آن حضرت در زمان نمرود كه در عجم به كيكاوس معروف بود،زندگيميكرد.نمرود مردي باقوت وحشمت بود.سپاه بسيار داشت ودر سرزمين بابل آنزمان وكوفة زمان ما حكومت ميكرد.چهارصد صندلي طلا داشت كه برروي هريكجادوگري نشسته وجادو مينمود.
او يكشب در خواب ديد كه ستارهاي در افقپديدار شد ونورش بر نورخورشيد غلبه نمود.نمرود وحشت زده از خواب بيدار شدو جادوگران را احضار نموده وتعبير خواب خود را از آنان جويا شد.گفتند طفليدراين سال متولد ميشود كه سلطنت تو بدست او نابود ميشود.وهنوز آن طفل ازصلب پدر به رحم مادر منتقل نشده است.نمرود دستور داد كه بين زنان ومردانجدايي اندازند و كودكي كه در آن سال متولد ميشود،اگر پسر است،بكشند.واگردختر است،باقي بگذارند.تارخ كه يكي از مقربّان نمرود بود شبي پنهاني نزدهمسرش رفت ونطفه ابراهيم بسته شد.هنگام تولد كودك،مادر ابراهيم (ع) به داخلغاري رفت وابراهيم (ع) در آنجا متولد شد.مادر،كودكش را درغار گذاشت وبه شهرمراجعت نمود.او همه روزه به غار ميرفت وبه فرزندش شير ميداد وبرميگشت.رشد يك روز آن حضرت مطابق يكماه كودكان ديگر بود.پانزده سال گذشتودراين مدت ابراهيم (ع) جواني قوي شده بود.روزي با مادرش به طرف شهرحركت كردند .در راه به گله شتري رسيدند.ابراهيم (ع)از مادر پرسيد:خالق اينهاكيست؟گفت آنكه آنهارا خلق كرد و رزق ميدهد وبزرگ مينمايد.ابراهيم (ع) درشهر با گروههاي بت پرست وارد بحث ميشد وآنها را محكوم مينمود.واقرار بهخداي ناديده كرد.به مصداق آية شريفة «فلما جنّ عليه الليل رايكوكباً...»چون مذاهب آنهاراباطل ديد وباطل نمود،فرمود:انّي وجهّتوجهي...»بعد ابراهيم (ع) را به دربار نمرود بردند.نمرود مرد زشترويي بود ولي دراطرافش غلامان وكنيزان زيبا بودند.ابراهيم (ع) از عمويش آذر پرسيد:اينها چهكسي هستند؟آذر گفت اينها غلامان وكنيزان وبندگان نمرودند! ابراهيم (ع) تبسميكردوگفت چگونه است كه بندگان و كنيزان و غلامان از خدايشان زيباترند؟آذر گفتاز اين حرفها نزن كه تورا ميكشند.آمده است كه آذر بت ميساخت وبه ابراهيم (ع)ميداد تا بفروشدوابراهيم (ع) هم طناب به پاي بتها ميبست ومي گفت:بياييدخدايي را بخريد كه نميخورد و نميبيند و نميآشامد و نه نفعي ميرساند ونهضرري!با اين تعريف ابراهيم (ع) كسي بتها را نميخريد.وبتها را به نزد آذر برميگرداند.
بت شكن دربتخانه
نمروديان سالي دوبار در فروردين جشن ميگرفتند.در يكي از جشنها موقعخروج از شهر،آذر به ابراهيم (ع)پيشنهاد نمود كه او هم به جشن برودتا شايد جشنآنهارا تماشاكرده وزبان از بدگويي بتها بردارد.ولي روز بعد موقع رفتن،ابراهيم(ع)گفت من مريض هستم!لذا همه با زينت تمام از شهر بيرون رفتند بجز ابراهيم (ع)كه تبري برداشت و به بتخانه رفت وهمة بتهارا شكست.سپس تبر را بر دوش بتبزرگانداخت. «فجعلهم جُذاذاً الاّ كبيراً لهم»همة بتهارا خورد كرد مگر بُتبزرگ را.وقتي نمرود ونمروديان باز گشتند وبه بتخانه آمدند تا خود را تبرككنند،همة بتهارا شكسته ديدند غير از بُت بزرگ.به روايتي شيطان به آنها اطلاع دادكه ابراهيم (ع)خدايان شمارا شكسته است.صداي ناله وفرياد مردم بلند شد.نزدنمرود رفتند كهاي نمرود!خدايان مارا شكستهاند.نمرود دستور داد تا به هركه شكداريد نزد من بياوريد.همه گفتند كار ابراهيم (ع) است.حضرت را احضار كردندوبهاو گفتند:«أ انت فعلتَ هذا بآلهتنا ياابراهيمقال بل فعلهم كبيرهم هذافاسئلوهم اِن كانوا ينطقون»»آيا تو اين عمل را نسبت به خدايان مابجاآوردي؟گفت بت بزرگ اين كار را كرده است از او بپرسيد اگر حرف ميزند!نمروديان گفتند اي ابراهيم (ع) اين بتها سخن نميگويند.سپس همگي خجلوشرمنده و سر به زير انداختند.بعد ابراهيم (ع)فرمود چيزي را عبادت ميكنيد كهنه نفعي ميرساند ونه ضررو نه حرف ميزند.چون نمروديان از جواب عاجزشدند،همگي گفتند اگر كمك كار خدايان خود هستيد،ابراهيم (ع) رابسوزانيد.نمرود دستور داد ديوارهاي در دامنه كوه درست كردند وبمدت يكماههيزم آورده ودر آن قرار دادند تا پرشد.بعد گفتند چگونه ابراهيم (ع) رادر آتشبياندازيم؟شيطان بصورت آدمي ظاهر شد وگفت منجنيق بسازيد!تا آن زمانمنجنيق نساخته بودند وشيطان هنگاميكه به آسمانها راه داشت از جهنم ديدار كردهوديده بود جهنميان را با منجنيق درون آتش مياندازند،ياد گرفته بود.لذا به آنها يادداد كه چگونه اين وسيله را بسازند.چهارصد نفر آمدند وهردونفر يك طناب راگرفتند و ابراهيم (ع) را بالا بردند.در
اين هنگام در ميان فرشتگان غلغلهاي افتاد وبهپيشگاه الهي عرضه كردند كه خدايا از شرق تا غرب يكنفر،تورا عبادت ميكندواوراهم كه ميخواهند بسوزانند.دستور بده تا اورا ياري كنيم.خطاب آمد:برويد اگراز شما ياري خواست اورا كمك كنيد.ابتدا ملك باد نزد ابراهيم (ع) آمد وگفت:منموكل باد هستم.اگر امر بفرمائيد به باد امر كنم تا آتش را به خانة نمرود ببرد ونمروديان را بسوزاند.ابراهيم (ع)فرمود پناه من خداست وبتو نيازي ندارم.ملك ابرآمد وگفت اي ابراهيم!اجازه بده تا به ابر امر كنم آتش را خاموش كند.ابراهيم(ع)گفت امر خود را به خداي ناديده واگذاردم.ملك كوه آمد وگفت ايابراهيم!اجازه بده كوه بابل را بر سرشان خراب نمايم وهمه را هلاك كنم.ابراهيم (ع)گفت بتو نيز محتاج نيستم.بعد جبرئيل آمد وگفت اي ابراهيم!هيچ احتياجينداري؟گفت دارم اما نه بتو.گفت به كه داري؟گفت او از همه بهتر به حال من آگاهاست.بعد از آن از طرف خدا ندا آمد:«يانار كوني برداً وسلاماً علي ابراهيم»
ابراهيم از پيامبراني است كه خداوند او را بيش از ديگران با عظمت ياد نمودهاست واو را با القابي چون :حنيف،مسلم، حليم، اوّاه، منيب،صديقياد كرده و بااوصافي چون:شاكرو سپاسگزار نعمتهاي خداوند،قانت و مطيع خالق توانا،دارايقلب سليم،عامل و فرمانبردار كامل خدا،بندة مؤمن و نيكوكار،شايسته و صالحدرگاه خدا و...وي را ستوده است.و به منصبهايي چون:امامت وپيشوائيمردم،برگزيده در دوجهان و خليل اللهي مفتخر داشته است.
از جمله الطاف الهي بر ابراهيم آنست كه:
او را از پيامبران اولوا العزم قرار داد.
پيامبري را در ذريه او قرار داد.
علم وحكمت وشريعت بوي داده است.
اورا امّت واحده خواند.
و خانة كعبه بدست او تجديد بنا شد.
مقام امامت به او تفويض شد
مدت عمر ابراهيم دويست سال بوده و در شهر خليل الرحمن فلسطين اشغاليمدفون است.
ابراهيم در قرآن
به قسمتي از گفتگوي ابراهيم با نمروديان توجه نمائيد:
«ابراهيم به پدرش گفت:چراچيزي كه نميشنود و نميبيند و تورا از چيزيبي نياز نميكند را عبادت ميكني؟اي پدر!من به دانشي مطلع شدهام كه تو به آندست نيافتهاي .پس از من پيروي كن تا تورا به راه راست هدايت كنم.ايپدر!شيطان را نپرست كه شيطان معصيت خدا را نمود.اي پدر!من ميترسم تو دچارعذاب الهي شوي وجزو ياران شيطان گردي!پدرش جواب داد:آيا از خدايان منرويگردان شدهاي؟اگر دست از اين حرفها برنداري تورا سنگسار ميكنم!وتورا ازخود ميرانم!ابراهيم گفت با تو خداحافظي نموده واز خدا برايت طلب آمرزشمينمايم كه خدا به من مهربان است. واز شما و معبودانتان دوري ميكنم و خدايواحد را ميخوانم تا شايد با اين دعا از درگاه خدا دور نشوم»
«ابراهيم به پدرش وقوم پدرش گفت:اين تنديسها چيست كه به آنها رويآورده وآنها را عبادت ميكنيد؟گفتند:پدران ما اينها را عبادت ميكردند.ابراهيمگفت:شما وپدرانتان در گمراهي آشكار بوديد.گفتند:آيا براي ما حق آوردهاي يا ازبازيگراني؟ابراهيم گفت خداي شما پروردگار آسمانها وزمين است كه آنها را آفريدهومن بر اين مطلب شهادت ميدهم.بخداقسم:وقتي نبوديد براي بتهاي شما چارهايخواهم انديشيد!پس به بتخانه رفته وبتهاي آنان را بجز بت بزرگ را تا شايد سراغ اوبروند شكست.»
«ابراهيم به آنها گفت:آيا غير از خدا،چيزي را ميپرستيد كه نه به شما سوديدارد ونه ضرر؟اُف بر شما وبتهايتان چرا تعقل نميكنيد؟آنها گفتند كه :او رابسوزانيد وخدايانتان را ياري كنيد اگر كمك كننده به خدايانتان هستيد!»
«ابراهيم به پدرش و قومش گفت:چه ميپرستيد؟گفتند:بتاني را ميپرستيم وپيوسته سر بر آستانشان داريم.ابراهيم گفت:آيا وقتي آنها را صدا ميزنيد صدايشما را ميشنودند؟آيا سود وزياني براي شما دارند؟آنها گفتند:بلكه پدرانمان را اينچنين يافتهايم.ابراهيم گفت آيا نميدانيد كه بتهاي شما وپدرانتان با من دشمنمنند.ولي پروردگار عالميان كسي است كه مرا آفريد و هدايت كرد.او كسي است كهغذا وآشاميدني به من ميدهد.و چون مريض شوم مرا شفا ميدهد و اميدوارم كهروز قيامت خطاهاي مرا ببخشد.»
«ابراهيم به پدرش گفت:چرا چيزي كه نميشنود و نميبيند و تورا از چيزيبي نياز نميكند را عبادت ميكني؟اي پدر!من به دانشي مطلع شدهام كه تو به آندست نيافتهاي .پس از من پيروي كن تا تورا به راه راست هدايت كنم.ايپدر!شيطان را نپرست كه شيطان معصيت خدا را نمود.اي پدر!من ميترسم تو دچارعذاب الهي شوي وجزو ياران شيطان
گردي!پدرش جواب داد:آيا از خدايان منرويگردان شدهاي؟اگر دست از اين حرفها برنداري تورا سنگسار ميكنم!وتورا ازخود ميرانم!ابراهيم گفت با تو خداحافظي نموده واز خدا برايت طلب آمرزشمينمايم كه خدا به من مهربان است. واز شما و معبودانتان دوري ميكنم و خدايواحد را ميخوانم تا شايد با اين دعا از درگاه خدا دور نشوم»
پيروزي ابراهيم(ع)بر نمروديان
آن حضرت در زمان نمرود كه در عجم به كيكاوس معروف بود،زندگيميكرد.نمرود مردي باقوت وحشمت بود.سپاه بسيار داشت ودر سرزمين بابل آنزمان وكوفة زمان ما حكومت ميكرد.چهارصد صندلي طلا داشت كه برروي هريكجادوگري نشسته وجادو مينمود.او يكشب در خواب ديد كه ستارهاي در افقپديدار شد ونورش بر نورخورشيد غلبه نمود.نمرود وحشت زده از خواب بيدار شدو جادوگران را احضار نموده وتعبير خواب خود را از آنان جويا شد.گفتند طفليدراين سال متولد ميشود كه سلطنت تو بدست او نابود ميشود.وهنوز آن طفل ازصلب پدر به رحم مادر منتقل نشده است.نمرود دستور داد كه بين زنان ومردانجدايي اندازند و كودكي كه در آن سال متولد ميشود،اگر پسر است،بكشند.واگردختر است،باقي بگذارند.تارخ كه يكي از مقربّان نمرود بود شبي پنهاني نزدهمسرش رفت ونطفه ابراهيم بسته شد.هنگام تولد كودك،مادر ابراهيم (ع) به داخلغاري رفت وابراهيم (ع) در آنجا متولد شد.مادر،كودكش را درغار گذاشت وبه شهرمراجعت نمود.او همه روزه به غار ميرفت وبه فرزندش شير ميداد وبرميگشت.رشد يك روز آن حضرت مطابق يكماه كودكان ديگر بود.پانزده سال گذشتودراين مدت ابراهيم (ع) جواني قوي شده بود.روزي با مادرش به طرف شهرحركت كردند .در راه به گله شتري رسيدند.ابراهيم (ع)از مادر پرسيد:خالق اينهاكيست؟گفت آنكه آنهارا خلق كرد و رزق ميدهد وبزرگ مينمايد.ابراهيم (ع) درشهر با گروههاي بت پرست وارد بحث ميشد وآنها را محكوم مينمود.واقرار بهخداي ناديده كرد.به مصداق آية شريفة «فلما جنّ عليه الليل رايكوكباً...»چون مذاهب آنهاراباطل ديد وباطل نمود،فرمود:انّي وجهّتوجهي...»بعد ابراهيم (ع) را به دربار نمرود بردند.نمرود مرد زشترويي بود ولي دراطرافش غلامان وكنيزان زيبا بودند.ابراهيم (ع) از عمويش آذر پرسيد:اينها چهكسي هستند؟آذر گفت اينها غلامان وكنيزان وبندگان نمرودند! ابراهيم (ع) تبسميكردوگفت چگونه است كه بندگان و كنيزان و غلامان از خدايشان زيباترند؟آذر گفتاز اين حرفها نزن كه تورا ميكشند.آمده است كه آذر بت ميساخت وبه ابراهيم (ع)ميداد تا بفروشدوابراهيم (ع) هم طناب به پاي بتها ميبست ومي گفت:بياييدخدايي را بخريد كه نميخورد و نميبيند و نميآشامد و نه نفعي ميرساند ونهضرري!با اين تعريف ابراهيم (ع) كسي بتها را نميخريد.وبتها را به نزد آذر برميگرداند.
بت شكن دربتخانه (2)
نمروديان سالي دوبار در فروردين جشن ميگرفتند.در يكي از جشنها موقعخروج از شهر،آذر به ابراهيم (ع)پيشنهاد نمود كه او هم به جشن برودتا شايد جشنآنهارا تماشاكرده وزبان از بدگويي بتها بردارد.ولي روز بعد موقع رفتن،ابراهيم(ع)گفت من مريض هستم!لذا همه با زينت تمام از شهر بيرون رفتند بجز ابراهيم (ع)كه تبري برداشت و به بتخانه رفت وهمة بتهارا شكست.سپس تبر را بر دوش بتبزرگانداخت. «فجعلهم جُذاذاً الاّ كبيراً لهم»همة بتهارا خورد كرد مگر بُتبزرگ را.وقتي نمرود ونمروديان باز گشتند وبه بتخانه آمدند تا خود را تبرككنند،همة بتهارا شكسته ديدند غير از بُت بزرگ.به روايتي شيطان به آنها اطلاع دادكه ابراهيم (ع)خدايان شمارا شكسته است.صداي ناله وفرياد مردم بلند شد.نزدنمرود رفتند كهاي نمرود!خدايان مارا شكستهاند.نمرود دستور داد تا هركه راشكداريد نزد من بياوريد.همه گفتند كار ابراهيم (ع) است.حضرت را احضار كردندوبهاو گفتند:«أ انت فعلتَ هذا بآلهتنا ياابراهيمقال بل فعلهم كبيرهم هذافاسئلوهم اِن كانوا ينطقون»»آيا تو اين عمل را نسبت به خدايان مابجاآوردي؟گفت بت بزرگ اين كار را كرده است از او بپرسيد اگر حرف ميزند!نمروديان گفتند اي ابراهيم (ع) اين بتها سخن نميگويند.سپس همگي خجلوشرمنده و سر به زير انداختند.بعد ابراهيم (ع)فرمود چيزي را عبادت ميكنيد كهنه نفعي ميرساند ونه ضررو نه حرف ميزند.چون نمروديان از جواب عاجزشدند،همگي گفتند اگر كمك كار خدايان خود هستيد،ابراهيم (ع) رابسوزانيد.نمرود دستور داد ديوارهاي در دامنه كوه درست كردند وبمدت يكماههيزم آورده ودر آن قرار دادند تا پرشد.بعد گفتند چگونه ابراهي
م (ع) رادر آتشبياندازيم؟شيطان بصورت آدمي ظاهر شد وگفت منجنيق بسازيد!تا آن زمانمنجنيق نساخته بودند وشيطان هنگاميكه به آسمانها راه داشت از جهنم ديدار كردهوديده بود جهنميان را با منجنيق درون آتش مياندازند،ياد گرفته بود.لذا به آنها يادداد كه چگونه اين وسيله را بسازند.چهارصد نفر آمدند وهردونفر يك طنبا را گرفتندو ابراهيم (ع) را بالا بردند.در اين هنگام در ميان فرشتگان غلغلهاي افتاد وبه پيشگاهالهي عرضه كردند كه خدايا از شرق تا غرب يكنفر،تورا عبادت ميكند واوراهم كهميخواهند بسوزانند.دستور بده تا اورا ياري كنيم.خطاب آمد:برويد اگر از شماياري خواست اورا كمك كنيد.ابتدا ملك باد نزد ابراهيم (ع) آمد وگفت:من موكلباد هستم.اگر امر بفرمائيد به باد امر كنم تا آتش را به خانة نمرود ببرد و نمروديان رابسوزاند.ابراهيم (ع)فرمود پناه من خداست وبتو نيازي ندارم.ملك ابر آمد وگفتاي ابراهيم!اجازه بده تا به ابر امر كنم آتش را خاموش كند.ابراهيم (ع)گفت امر خودرا به خداي ناديده واگذاردم.ملك كوه آمد وگفت اي ابراهيم!اجازه بده كوه بابل رابر سرشان خراب نمايم وهمه را هلاك كنم.ابراهيم (ع) گفت بتو نيز محتاجنيستم.بعد جبرئيل آمد وگفت اي ابراهيم!هيچ احتياجي نداري؟گفت دارم اما نهبتو.گفت به كه داري؟گفت او از همه بهتر به حال من آگاه است.بعد از آن از طرفخدا ندا آمد:«يانار كوني برداً وسلاماً علي ابراهيم»ابن عباس گفت اگر خدانميفرمود سلاماً آتش چنان سرد ميشد كه ابراهيم (ع)از سرما هلاكميگرديد.پس به فرشتگان امر نمود تا بازوي ابراهيم (ع) را گرفتند وآهسته در ميانآتش قرار دادند ودرميان آتش،چشمههاي آب آفريد.آمده است كه نمروديان هرچهميكردند ابراهيم (ع) را داخل آتش بياندازند ابراهيم (ع) نميافتاد.شيطان بصورتآدمي به آنها گفت دو زن عريان نزديك منجنيق بردند.يك مرتبه ابراهيم (ع) داخلآتش افتاد.علت را از شيطان پرسيدند گفت دو ملكي كه ابراهيم (ع) را گرفته بودندبا ديدن دوزن عريان،از ترس خداوند بر خود پيچيدند واز ابراهيم (ع)غافلشدند.ابراهيم (ع)چهل روز در آن حال بود سپس از آتش خارج شده وبطرف شامحركت كرد.در راه به شهر فزان رسيد.ديد كه مردم شهر همه زينت ميكنند.علت راپرسيد.گفتند كه شاه ما دختري دارد كه در زيبائي بي نظير است.اما هرچه از طرفپادشاهان براي او خواستگار آمده است،قبول نميكند.وگفته كسي را كه خودبخواهم بشوهري انتخاب مينمايم.هشت روز است كه مردان اينجا خود را زينتكردهاند ودختر هم آنهارا تماشا ميكند شايد يكي را بپسندد!ولي تاكنون كسي راانتخاب نكرده است.ابراهيم (ع)با لباس پشمينه در كنار ميداني نشست.
ناگاه دخترترنج بدست ولباس كذايي پوشيده،با تعدادي كنيز بطرف آنجا آمدند.
ازدواج ابراهيم(ع)
چون نور محمدي(ص)رادر پيشاني ابراهيم (ع) مشاهده كرد،ترنج را بطرف ابراهيم(ع) رها كرد ورفت.پس غلامان آمدند و ابراهيم (ع) را نزد شاه بردند.شاه تا ابراهيم(ع) را ديد ،گفت دخترم!شوهر خوبي انتخاب كردي.پس دختر كه ساره نام داشتبه عقد ابراهيم (ع) درآمد.بعد از چندي ابراهيم (ع) به همراه ساره حركت كردندوبه شهر خمس رسيدند.طبق دستور شاه آنجا يك پنج اموال مسافرين رابزورميگرفتند. ابراهيم (ع) ساره را در صندوقي قرار داده بود تا از نامحرمان حفظشود.مأمورين شاه ابراهيم (ع) وصندوق را نزد شاه بردند.شاه از ابراهيم (ع) پرسيداين زن كيست؟ابراهيم (ع) گفت خواهرم است.شاه خواست به ساره جسارتي كندكه ناگاه زمين اورادر برگرفت.از ابراهيم (ع) خواهش كرد كه اورا آزاد كند.ابراهيم (ع)هم دعا كرد وزمين اورا رها نمود.شاه كنيزي داشت كه آن را به ساره بخشيد.وگفت:هااجرك. يعني اين پاداش ت.ديگر نام كنيز هاجر شد.سپس ابراهيم (ع) با همراهانبه بيت المقدس رفتند.ببينيد بزرگان چگونه امتحانهاي الهي را پشت سر گذاشتند.ازخوف لنبلونّكم بشيء من الخوف كه آتش ترس دارد.ترس از سوختن.وليلقاءاللهبي اجر نميشود.وقتي ابراهيم (ع) با ساره وهاجر به بيت المقدس رسيدند،
هلاكت نمروديان
از طرف خدا ندا رسيد كهاي ابراهيم!به بابل برو و نمرود را به خداپرستي دعوتنما.حضرت به بابل كه كوفه امروزي است،نزد نمرود رفت واورا به خداپرستيدعوت نمود.نمرود گفت اي ابراهيم!مرا بخداي تو احتياجي نيست.من ميخواهمپادشاهي را از خداي تو بگيرم واورا هلاك نمايم!!اين بود كه دستور داد تا اطاقكيبه تعليم شيطان ساختند وخود درون آن قرار گرفت وچهار كركس اورا بل
ند كردندوبالابردند.چون بالا رفت تيري بطرف آسمان انداخت.جبرئيل آن تير را به خونماهي آغشته كرد.ماهي ناليد خدايا تيغ دشمن را به خون من آغشته كردي.ندا رسيدكه تيغ را تا قيامت بر شما حرام كردم.بعد نمرود تير خونآلود را كه ديد ،گفت كارخداي ابراهيم را ساختم.ابراهيم (ع) گفت از اين حرف برگرد كه مردن براي خدانيست.نمرود گفت اگر خداي تو زنده است،من لشكر جمع آوري ميكنم به خدايتبگو كه لشكر جمع كندتا با يكديگر جنگ كنيم!پس نمرود از اطراف عالم لشكربزرگي كه سيصد فرسخ لشكرگاه آنها بود جمع كرد.ابراهيم (ع) دعا كرد كه خدايا اينملعون را هلاك كن.خداوند به عدد لشكر نمرود پشه فرستاد كه بر سر هر يكپشهاي نشست و در اندك زماني اورا هلاك نمود.رئيس پشهها، پشهاي بود كه يكچشم ويك پا و يك دست و نيمه بدني داشت.آمد وروي زانوي نمرود نشست.نمرود به زنش گفت اين پشهها لشكر مرا هلاك كردند .دست برد تا پشه را بكشد كهپشه بلند شد ولب بالا و لب پايين نمرود را نيش زدهآورد دماغ نمرود شد وبه داخلمغز نمرود نفوذ كرده ومشغول نيش زدن شد!صداي فرياد نمرود بلند شد و ازشدت درد خواب وخوراك از او سلبگرديدغلامانش مرتب بر سرش ميزدند تاپشه از حركت بايستد.همانجور او را اذيت نمود تا به درك واصل شد.بقيه لشكر اوبه ابراهيم (ع) ايمان آوردند.
هدایت شده از Erfan
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ يا غَوْثَ الْمُسْتَغيثينَ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که دستگیر درماندگانی.
🌱بشتاب ای پناه عالم که زمین و زمان درمانده شده!
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
✨💚صلی الله علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی
ای وصال رخت قرار همه
ای تو درمان به قلب زار همه
ای نگاهت شفای هر دردی
ای مرامت همه جوانمردی
ای عصاره به آل پیغمبر
ای خلاصه به عترت حیدر
ای که برآسمان توقائمه ای
ای که یوسف برای فاطمه ای
♻️ پاسخ دیروز شهید مطهری به برخی یاوههای امروز فضای مجازی
پاسخ زیبای #شهید_مطهری( رحمت ا...علیه) به چند شبهه معروف درباره #ایران_و_اسلام که این روزها در فضای مجازی دست به دست میشود:
از همه عجیب تر این است كه عده ای به نام حمایت از ملیت ایرانی و نژاد ایرانی بزرگترین توهینها را به ملت ایران میكنند!
📌گاهی میگویند: «ملت ایران با كمال جدیت می خواست از حكومت و رژیم و آیین خودش دفاع كند ولی با آن همه شوكت و قدرت و جمعیت صد و چهل میلیونی و وسعت سرزمین، در مقابل یك عده ی پنجاه شصت هزار نفری عرب شكست خورد» . اگر راست است، پس چه ننگ بزرگی! .
📌گاهی می گویند: «ایرانیان از ترس، كیش و عقیده و ایمان خویش را عوض كردند» . واقعاً اگر چنین باشد، ایرانیان از پست ترین ملل جهانند. ملتی كه نتواند عقیده ی قلبی خود را در مقابل یك قوم فاتح حفظ كند، شایسته ی نام انسانیت نیست.
📌گاهی می گویند: «ایرانیان چهارده قرن است كه زیر یوغ عرب هستند؛ یعنی با آنكه سیادت نظامی عرب یكصد سال بیشتر طول نكشید، هنوز پشت ایرانیان از ضربتی كه در چهارده قرن پیش خورده، راست نشده است» . زهی ضعف و ناتوانی و بی لیاقتی و بی عرضگی!
ملتهای نیمه وحشی آفریقا پس از قرنها استعمار همه جانبه ی اروپایی، زنجیرها را یكی پس از دیگری پاره می كنند و خود را آزاد می نمایند، اما ملتی متمدن دارای سابقه ی فرهنگی كهن از قومی بیابانی شكست می خورد و طولی نمی كشد كه قوم فاتح نیروی خود را از دست می دهد، اما این ملت شكست خورده هنوز از خاطره شكست چهارده قرن پیش وحشت دارد، روزبه روز بیشتر فكر و آداب و رسوم و زبان قوم فاتح را علیرغم میل باطنی خود وارد زندگی خود می كند! .
📌گاهی می گویند: «ایرانیان از آن جهت شیعه شدند كه در زیر پرده ی تشیع معتقدات و آداب كهن خویش را حفظ كنند؛ در همه ی این مدت طولانی از روی نفاق و دورویی اظهار اسلام كردند و همه ی ادعاهای مسلمانی شان كه تاریخشان را پر كرده است و از هر قوم دیگر بیشتر بوده است دروغ محض است! چهارده قرن است كه دروغ می گویند و دروغ می نویسند و دروغ تظاهر می كنند» . زهی بی شرافتی و نامردمی! .
📌گاهی می گویند: «ریشه ی این همه گرایشها، فداكاریها، درك یك سلسله حقایق و معارف و سنخیت اسلام و تشیع با روح ایرانی نبوده است، بلكه فقط یك پیوند زناشویی بوده است. این ملت فقط به خاطر یك پیوند زناشویی، مسیر زندگی و فرهنگ خویش را تغییر داد» . زهی بی اصالتی و بی ریشه گی! .
📌گاهی می گویند: «ایرانی مایل بود از حكومت و آیین آن روز خویش دفاع كند و حمایت نماید اما نكرد، ترجیح داد خود را كنار كشد و تماشاچی باشد» . زهی پستی و نامردمی! .
طبق اظهارات این بی خردان، ملت ایران پست ترین و منحط ترین ملل جهان است. زیرا ایرانی از ترس، خط قدیم خود را رها كرد و خط عربی را به كار برد! از ترس، به زبان عربی بیش از زبان فارسی اهمیت داد و برایش فرهنگ و قاعده و دستور نوشت! از ترس، تألیفات خود را به زبان عربی نوشت، از ترس به بچه های خود زبان عربی می آموخت، از ترس مفاهیم اسلامی را در دل ادبیات خود جای داد، از ترس دین قدیم خود را به دست فراموشی سپرد، از ترس حكومت مورد علاقه ی خود را حمایت نكرد، از ترس به كمك كیش و آیین محبوب خود برنخاست.
خلاصه از نظر این مدعیان، در طول این چهارده قرن آنچه در تاریخ این ملت رخ داده بی لیاقتی، نفاق و دورویی، ترس و جبن، بی اصالتی، پستی و نامردمی بوده است؛ چیزی كه وجود نداشته «تشخیص» و «انتخاب» و «ایمان» و «حقیقت خواهی» بوده است. از این رو بزرگترین اهانتها از طرف این نابخردان به ملت شریف و نجیب ایران وارد می شود.
اما خواننده محترم این كتاب متوجه خواهد شد كه همه ی اینها تهمت به ایران و ایرانی است. ایرانی هرچه كرده به تشخیص و انتخاب خود بوده است، ایرانی لایق بوده نه بی لیاقت، راست و صریح بوده نه منافق و دروغگو، شجاع و دلیر بوده نه جبان و ترسو، حقیقت خواه بوده نه چشم به حوادث زودگذر، اصیل بوده نه بی بن و بی ریشه. ایرانی در آینده نیز اصالت خویش را حفظ، و پیوند خویش را با اسلام روزبه روز محكمتر خواهد كرد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج ۱۴، ص: ۱۳۱
(کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران)
.
روی این فایل بزنید و وقتی اجرا شد ، تاییدش کنید
پس زمینه ایتاتون ، تصویر شهید قاسم سلیمانی می شود
در نشر معارف فرهنگی اسلامی سهیم باشیم.
🔴 جواب کوبنده آقای قرائتی به سید صادق شیرازی
🔹 در پی تفرقه میان شیعه و سنی....
🔰 زمان غیبت امام زمان، نزدیکترین حالت بندگان به خداوند!!...
✨ امام صادق علیه السلام فرمودند:
✨ أَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعِبَادُ مِنَ الله جَلَّ ذِکْرُهُ وَ أَرْضَی مَا یَکُونُ عَنْهُمْ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّةَ الله جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَمْ یَظْهَرْ لَهُمْ وَ لَمْ یَعْلَمُوا مَکَانَهُ وَ هُمْ فِی ذَلِکَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ لَمْ تَبْطُلْ حُجَّةُ الله جَلَّ ذِکْرُهُ وَ لَا مِیثَاقُهُ فَعِنْدَهَا فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً فَإِنَّ أَشَدَّ مَا یَکُونُ غَضَبُ الله عَلَی أَعْدَائِهِ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّتَهُ وَ لَمْ یَظْهَرْ لَهُمْ وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّ أَوْلِیَاءَهُ لَا یَرْتَابُونَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُمْ یَرْتَابُونَ مَا غَیَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ وَ لَا یَکُونُ ذَلِکَ إِلَّا عَلَی رَأْسِ شِرَارِ النَّاسِ.
✨ نزدیکترین حالت بندگان به خداوند و راضیترین هنگامِ رضایت خداوند از ایشان، در وقتى است كه حجت خدا از ميان آنها غایب شود و او را نتوانند ديد و جاى او را هم ندانند و باز در عينحال معتقد باشند كه حجت خدا از ميان نرفته و ميثاق و پيمانش باطل نگشته است، در اين حال در هر صبح و شام در انتظار فرج باشيد، که همانا سختترين موقع خشم خداوند بر دشمنان خود، موقعى است كه بندگانش حجت خدا را از دست بدهند و او را نيابند و براى آنها ظاهر نگردد، خداوند مىداند كه دوستانش (در زمان غيبت در این امر) شک و تردید نمیکنند و اگر مىدانست شک و تردید مىكنند به اندازه يک چشم به هم زدن حجت خود را از آنها غايب نمىكرد و اين غيبت امام، به وجود نمىآید مگر بخاطر مردمان بد.
📚 کافی ج۱ ص۳۳۳
حکایت اوّل شیخ فاضل، حسن بن محمّد بن حسن قمی معاصر صدوق در تاریخ قم(14) نقل کرده از کتاب مونس الحزین فی معرفه الحّق والیقین(15) از مصنّفات شیخ ابی جعفر محمّد بن بابویه قمی به این عبارت: باب بنای مسجد جمکران از قول حضرت امام محمّد مهدی - علیه صلوات اللّه الرحمن - سبب بنای مسجد مقّدس جمکران و عمارت آن به قول امام علیه السلام این بوده است که شیخ عفیف صالح حسن بن مُثله جمکرانی رحمهم الله می گوید: من شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سنه ثلث و تسعین(16) در سرای خود خفته بودم که ناگاه جماعتی مردم به در سرای من آمدند. نصفی از شب گذشته مرا بیدار کردند و گفتند: برخیز! و طلب امام محمّد، مهدی صاحب الزمان - صلوات اللَّه علیه - را اجابت کن که تو را می خواند. حسن گفت: من برخاستم، به هم برآمدم و آماده شدم. گفتم: بگذارید تا پیراهن بپوشم. آواز آمد از در سرای که: «هو ماکان قمیصک.» پیراهن به بر مکن که از تو نیست! دست فرا کردم و سراویل خود را برگرفتم. آواز آمد: «لیس ذلک منک، فخذ سراویلک.» یعنی آن سراویل که برگفتی از تو نیست، از آن خود برگیر! آن را انداختم و از خود برگرفتم و در پوشیدم و طلب کلید در سرای کردم. آواز آمد: «الباب مفتوح.» چون به در سرای آمدم، جماعتی از بزرگان را دیدم. سلام کردم. جواب دادند و ترحیب(17) کردند. مرا بیاوردند تا بدان جایگاه که اکنون مسجد است؛ چون نیک بنگریدم، تختی دیدم نهاده و فرشی نیکو بر آن تخت گسترده و بالش های نیکو نهاده و جوانی سی ساله بر آن تخت، تکیه بر چهار بالش کرده و پیری پیش او نشسته و کتابی در دست گرفته و بر آن جوان می خواند و فزون از شصت مرد بر این زمین، برگرد او نماز می کنند. بعضی جامه های سفید و بعضی جامه های سبز داشتند و آن پیر، حضرت خضرعلیه السلام بود. پس آن پیر مرا نشاند و حضرت امام علیه السلام مرا به نام خود خواند و گفت: «برو و حسن مسلم را بگو که تو چند سال است که عمارت این زمین می کنی و می کاری و ما خراب می کنیم و پنج سال است که زراعت می کنی و امسال دیگر باره از سر گرفتی و عمارتش می کنی؛ رخصت نیست که تو در این زمین، دیگر باره زراعت کنی. باید هر انتفاع که از این زمین برگرفته ای، ردّ کنی تا بدین موضع، مسجد بنا کنند و بگو این حسن مسلم را که این زمین شریفی است و خدای تعالی این زمین را از زمین های دیگر برگزیده است و شریف کرده و تو با زمین خود گرفتی و دو پسر جوان، خدای عزّوجلّ از تو باز سِتَد و تو تنبیه نشدی و اگر نه چنین کنی، آزار وی به تو رسد، آن چه تو آگاه نباشی.» حسن مثله گفت: «یا سیدی و مولای! مرا در این، نشانی باید که جماعت سخن بی نشان و حجّت نشنوند و قول مرا مصدق ندارند.» گفت: «انا سنعلم هناک» علامت ما این جا بکنیم تا تصدیق قول تو باشد. تو برو رسالت ما بگذار. به نزدیک سید ابوالحسن رو و بگو تا برخیزد و بیاید و آن مرد را حاضر کند و انتفاع چند ساله که گرفته است، از او طلب کند و بستاند و به دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند و باقی وجوه از رهق به ناحیه اردهال که ملک ماست، بیاورد و مسجد را تمام کند و یک نیمه رهق را وقف کردیم بر این مسجد که هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد بکنند. مردم را بگو تا رغبت بکنند بدین موضع و عزیز دارند و چهار رکعت نماز این جا بگذارند: «دو رکعت تحیت مسجد، در هر رکعتی یک بار الحمد و هفت بار«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و تسبیح رکوع و سجود، هفت بار بگویند. و دو رکعت نماز امام صاحب الزمان علیه السلام بگزارند به این نَسَق: چون فاتحه خواند و به «إِیاکَ نَعْبُدُ وَإِیاکَ نَسْتَعِینُ» رسد، صد بار بگوید و بعد از آن فاتحه را تا آخر بخواند و در رکعت دوّم نیز به همین طریق بگذارد و تسبیح در رکوع و سجود، هفت بار بگوید و چون نماز تمام کرده باشد، تهلیل بگوید و تسبیح فاطمه زهراعلیها السلام و چون از تسبیح فارغ شود، سر به سجده نهد و صد بار صلوات بر پیغمبر و آلش - صلوات اللَّه علیهم - بفرستد. و این نقل از لفظ مبارک امام علیه السلام است که: «فمن صلیهما فکانّما صلّی فی البیت العتیق». یعنی هر که این دو رکعت نماز بگزارد هم چنین باشد که دو رکعت نماز در کعبه گزارده باشد. حسن مثله جمکرانی گفت: من چون این سخن بشنیدم، گفتم با خویشتن که گویا آن موضع است که تو می پنداری انّما هذا المسجد للامام صاحب الزمان علیه السلام و اشاره بدان جوان کردم که در چهار بالش نشسته بود. پس، آن جوان به من اشارت کرد که: «برو!» من بیامدم. چون پاره ای راه بیامدم، دیگر باره مرا باز خواندند و گفتند: «بزی در گله جعفر کاشانی راعی است، باید آن بز را بخری، اگر مردم ده، بها نهند، بخر و اگر نه، تو از خاصّه خود بدهی و آن بز را بیاوری و بدین موضع بکشی فردا شب. آن گاه روز هیجدهم ماه مبارک رمضان، گوشت آن بز را بر بیماران و کسی که علّتی داشته باشد سخت، انفاق کنی که حقّ تعالی همه را شفا دهد و بز، ابلق و موی های بسیار دارد و هفت علامت دارد: سه بر
جانبی و چهار بر جانبی کالدراهم سیاه و سفید، هم چون درم ها.» پس رفتم، پس مرا دیگر بار بازگردانید و گفت: «هفتاد روز یا هفت روز ما اینجاییم اگر بر هفت روز حمل کنی، دلیل کند بر شب قدر که بیست و سوم است و اگر بر هفتاد حمل کنی، شب بیست و پنجم ذی القعده الحرام بود و روز بزرگوار است.» پس حسن مثله گفت: من بیامدم و تا خانه آمدم و همه شب در اندیشه بودم تا صبح اثر کرد. فرض بگزاردم و نزدیک علی بن منذر آمدم و آن احوال با وی بگفتم. او با من بیامد. رفتم بدان جایگاه که مرا شب برده بودند. پس گفت: باللَّه! نشان و علامتی که امام علیه السلام مرا گفت، یکی این است که زنجیرها و میخ ها این جا ظاهر است. پس به نزدیک سید ابوالحسن الرضا شدیم، چون به در سرای وی برسیدیم، خدم و حشم وی را دیدیم که مرا گفتند: «از سحرگاه سید ابوالحسن در انتظار تو است. تو از جمکرانی؟» گفتم: بلی. من در حال به درون رفتم و سلام و خدمت کردم. جواب نیکو داد و اعزاز کرد و مرا به تمکین نشاند و پیش از آن که من حدیث کنم، مرا گفت: ای حسن مثله! من خفته بودم. در خواب، شخصی مرا گفت: «حسن مثله نام، مردی از جمکران، پیش تو آید بامداد، باید که آن چه گوید سخن او را مصدّق داری و بر قول او اعتماد کنی که سخن او سخن ماست، باید که قول او را ردّ نگردانی.» از خواب بیدار شدم. تا این ساعت منتظر تو بودم. حسن مثله احوال را به شرح با وی بگفت. در حال بفرمود تا اسب ها را زین برنهادند و بیرون آوردند و سوار شدند. چون به نزدیک ده رسیدند، جعفر راعی، گله را بر کنار راه داشت. حسن مثله در میان گله رفت و آن بز، از پس همه گوسفندان می آمد، پیش حسن مثله دوید و او آن بز را برگرفت که بها به وی دهد و بز را بیاورد. جعفر راعی سوگند یاد کرد که من هرگز این بز را ندیده ام و در گله من نبوده است، الّا امروز که می بینم و هر چند که می خواهم که این بز را بگیرم، میسّر نمی شود و اکنون که پیش شما آمد. پس بز را هم چنان که سید فرموده بود در آنجایگاه آوردند و بکشتند و سید ابوالحسن الرضا بدین موضع آمدند و حسن مسلم را حاضر کردند و انتفاع از او بستدند و وجوه رَهَق را بیاوردند و مسجد جمکران را به چوب بپوشانیدند و سید ابوالحسن الرضا زنجیرها و میخ ها را به قم برد و در سرای خود گذاشت. همه بیماران و صاحب علّتان می رفتند و خود را در زنجیر می مالیدند، خدای تعالی شفای عاجل می داد و خوش می شدند. ابوالحسن محمّد بن حیدر گوید: به استفاضه شنیدم: «سید ابوالحسن الرضا مدفون است در موسویان به شهر قم و بعد از آن، فرزند از آن وی را بیماری نازل شد و وی در خانه شد و سر صندوق را برداشتند، زنجیر و میخ ها را نیافتند.» این است مختصری از احوال آن موضع شریف که شرح داده شد.(18) مؤلّف گوید: در نسخه فارسی تاریخ قم و در نسخه عربی آن، که عالم جلیل، آقا محمّد علی کرمانشاهی مختصر این قصّه را از آن نقل کرده، در حواشی رجال میرمصطفی در باب حسن، تاریخ قصه را در ثلث و تسعین یعنی نود و سه بعد از دویست نقل کرده، و ظاهراً بر ناسخ مشتبه شده و اصل سبعین بوده که به معنی هفتاد است زیرا که وفات شیخ صدوق پیش از نود است.
نهجالبلاغه، برادر قرآن
نهجالبلاغه، در سه بخش تشكيل شده:
1- خطبهها 2- نامهها 3- كلمات قصار
در تعريف نهجالبلاغه، مطالب بسيار گفته شده و با تعبيرات گوناگون از آن ياد شده مانند اينكه:
نهجالبلاغه، يا درياي بيكران معرفت،
نهجالبلاغه، يا آلبوم نشان دهندهي راهها و چاهها، سعادتها و شقاوتها،
نهجالبلاغه، يا يك كتاب انقلابي براي رهائي از استكبار و استعمار در همهي زمانها،
نهجالبلاغه، يا كتاب تربيت و تكامل،
نهجالبلاغه، يا يك كتاب سياسي و اجتماعي براي همهي زمانها و مكانها، كه گوئي براي امروز و فردا و فرداها نوشته شده و با مرور زمان كهنه نميشود، بلكه تازهتر ميگردد.
[صفحه 4]
نهجالبلاغه كتاب همگان، بخصوص جوانان، آناني كه طبعا انقلابي و نوگرا هستند، اين كتاب، اين احساس نسل جوان را اشباع ميكند.
نهجالبلاغه، يا يك كتاب جامع سياسي، اعتقادي، تاريخي، اخلاقي، علمي و اجتماعي و اقتصادي، كه اصول همهي دانشها و بينشهاي صحيح بشري در آن آمده است (و آنانكه تصور ميكنند، دين از سياست جدا است، خوبست، نهجالبلاغه را بخوانند تا اين تصور غلط و كور را از خود دور سازند).
ولي بايد گفت هيچكدام از اين تعاريف، رسا و جامع نيست، بلكه زيبنده آن است كه بگوئيم نهجالبلاغه «اخو القرآن» (برادر قرآن) است و در اسلام، پس از قرآن، هيچ كتابي به بلنداي عظمت نهجالبلاغه نميرسد، الگوئي است ادبي براي اديبان، سياسي براي سياستمداران، اخلاقي براي معلمان اخلاق، اعتقادي و فلسفي و عرفاني براي محققان و عارفان و وارستگان، اجتماعي و مذهبي براي مردم كوچه و بازار و … گوئي اين كتاب، مغز و بطن قرآن است و گوئي وحي آسماني است كه جبرئيل امين، كلمه كلمهي آن را برزبان اميرمومنان علي (ع) جاري ساخته است، چرا كه از مخزن علم نبوت و الگوي انسانيت و پروردهي خاص پيامبر (ص)، حضرت امام علي (ع) صادر شده است.
[صفحه 5]
نهجالبلاغه، پس از قرآن، بزرگترين منبع شناخت است، كتابي است كه اصول درس انسانسازي را ميآموزد.
نهجالبلاغه، آئينهي قرآن است، گوئي از قرآن اقتباس شده و … و چه بهتر كه بگوئيم نهجالبلاغه «اخو القرآن» (برادر قرآن) است، چرا كه از زبان اميرمومنان علي (ع) است، آن وجود مقدسي كه در يكي از سخنانش فرمود:
ينحدر عني السيل و لا يرقي الي الطير: سيل علم و معرفت از دامن وجود من، جاري است و (مرغان دور پرواز انديشهها) به افكار بلند من نخواهند رسيد. [1].
علامه توانا «ابن ابيالحديد» كه از علماي بزرگ اهل تسنن است، در مورد شرح نهجالبلاغه (كه از بهترين شرحها است و در بيست جلد چاپ شده) ميگويد: و جري الوادي فتم علي القري: «سيل در بيابان به جريان افتاد، ولي به آخر نرسيد و در زمين بيابان فرورفت». [2].
يعني گرچه شرح من، همانند سيل، داراي صلابت و پيشروي ميباشد اما در اين بيابان وسيع فروميرود و به محيط آن نخواهد رسيد جالب اينكه:
[صفحه 6]
شخصي از امام علي (ع) پرسيد: «آيا در نزد شما چيزي از وحي هست؟»
امام فرمود: «نه، سوگند به خدائي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، (وحي ما) جز اين نيست كه خداوند، به بندهاش، فهم و درك قرآنش را بياموزد». [3].
مرحوم علامه طباطبائي پس از ذكر اين حديث، ميگويد: «اين روايت از «غرر احاديث» است و كمترين چيزي كه به آن دلالت دارد، اين است كه: «آنچه حضرت علي (ع) از شگفتيهاي معارف بيان ميكند كه فكرها و عقلها را مات و مبهوت ميسازد، از قرآن مجيد گرفته است». [4].
داستانی زیبا🌸
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند!
اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد،
ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد..
نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد…
زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت:
این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد،
درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
این داستان زندگی ماست
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم،
پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم،
اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!
مراقب خانه ای که برای زندگی خود میسازید باشید🌷🌷🌷🌷
🌸اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
📖 اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
📖اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن
📖اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ اشْفِ مَرضانا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْحَم مَوْتانا بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوفیقَ الطّاعَةَ بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ ارْزُقنا حَجَّ بَیتِکَ الْحَرامَ بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ تَقَبَّل صَلاتَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ تَقَبَّل تِلاوَتَنا بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ اسْتَجِب دُعاءَنا بِالْقُرآن
🌸اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُصَلّینِ بِالْقُرآن
📖اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُتَّقینِ بِالْقُرآن
. 👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇
✴️ شنبه 👈 30 مهر👈 میزان 1401
👈 25 ربیع الاول 1444👈 22 اکتبر 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🔘 قرارداد صلح امام حسن علیه السلام " 41 هجری ".
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛 امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛 قسم خوردن.
📛و مسافرت خوب نیست.
🚖مسافرت: سفر خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👶 زایمان مناسب و نوزاد نجیب و مبارک و روزی دار خواهد شد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ امور زراعی و کشاورزی.
✳️و شروع به کارهای تعلیمی و آموزشی خوب است.
📛ولی ازدواج.
📛آغاز معالجه و درمان.
📛فصد.
📛و امور صنعتی و زرگری خوب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
👩❤️👨 امشب: امشب ( شب یکشنبه ) ، دلیل خاصی وارد نشده است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب است.
💉💉 حجامت.
خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث صفای خاطر می شود.
😴😴 تعبیر خواب.
امشب : خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 26 سوره مبارکه " شعراء" است.
قال ربکم و رب ابائکم الاولین....
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که فرد خوب و عاقلی در مقام نصیحت برآید تا خواب بیننده به جواب سوال خود برسد و بر خصم خود غالب آید .شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.@taghvimehamsaran
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر به دنبال #فیلترشکن میگردید این فیلم چهار دقیقهای را نگاه کنید!
نام مبارک حضرت اسماعیل (ع) 12 بار در قرآن کریم و در 8 سوره ذکر شده است.اسماعیل یک کلمه عربی است .صاحب کشف الاسرار گوید:هاجر مادر اسماعیل هنگام زائیدن به درد ورنج زیادی گرفتار شد وبا خداوند چنین گفت( اسمع یا رب) بشنو ای پروردگار من.در پاسخ به او گفته شد :قد سمع ایل یعنی خداوند شنیده است.سپس فرزند خود را به ترکیب از سمع وایل اسماعیل نام نهاد.اسماعیل نخستین فرزند ابراهیم بوده واعراب از نسل این پیامبر میباشند.اسماعیل سرانجام در سن 107 سالگی وفات یافت وپیکرش را در کنار قبر مادرش در هجر اسماعیل کنار کعبه به خاک سپردند.منقول است که اسماعیل دارای 12 پسر بود .یکی از فرزندان او قدار نام داشت که نسل وآباد واجداد رسول خدا که به اسماعیل میپیوندد از این پسر بوده است.
شخصیت حضرت اسماعیل
ایشان از اجداد پیامبر اسلام است .عطا بن ریاح گوید:از پیامبران فقط 5 نفر به زبان عربی تکلم مینمودند وآنها عیارتند از هود،صالح،اسماعیل،شعیب ومحمد(ص) چنانکه در سوره مریم بیان شده است خدای تعالی او را صادق الوعد لقب داده است واو را از صابرین واخیار ونیکان قلمداد فرموده است.
اسماعیل مامور تبلیغ قبیله جرهم در مکه بود ودر میان آنها رشد ونمو کرده بود.مدت دعوت ورسالت وی 40 سال طول کشید.
شناسنامه حضرت اسحاق
ایشان از پیامبران مشهور است که نام مبارکش 17 بار در 12 سوره از قرآن مجید آمده است.کلمه اسحاق عبری بوده وبه معنی خندان وضاحک است چون فرشتگان ابراهیم را از ولادت او خبر دادند ساره از شدت تعجب خندید چونکه او وهمسرش پیر واز بچه دار شدن محروم بودند.او در شام متولد ودر سن 80 سالگی رحلت نمود و در حبرون که اکنون شهر الخلیل نامیده میشود ودر نزدیک مرقد مطهر پدرش ابراهیم دفن شد.او دارای دو فرزند به نامهای عیصو ویعقوب میباشد که برجسته ترین آنها یعقوب پدر حضرت یوسف است.
شخصیت حضرت اسحاق و ولادت او
چگونگی بشارت به ابراهیم درباره ولادت اسحاق ونبوت او در آیات متعدد قرآن ذکر شده است.اما درباره زندگی خصوصی او چیزی بیان نشده است.فقط در مورد حالات گوناگون ایشان با پدرش وبا سایر پیامبران سخن به میان آمده است.انبیاء بنی اسرائیل از نسل این پیامبرند که طلیعه آن یعقوب پسر اسحاق است ونبوت در ذریه ابراهیم از دو فرزندش اسماعیل واسحاق بوده است.اسحاق در سن 40 سالگی از طرف خداوند برای پیامبری به شام وکنعان فرستاده شده بود.
ازدواج حضرت اسحاق
هنگامی که ابراهیم مرگ خود را نزدیک میبیند برای اسحاق به فکر همسر می افتد تاآن وقت اسحاق زنی اختیار نکرده بود.ابراهیم خادمی را که مورد اطمینان وی بود مامور میکند که به شهر حران در عراق رفته واز اقوام ابراهیم دختر جوانی را برای اسحاق انتخاب کند.مادر این دختر خواهر لوط پیامبر بوده است.
منابع قرآنی:
مریم:54/انبیاء:85 /هود:69-76/حجر:51-56 /ذاریات:از آیه 24 به بعد