اعجاز سوره حمد واعظ سبزواری در کتاب جامع النورین مینویسد: شخصی از اصحاب حضرت علی(علیه السلام) که دستش قطع شده بود به خدمت آن حضرت آمد.حضرت دست بریده او را گرفته ، به جای خود گذاشت وآهسته چیزی میخواند تا شفا یافت.مرد خشنود شد و رفت امّا روز دیگر از حضرت پرسید : به دستم چه خواندی که خوب شد؟ حضرت فرمود: سوره حمد را خواندم.آن شخص از روی تحقیر گفت: سوره حمد را خواندی؟ در همین حال یکباره دستش آویخته شد و پیوسته به همان حالت بود.
روزى حضرت على (عليه السلام ) بيت المال را تقسيم مى كرد كه به ناگاه طفلى از نوه هاى امام آمد و از بيت المال چيزى برداشت و رفت . امام سراسيمه به دنبال آن كودك دويد و آنچه را كه در دستش بود گرفت و به بيت المال مسلمين برگردانيد.
مردم به حضرت عرض كردند: يا على ! اين طفل هم ، خود سهمى از بيت المال دارد.
امام فرمود: هرگز، بلكه تنها پدرش سهمى دارد. آنهم به قدر سهم هر مسلمان عادى ، پس هر گاه آن سهم را گرفت به هر قدر كه خود لازم بداند به آن طفل خواهد داد.(560) البته اين نوع سخت گيرى هاى امام مربوط به بيت المال بوده اما در بخشيدن اموال شخصى خود، حضرت سخاوت داشته ، چنان كه معاويه مى گويد: اگر على (عليه السلام ) دو اطاق داشته باشد يكى پر از كاه و ديگرى پر از طلا براى او بخشيدن هر دو يكسان است .
بعضى از بزرگان آورده اند:
در زمان حكومت معتمد عبّاسى به جهت نيامدن باران ، خشكسالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت ، لذا خليفه دستور داد كه مردم نماز باران به جاى آورند تا رحمت الهى نازل گردد.مردم سه روز مرتّب نماز باران خواندند ولى خبرى از بارش باران نشد، تا آن كه نصارى به همراه يكى از راهبان حركت كردند و چون به بيابان رسيدند، راهب دست به سوى آسمان بلند كرد و در اين هنگام ابرى بالا آمد و شروع به باريدن كرد.همچنين روز دوّم ، نيز نصارى به همراه همان راهب حركت كردند و چون راهب دست به سوى آسمان بلند كرد - همانند روز قبل - ابرى نمايان گشت و باران فرود آمد.
به همين علّت مسلمان هاى ظاهر بين كه شاهد اين صحنه مرموز بودند، نسبت به دين مبين اسلام و نيز ولايت امام در شكّ و ترديد قرار گرفتند و عدّه اى از آن ها مرتّد شدند و از اسلام برگشتند.
وقتى اين خبر تاءسّف بار به معتمد - خليفه عبّاسى - رسيد، فورا دستور داد تا امام حسن عسكرى عليه السلام را احضار نمايند، هنگامى كه حضرت نزد خليفه آمد، معتمد گفت : امّت جدّت را درياب كه در حال هلاكت بى دينى قرار گرفته اند.
امام حسن عسكرى عليه السلام در مقابل ، به معتمد عبّاسى فرمود: چندان مهمّ نيست ، اجازه بده كه بار ديگر نصارى براى آمدن باران بيرون بروند و دعا نمايند، من به حول و قوّه الهى ، شكّ و ترديد را از دل مردم بيرون خواهم كرد.
معتمد دستور داد تا بار ديگر مردم براى آمدن باران دعا كنند، نصارى نيز به همراه راهب حركت كردند و چون راهب دست خود را به سمت آسمان بلند كرد، بارش باران شروع شد.
پس امام عليه السلام فرمود: آنچه كه در دست راهب است از او بگيريد.
همين كه ماءمورين آن را از دست راهب گرفتند، ديدند قطعه استخوان انسانى است ، آن را خدمت امام عليه السلام آوردند.
حضرت استخوان را در دست خود گرفت و سپس به راهب دستور داد: براى آمدن باران دعا كن .
اين بار هر چه راهب دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و دعا خواند، ديگر خبرى از باران نشد.
تمامى مردم از اين ماجرى در حيرت و تعجّب قرار گرفته و با يكديگر مشغول صحبت چون و چرا شدند.
و معتمد عبّاسى به امام عليه السلام خطاب كرد و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! اين چه معمّاى مرموزى بود؟!
و چرا ديگر باران قطع شد و ديگر باران نيامد؟!
امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: اين استخوان يكى از پيغمبران الهى است و اين راهب آن را در دست خود مى گرفت و به سمت آسمان بلند مى كرد و به وسيله آن استخوان ، رحمت الهى فرود مى آمد.
راوى گويد: وقتى آن قطعه استخوان را آزمايش كردند، متوجّه شدند آنچه را كه امام عليه السلام مطرح فرموده است ، صحيح مى باشد و حقيقت دارد و مردم از شكّ و گمراهى نجات يافتند.
و پس از آن كه حقّانيّت براى همگان روشن و آشكار گرديد، حضرت به منزل خود بازگشت
ينابيع المودّة : ج 3، ص 130 و ص 190، إحقاق الحقّ: ج 19، ص 602، حلية الا برار: ج 5، ص 119، ح 1، مدينة المعاجز: ج 7، ص 621، ح 2604.
💠 خداترسي شهيد نواب صفوي
🔸حدیث : عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ :
مَنْ خَافَ اللَّهَ أَخَافَ اللَّهُ مِنْهُ كُلَّ شَيْءٍ وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ.
از امام صادق (عليه السلام) كه مىفرمود:
هر كس از خدا ترسد، خدا هر چيز را از او بترساند؛ و هر كه از خدا نترسد، خدا او را از هر چيز بترساند1
دليل آنكه برخي از بزرگان از قدرتهاي مادي ترسي ندارند ؛ اين است كه خدا برايشان بزرگ است
يكي از اين مردان بزرگ شهيد نواب صفوي است او در آخرين لحظات عمر شريفش با كمال شجاعت بعد از آنكه سرهنگ از او پرسيد: «اگر خواسته اي داريد بگوييد؟»
و او تقاضاي آب براي غسل شهادت نمود. آب سرد بود, نواب خمشگين بر سر سرهنگ بختيار فرياد زد: «اگر آب گرم نباشد, رنگ ما ميپرد و تو و امثال تو فكر ميكنند كه ترسيده ايم. اما مهم نيست. خدا آگاه است كه لحظه به لحظه اشتياق ما به شهادت بيشتر ميشود »
رهبر فداييان يارانش را مورد خطاب قرار داد و گفت:
«خليلم, محمدم, مظفرم, زودتر آماده شويد, زودتر غسل شهادت كنيد, امشب جده ام فاطمه زهرا (سلام الله عليها) منتظر ماست.»
پس از غسل شهادت به نماز ايستاد. افسران و درجه داران با ناباوري به آنان نگاه ميكردند. دستان به قنوت رفته اش حريم آسمان مناجات بود.
پی نوشت :
اصول الكافي / ترجمه كمرهاى، جلد 4، صفحه : 211
«خروج از غفلت»تکامل اخلاق در عصر ظهور
ای بسا بزرگترین رذیله اخلاقی انسان «غفلت» و بی توجهی به جایگاه خودش باشد. کسی که می داند در دنیا برای انجام آزمونی کوتاه آمده است و لحظه لحظه حیات او زیر ذره بین ناقدی بصیر قرار دارد که کوچکترین اعمال او را رصد می کند چگونه به بی اخلاقی تن می دهد؟ آری تنها غفلت زدگان هستند که پرونده اعمال خود را هر روز سیاه و سیاه تر می کنند.
قرآن کریم می فرماید:
«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُون؛
و مسلماً بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم [زیرا] آنان را دلهایى است که به وسیله آن [معارف الهى را] در نمى یابند، و چشمانى است که توسط آن [حقایق و نشانههاى حق را] نمىبینند، و گوشهایى است که به وسیله آن [سخن خدا و پیامبران را] نمىشنوند، آنان مانند چهارپایانند بلکه گمراهترند اینانند که بىخبر و غفلت زده اند.»[۱]
در زمانه ظهور اما، چشم ها برای دیدن حقیقت بینا، گوش ها برای شنیدن حقیقت شنوا و جانها برای تامل در امر خلقت و اهداف آن اهل تفکر می شوند و انسانها از دایره شوم غفلت خارج می گردند. امام على علیه السلام فرمود: «و اعلموا انّکم ان اتّبعتم طالع المشرق سلک بکم منهاج الرّسول، فتداویتم من العمى و الصمّم و البکم؛[۲]بدانید اگر شما از انقلابگر مشرق پیروى کنید، او شما را به راه و روش پیامبر راهنمایى مىکند، و از بیمارى کورى و کرى و گنگى نجات مىدهد.»
[۱] اعراف: ۱۷۹.