و سراویل خود را برگرفتم. آواز آمد: «لیس ذلک منک، فخذ سراویلک.» یعنی آن سراویل که برگفتی از تو نیست، از آن خود برگیر! آن را انداختم و از خود برگرفتم و در پوشیدم و طلب کلید در سرای کردم. آواز آمد: «الباب مفتوح.» چون به در سرای آمدم، جماعتی از بزرگان را دیدم. سلام کردم. جواب دادند و ترحیب(17) کردند. مرا بیاوردند تا بدان جایگاه که اکنون مسجد است؛ چون نیک بنگریدم، تختی دیدم نهاده و فرشی نیکو بر آن تخت گسترده و بالش های نیکو نهاده و جوانی سی ساله بر آن تخت، تکیه بر چهار بالش کرده و پیری پیش او نشسته و کتابی در دست گرفته و بر آن جوان می خواند و فزون از شصت مرد بر این زمین، برگرد او نماز می کنند. بعضی جامه های سفید و بعضی جامه های سبز داشتند و آن پیر، حضرت خضرعلیه السلام بود. پس آن پیر مرا نشاند و حضرت امام علیه السلام مرا به نام خود خواند و گفت: «برو و حسن مسلم را بگو که تو چند سال است که عمارت این زمین می کنی و می کاری و ما خراب می کنیم و پنج سال است که زراعت می کنی و امسال دیگر باره از سر گرفتی و عمارتش می کنی؛ رخصت نیست که تو در این زمین، دیگر باره زراعت کنی. باید هر انتفاع که از این زمین برگرفته ای، ردّ کنی تا بدین موضع، مسجد بنا کنند و بگو این حسن مسلم را که این زمین شریفی است و خدای تعالی این زمین را از زمین های دیگر برگزیده است و شریف کرده و تو با زمین خود گرفتی و دو پسر جوان، خدای عزّوجلّ از تو باز سِتَد و تو تنبیه نشدی و اگر نه چنین کنی، آزار وی به تو رسد، آن چه تو آگاه نباشی.» حسن مثله گفت: «یا سیدی و مولای! مرا در این، نشانی باید که جماعت سخن بی نشان و حجّت نشنوند و قول مرا مصدق ندارند.» گفت: «انا سنعلم هناک» علامت ما این جا بکنیم تا تصدیق قول تو باشد. تو برو رسالت ما بگذار. به نزدیک سید ابوالحسن رو و بگو تا برخیزد و بیاید و آن مرد را حاضر کند و انتفاع چند ساله که گرفته است، از او طلب کند و بستاند و به دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند و باقی وجوه از رهق به ناحیه اردهال که ملک ماست، بیاورد و مسجد را تمام کند و یک نیمه رهق را وقف کردیم بر این مسجد که هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد بکنند. مردم را بگو تا رغبت بکنند بدین موضع و عزیز دارند و چهار رکعت نماز این جا بگذارند: «دو رکعت تحیت مسجد، در هر رکعتی یک بار الحمد و هفت بار«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و تسبیح رکوع و سجود، هفت بار بگویند. و دو رکعت نماز امام صاحب الزمان علیه السلام بگزارند به این نَسَق: چون فاتحه خواند و به «إِیاکَ نَعْبُدُ وَإِیاکَ نَسْتَعِینُ» رسد، صد بار بگوید و بعد از آن فاتحه را تا آخر بخواند و در رکعت دوّم نیز به همین طریق بگذارد و تسبیح در رکوع و سجود، هفت بار بگوید و چون نماز تمام کرده باشد، تهلیل بگوید و تسبیح فاطمه زهراعلیها السلام و چون از تسبیح فارغ شود، سر به سجده نهد و صد بار صلوات بر پیغمبر و آلش - صلوات اللَّه علیهم - بفرستد. و این نقل از لفظ مبارک امام علیه السلام است که: «فمن صلیهما فکانّما صلّی فی البیت العتیق». یعنی هر که این دو رکعت نماز بگزارد هم چنین باشد که دو رکعت نماز در کعبه گزارده باشد. حسن مثله جمکرانی گفت: من چون این سخن بشنیدم، گفتم با خویشتن که گویا آن موضع است که تو می پنداری انّما هذا المسجد للامام صاحب الزمان علیه السلام و اشاره بدان جوان کردم که در چهار بالش نشسته بود. پس، آن جوان به من اشارت کرد که: «برو!» من بیامدم. چون پاره ای راه بیامدم، دیگر باره مرا باز خواندند و گفتند: «بزی در گله جعفر کاشانی راعی است، باید آن بز را بخری، اگر مردم ده، بها نهند، بخر و اگر نه، تو از خاصّه خود بدهی و آن بز را بیاوری و بدین موضع بکشی فردا شب. آن گاه روز هیجدهم ماه مبارک رمضان، گوشت آن بز را بر بیماران و کسی که علّتی داشته باشد سخت، انفاق کنی که حقّ تعالی همه را شفا دهد و بز، ابلق و موی های بسیار دارد و هفت علامت دارد: سه بر
جانبی و چهار بر جانبی کالدراهم سیاه و سفید، هم چون درم ها.» پس رفتم، پس مرا دیگر بار بازگردانید و گفت: «هفتاد روز یا هفت روز ما اینجاییم اگر بر هفت روز حمل کنی، دلیل کند بر شب قدر که بیست و سوم است و اگر بر هفتاد حمل کنی، شب بیست و پنجم ذی القعده الحرام بود و روز بزرگوار است.» پس حسن مثله گفت: من بیامدم و تا خانه آمدم و همه شب در اندیشه بودم تا صبح اثر کرد. فرض بگزاردم و نزدیک علی بن منذر آمدم و آن احوال با وی بگفتم. او با من بیامد. رفتم بدان جایگاه که مرا شب برده بودند. پس گفت: باللَّه! نشان و علامتی که امام علیه السلام مرا گفت، یکی این است که زنجیرها و میخ ها این جا ظاهر است. پس به نزدیک سید ابوالحسن الرضا شدیم، چون به در سرای وی برسیدیم، خدم و حشم وی را دیدیم که مرا گفتند: «از سحرگاه سید ابوالحسن در انتظار تو است. تو از جمکرانی؟» گفتم: بلی. من در حال به درون رفتم و سلام و خدمت کردم. جواب نیکو داد و اعزاز کرد و مرا به تمکین نشاند و پیش از آن که من حدیث کنم، مرا گفت: ای حسن مثله! من خفته بودم. در خواب، شخصی مرا گفت: «حسن مثله نام، مردی از جمکران، پیش تو آید بامداد، باید که آن چه گوید سخن او را مصدّق داری و بر قول او اعتماد کنی که سخن او سخن ماست، باید که قول او را ردّ نگردانی.» از خواب بیدار شدم. تا این ساعت منتظر تو بودم. حسن مثله احوال را به شرح با وی بگفت. در حال بفرمود تا اسب ها را زین برنهادند و بیرون آوردند و سوار شدند. چون به نزدیک ده رسیدند، جعفر راعی، گله را بر کنار راه داشت. حسن مثله در میان گله رفت و آن بز، از پس همه گوسفندان می آمد، پیش حسن مثله دوید و او آن بز را برگرفت که بها به وی دهد و بز را بیاورد. جعفر راعی سوگند یاد کرد که من هرگز این بز را ندیده ام و در گله من نبوده است، الّا امروز که می بینم و هر چند که می خواهم که این بز را بگیرم، میسّر نمی شود و اکنون که پیش شما آمد. پس بز را هم چنان که سید فرموده بود در آنجایگاه آوردند و بکشتند و سید ابوالحسن الرضا بدین موضع آمدند و حسن مسلم را حاضر کردند و انتفاع از او بستدند و وجوه رَهَق را بیاوردند و مسجد جمکران را به چوب بپوشانیدند و سید ابوالحسن الرضا زنجیرها و میخ ها را به قم برد و در سرای خود گذاشت. همه بیماران و صاحب علّتان می رفتند و خود را در زنجیر می مالیدند، خدای تعالی شفای عاجل می داد و خوش می شدند. ابوالحسن محمّد بن حیدر گوید: به استفاضه شنیدم: «سید ابوالحسن الرضا مدفون است در موسویان به شهر قم و بعد از آن، فرزند از آن وی را بیماری نازل شد و وی در خانه شد و سر صندوق را برداشتند، زنجیر و میخ ها را نیافتند.» این است مختصری از احوال آن موضع شریف که شرح داده شد.(18) مؤلّف گوید: در نسخه فارسی تاریخ قم و در نسخه عربی آن، که عالم جلیل، آقا محمّد علی کرمانشاهی مختصر این قصّه را از آن نقل کرده، در حواشی رجال میرمصطفی در باب حسن، تاریخ قصه را در ثلث و تسعین یعنی نود و سه بعد از دویست نقل کرده، و ظاهراً بر ناسخ مشتبه شده و اصل سبعین بوده که به معنی هفتاد است زیرا که وفات شیخ صدوق پیش از نود است.
نهجالبلاغه، برادر قرآن
نهجالبلاغه، در سه بخش تشكيل شده:
1- خطبهها 2- نامهها 3- كلمات قصار
در تعريف نهجالبلاغه، مطالب بسيار گفته شده و با تعبيرات گوناگون از آن ياد شده مانند اينكه:
نهجالبلاغه، يا درياي بيكران معرفت،
نهجالبلاغه، يا آلبوم نشان دهندهي راهها و چاهها، سعادتها و شقاوتها،
نهجالبلاغه، يا يك كتاب انقلابي براي رهائي از استكبار و استعمار در همهي زمانها،
نهجالبلاغه، يا كتاب تربيت و تكامل،
نهجالبلاغه، يا يك كتاب سياسي و اجتماعي براي همهي زمانها و مكانها، كه گوئي براي امروز و فردا و فرداها نوشته شده و با مرور زمان كهنه نميشود، بلكه تازهتر ميگردد.
[صفحه 4]
نهجالبلاغه كتاب همگان، بخصوص جوانان، آناني كه طبعا انقلابي و نوگرا هستند، اين كتاب، اين احساس نسل جوان را اشباع ميكند.
نهجالبلاغه، يا يك كتاب جامع سياسي، اعتقادي، تاريخي، اخلاقي، علمي و اجتماعي و اقتصادي، كه اصول همهي دانشها و بينشهاي صحيح بشري در آن آمده است (و آنانكه تصور ميكنند، دين از سياست جدا است، خوبست، نهجالبلاغه را بخوانند تا اين تصور غلط و كور را از خود دور سازند).
ولي بايد گفت هيچكدام از اين تعاريف، رسا و جامع نيست، بلكه زيبنده آن است كه بگوئيم نهجالبلاغه «اخو القرآن» (برادر قرآن) است و در اسلام، پس از قرآن، هيچ كتابي به بلنداي عظمت نهجالبلاغه نميرسد، الگوئي است ادبي براي اديبان، سياسي براي سياستمداران، اخلاقي براي معلمان اخلاق، اعتقادي و فلسفي و عرفاني براي محققان و عارفان و وارستگان، اجتماعي و مذهبي براي مردم كوچه و بازار و … گوئي اين كتاب، مغز و بطن قرآن است و گوئي وحي آسماني است كه جبرئيل امين، كلمه كلمهي آن را برزبان اميرمومنان علي (ع) جاري ساخته است، چرا كه از مخزن علم نبوت و الگوي انسانيت و پروردهي خاص پيامبر (ص)، حضرت امام علي (ع) صادر شده است.
[صفحه 5]
نهجالبلاغه، پس از قرآن، بزرگترين منبع شناخت است، كتابي است كه اصول درس انسانسازي را ميآموزد.
نهجالبلاغه، آئينهي قرآن است، گوئي از قرآن اقتباس شده و … و چه بهتر كه بگوئيم نهجالبلاغه «اخو القرآن» (برادر قرآن) است، چرا كه از زبان اميرمومنان علي (ع) است، آن وجود مقدسي كه در يكي از سخنانش فرمود:
ينحدر عني السيل و لا يرقي الي الطير: سيل علم و معرفت از دامن وجود من، جاري است و (مرغان دور پرواز انديشهها) به افكار بلند من نخواهند رسيد. [1].
علامه توانا «ابن ابيالحديد» كه از علماي بزرگ اهل تسنن است، در مورد شرح نهجالبلاغه (كه از بهترين شرحها است و در بيست جلد چاپ شده) ميگويد: و جري الوادي فتم علي القري: «سيل در بيابان به جريان افتاد، ولي به آخر نرسيد و در زمين بيابان فرورفت». [2].
يعني گرچه شرح من، همانند سيل، داراي صلابت و پيشروي ميباشد اما در اين بيابان وسيع فروميرود و به محيط آن نخواهد رسيد جالب اينكه:
[صفحه 6]
شخصي از امام علي (ع) پرسيد: «آيا در نزد شما چيزي از وحي هست؟»
امام فرمود: «نه، سوگند به خدائي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، (وحي ما) جز اين نيست كه خداوند، به بندهاش، فهم و درك قرآنش را بياموزد». [3].
مرحوم علامه طباطبائي پس از ذكر اين حديث، ميگويد: «اين روايت از «غرر احاديث» است و كمترين چيزي كه به آن دلالت دارد، اين است كه: «آنچه حضرت علي (ع) از شگفتيهاي معارف بيان ميكند كه فكرها و عقلها را مات و مبهوت ميسازد، از قرآن مجيد گرفته است». [4].
داستانی زیبا🌸
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند!
اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد،
ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد..
نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد…
زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت:
این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد،
درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
این داستان زندگی ماست
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم،
پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم،
اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!
مراقب خانه ای که برای زندگی خود میسازید باشید🌷🌷🌷🌷