🌱🕊امام كاظم(ع) فرمودند:💌
از ما نيست كسى كه ...
هر روز اعمال خود را محاسبه نكند🖐🏼
تا اگر نيكى كرده🌱
از خدا بخواهد بيشتر نيكى كند 🧡
و خدا را بر آن سپاس گويد ✨
و اگر بدے كرده💔
از خدا آمرزش بخواهد🤲🏼 و توبه نمايد.🙃
#حدیثانهـ💛🖇
@bentolhoda133🍃
⌈-📕🕊-」
-
آقـامحمـدرضامیگفـٺ:
هرڪسشھیـدشـدھ
خواستـھڪھشھیـدبشـھ🥀🙂
شھـادٺشھیـدفقطدستـھ
خودشـھ...
خـدا " *#شھـادٺ"* روبھڪسایےمیدھڪھ
توڪارسخٺڪوشبودن😌🌿
-
⌈-📕🕊-」 @bentolhoda133
🍀🌸🍀
#هو_الشهید❤️
ای شهید!🌹
ما هم مےخواهیم شهـــ🌷ــید شویم
و آنقدر از رفتار و سیره تان تقلید میکنم
تا خدا خریدارمان شود
و ای دوستداران شهدا
اگر عشق و سودای شهادت
در سر دارید
با ما همراه شوید
شهدا، مهمان نوازند🍃🌸🍃
#شهدا_همیشه_نگاهی❤️
🖊م.دوست
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
#شهید محمد علی معصومیان
نمی دانم از کجا خبر دارشد که وارد هفت تپه شدم . وقتی همدیگر رو دیدیم ،توی آغوش هم زنجیر شدیم . گفت :(برگه معرفی ات راگرفتم باهم میرویم گردان یارسول )از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم 😄. کنار محمد علی بودن یکی از آرزوهای همیشگی ام بود.
محمد علی ۳ سال از من بزرگتر بود
به اتفاق هم به گردان یارسول رفتیم
حدود ۴۵ روز در هفت تپه ماندیم و گردان ،راهی اروند کنار شد.
آنجا آموزش های آبی -خاکی را میدیدیم؛خصوصا آموزش غواصی را
مربی غواصی ما محمد علی بود
سابقه غواصی در عملیات والفجر ۸ راداشت
یک بار موقع آموزش آموزش غواصی زمان استراحت ،خودش را به من رساند و گفت :《فین بزن ببینم》
وقتی فین زدنم را دید ،باخوشحالی گفت :{احسنت خوب یاد گرفتی }
از همان روزی که به اروند کنار رسیدیم ، شروع کرد به نوشتن خاطرات روزانه📝
چند باری هم به اتفاق هم به مرخصی امدیم
در یکی از شب های مرخصی که در خانه بودیم ،از او داستان مجروحیتش را پرسیدیم . محمد علی با حوصله شروع کرد 🗣
به تحریش عملیات صاحب الزمان که در فاو انجام شده بود برایم توضیح دادکه چه اتفاق های ریز ودرشتی آنجا رخ داده بود .
مات و مهبوت فقط به او نگاه میکردم و طوری غرق در حرفهایش شده بودم که انگار من هم همراه او مجروح شده ام وترکشی که فعلا در ریه اش جا خوش کرده است راه نفس کشیدن برای من هم تنگ میکند و این ترکش را باید هر چه زودتر در آورد درمان را آغاز کرد
آن شب گفت :خاطرات عملیات و نحوه مجروح شدنم را در دفتر نوشته ام
اشکم سرازیر شده بود . در همان حال خوش ک بودیم ،محمد علی گقت :مصیب ! بعد از شهادتم همه
کتاب ها و دست نوشته هایم در ۲۷ اذر ۱۳۶۵ در اروند کنار نوشته شد
#معرفی_شهید🙃💔
____🍃✨
نام: موسیجمشیدیان🧔🏻
محلتولد: نجفآباد🏰
تاریختولد: ۱۳۶۲/۰۸/۲۸🦋
تاریخشهادت: ۱۳۹۴/۰۸/۱۴🥀
محلشهادت: حلبسوریه💔
وضعیتتاهل: متاهلبایکفرزند😢
آدرسمزار: گلزارشهداینجفآباد💛
_🍃✨
نگاهیگذرابهزندگیشهید:👇🏻💚
شهید موسی جمشیدیان متولد بیست و هشت آبان سال شصت و دو است و در چهاردهم آبان سال نود و چهار در دفاع از حرم حضرت زینب به شهادت رسید، شهید نیروی لشگر زرهی هشت نجف اشرف به عنوان فرمانده تانک فعالیت می کرد. همچنین شهید چند جزیی از قرآن را حفظ بود. و دانشجوی رشته ی جغرافیا دانشگاه پیام نور اصفهان بود. که مدرک حقیقی را از حضرت زینب (س) گرفت. از شهید یک دختر به نام فاطمه زینب به یادگار مانده است. همسر شهید خانم جمشیدیان حافظ کل قرآن و معلم است، امروز گذری کوتاه از زندگی مشترکشان را برای ما داشته اند.
بیتالمال:👇🏻😍
روی بیت المال خیلی حساس بود یک مرتبه مجبورشده بود ماشین سپاه را به خانه بیاورد. دیر وقت از ماموریت برگشت، مدام میرفت بیرون و به ماشین سر میزد و برمیگشت که مبادا اتفاقی بیفتد. همیشه لباس های کارش را که می آورد خانه جیب هایش پر ماژیک وایتبرد و.. بود که دخترم خیلی دوست داشت آنها را بردارد. ولی همیشه با نظم و ترتیب خاصی آنها را یک جای مخصوص می گذاشت که کسی دست نزند.
مسائلسیاسی:👇🏻🌿
درمسائل سیاسی بسیار اهل تحقیق و بررسی و بصیرت بود. زیاد مسائل روز را دنبال میکرد وقتی از سرکار بر می گشت اولین کارشان این بود که تلویزیون را روشن میکرد و میزد اخبار همیشه این حدیث را با لحن خاصی میخوند که . " الا و لایحمل هذا العلما لا اهلا لبصر و الصبر و العلم بمواضع الحق" این پرچم را تنها کسانی میتوانند بر دوش بگیرند که اهل بینش، پایداری و آگاه به مواضع حق باشند.
شهادتودخترشهید:👇🏻💔
فاطمه زینب اوایل خیلی سراغ پدرش را می گرفت. من حرفی از شهادت به اونزده بودم، اما یک بار که از خانه بیرون آمدیم خودش گفت : که می دانم بابای من شهید شده است. به هرحال هنوز بچه است. شب وداع خیلی دوست داشتم که یک گل از گل های تابوت را بردارم. اما ازدحام جمعیت اجازه نداد. آخر شب که رسیدیم خانه، صدای زنگ در آمد. یکی از همسایه ها یک شاخه از گل های تابوت را برایم آورده بود. خیلی عجیب بود، چون من به کسی نگفته بودم که گل می خواهم. یکی از نزدیکان خواب آقا موسی را دیده بود که در یک دستش فاطمه زینب بوده و در دست دیگرش دختری که خیلی پریشان به نظر می آمده و می گفته که نگران فاطمه زینب نباشید،او را سپردم به حضرت رقیه(س). این را هم گفته بود اگر به سراغ من می آیید فقط با وضو باشید، نیازی به آوردن گل نیست.
_🍃✨
#شهید_موسی_جمشیدیان
#شهدا_شرمندهایم💔
#چادرانھ
من چادرم را دوست دارم
چرا ڪه سیاهیش نشانهـ رفتهـ📷
و بر زمین نشاندهـ است🦋
هر چهـ سیاهی و ظلمت را
هر چهـ نگاه زهرآلود را🖤