eitaa logo
پیروان اهل بیت علیهم السلام
108 دنبال‌کننده
11هزار عکس
7.1هزار ویدیو
383 فایل
مطالب جالب و متنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰ما دعاے غیرمستجاب نداریم ‍✨آیت اللہ بهجت(ره): 💚یا دعا دیرتر مستجاب میشود 💖یا یڪ بلایے از انسان دور میشود 💚یا بهتر از آن را بہ او میدهند 💖یا روز قیامت او را مے آورند میگویند: این همہ ثواب براے تو. 💚میگوید: من ڪہ ڪارے نڪردم ڪہ لایق این همہ ثواب باشم 💖میگویند: این ثواب ها براے این است ڪہ دعا ڪردے و بہ صلاحت نبود مستجاب بشود، بجایش الان جبران ڪردیم 👈میگوید: ای ڪاش هیچ ڪدام از دعاهایم در دنیا برآوردہ نمے شد..
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ تا آخرش بخون ✨ داستان تیرانداز یکی از داستانهای جالب مثنوی است. جوانی مفلس و بی پول از شدت نداری و فقر دست به دعا می برد و از خداوند تقاضای ثروت می کند. در خواب هاتف غیبی خبر از نقشه گنجی می دهد و خداوند به او می گوید این گنج از آن تست حتی اگر دیگران از این نقشه گنج با خبر شوند. جوان بعد از دیدن این خواب آن چنان خوشحال شد که در پوست خود نمی گنجید، با شادی و شعف به دنبال نقشه رفت و آن را پیدا کرد. در آن نقشه گفته شده بود که در جایی خاص رو به قبله، تیری در کمان بگذار و هر جا تیر افتاد آنجا را حفر کن و گنج خویش را بردار! تیرانداز تیری در کمان گذشت و زه را کشید و جایی که تیر افتاده بود را فورا حفر کرد اما گنجی نیافت. با خود گفت بایستی با قدرت بیشتری زه کمان را بکشم. مجددا تیری دیگری در کمان گذاشت ولی این بار نیز گنج را نیافت. خلاصه هر بار با قدرت بیشتری زه را می کشید و تیر را دورتر می انداخت ولی از گنج خبری نبود، هر بار تیرها دورتر می افتاد ولی باز هم از گنج خبری نبود! این کار آن قدر ادامه پیدا کرد که مردم شهر به او مشکوک شده و خبر به پادشاه رسید، پادشاه که جریان گنج را فهمیده بود کمانداران ماهر را جمع کرد و آنها با تمام قدرت تیر می انداختند و بعد زمین را می کندند. آنها شش ما ه این کار را ادامه دادند اما گنجی در کار نبود! بعد شاه گفت که این مرد دیوانه است او را رها کنید و اگر گنجی هم پیدا کرد به او کاری نداشته باشید. مرد فقیر باز به خداوند پناه برد که خدایا نه تنها گنج ندادی بلکه رنج هم افزون شد و مردم مرا دیوانه می دانند. باز هاتف در خواب او آمد و گفت تو فضولی کردی و نصفه نیمه به پیغام ما گوش دادی. ما گفتیم تیر را در کمان بنه، نگفتیم که زه را بکش!
‍ 💠 رویای صادقه 💠 👈 عبدالله بن عوف گفته است: شبی خواب دیدم كه قیامت شده است و من را آوردند و حساب من را به آسانی بررسی كردند. آنگاه مرا به بهشت بردند و كاخ‌های زیادی به من نشان دادند. به من گفتند: درهای این كاخ را بشمار؛ من هم شمردم 50 درب داشت. بعد گفتند: خانه‌هایش را بشمار. دیدم 175 خانه بود. به من گفتند این خانه‌ها مال توست. آن قدر خوشحال شدم كه از خواب پریدم و خدا را شكر گفتم. ⭐️ صبح كه شد نزد ابن سیرین رفتم و خواب را برایش تعریف كردم. 👈 او گفت: معلوم است كه تو آیه الكرسی زیاد می‌خوانی. گفتم: بله؛ همین طور است. ولی تو از كجا فهمیدی. گفت برای اینكه این آیه 50 كلمه و 175 حرف دارد. من از زیركی حافظه او تعجب كردم. آنگاه به من گفت: هر كه آیه الكرسی را بسیار بخواند سختی‌های مرگ بر او آسان می‌شود.
✍امام صادق علیه‌السلام فرمود: سجده بر تربت قبر حسیـݧ علیه‌السلام تا زمین هفتم را نور باران مےکند و کسی ڪه تسبیحے از خاک مرقد حسین علیه‌السلام را با خود داشته باشد، تسبیح گوی حق محسوب مے‏شود، اگر چه با آن تسبیح هم نگوید. 📚من لایحضره الفقیه ج ۱، ص۲۶۸
❣ داستان ها و عبرت ها 🌸🍃روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر. مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: 🌸🍃خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن. در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و تکبرت ، اهل دوزخ! 👤محمد غزالی، کیمیای سعادت، جلد 1 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 در میان یاران پیامبراکرم صلی الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در باره‌اش نمی‌داد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شب‌ها به خانه‌های مردم دستبرد می‌زد. یک بار، هنگامی که روز بود، خانه‌ای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست. خانه‌ای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر می‌برد. شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت. او، به تنهایی در آن خانه می‌زیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت می‌گذراند. دزد جوان با مشاهده جمال و زیبایی زن، به فکر گناه افتاد. پیش خود گفت: «امشب، شب مراد است. بهره‌ای از مال و ثروت، و بهره‌ای از لذّت و شهوت!» سپس لختی اندیشید. ناگهان نوری الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت:«به فرض، مال این زن را بردم و دامن عفتش را نیز لکّه‌دار کردم، پس از مدّتی می‌میرم و به دادگاه الهی خوانده می‌شوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟!» از عمل خود پشمیان شد، از دیوار به زیر آمد و خجلت زده، به خانه خویش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا صلی الله علیه واله پیوست. در این هنگام زن جوانی به مسجد در آمد و به پیامبر گفت: «ای رسول خدا! زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت. شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم. شب گذشته، سایه‌ای روی دیوار خانه‌ام دیدم. احتمال می‌دهم دزد بوده، بسیار ترسیدم و تا صبح نخوابیدم. از شما می‌خواهم مرا شوهر دهید، چیزی نمی‌خواهم؛ زیرا از مال دنیا بی‌نیازم.» در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه وآله نگاهی به حاضران انداخت. در میان آن جمع، نظر محبت‌آمیزی به دزد جوان افکند و او را نزد خویش فرا خواند. سپس از او پرسید: «ازدواج کرده‌ای؟ - نه! - حاضری با این زن جوان ازدواج کنی؟ - اختیار با شماست. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زن را به ازدواج وی در آورد و سپس فرمود:«برخیز و با همسرت به خانه برو!» جوان پرهیزکار برخاست و همراه زن به خانه‌اش رفت و برای شکرگزاری به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد. زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفت‌زده بود، از او پرسید: «این همه عبادت برای چیست؟!» جوان پاسخ داد: «ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد. من همان دزدی هستم که دیشب به خانه‌ات آمدم، ولی برای رضای خدا از تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم و خدای بنده نواز، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، از راه حلال، تو را با این خانه و اسباب به من عطا نمود. به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟!» زن لبخندی زد و گفت: «آری، نماز، بالاترین جلوه سپاس و شکرگزاری به درگاه خداوند است!» ٨ص٢٥٤ •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
‍ 💢شباهت قائم (عج)به ادریس نبی ✅ادریس جد پدر نوح است که نامش بوده، خداوند او را به جایگاه بلندی بالا برد، گفته می شود به آسمان چهارم بالا رفت و گفته می شود که به آسمان ششم برده شد. در مجمع البیان از مجاهد نقل کرده که گفت: ادریس به آسمان بالا برده شد. همانگونه که عیسی به آسمان برده شد و او زنده است و نمرده و دیگران گفته اند: بین آسمان چهارم و پنجم قبض روح شده است، این معنی از امام باقر نیز روایت شده است. قائم را نیز خداوند به جایگاه والایی به آسمان برد، ادریس را خداوند بر بال فرشته ای نشانید که در فضای آسمان او را به پرواز در آورد. قائم را هم روح القدس بر بال خود گرفت و به آسمان ها برد. ادریس از قومش غایب شد هنگامی که می خواستند او را بکشند چنانکه در حدیثی از حضرت باقر آمده است، قائم نیز همین طور هنگامی که دشمنان می خواستند آن حضرت را بکشند غایب شد. غیبت ادریس به طول انجامید به حدی که شیعیان و پیروان او در سختی و شدت و فشار واقع شدند، قائم نیز غیبتش طولانی است تا جایی که شیعیانش به منتهای سختی و فشار و مشقت واقع شوند. وقتی غیبت ادریس به طول انجامید مردم بر اتفاق کردند و به سوی خدا بازگشتند خداوند متعال هم او را ظاهر ساخت و شدت و بدی را از آنان دور کرد، قائم نیز همین طور است که اگر مردم بر توبه اتفاق کنند و تصمیم قطعی بر یاریش داشته باشند خدای تعالی او را ظاهر خواهد ساخت. هنگامی که ادریس ظهور کرد پادشاه ستمگر و مردم برای او تسلیم شدند، قائم نیز چنین است که هر گاه ظاهر شود پادشاهان و امرای جبار و مردم عالم به آن حضرت می گروند و سر فرود می آورند.
هدایت شده از سَمتِ بِهِشت
🍂🌸🍂💗🍂🌸🍂 #سلام_امام_زمانم #سلام_آقای_من #سلام_پدر_مهربانم 🤚سلام بر مهدی 🍂فقط دلیل جدایی ز تو گناه من است 🍂ثمر از این همه غفلت دل سیاه من است 🍂همیشه ذكر تو را من به روی لب دارم 🍂كه نام تو گل زهرا دلیل راه من است 🍂🌸🍂💗🍂🌸🍂