eitaa logo
نسیم خدمت بروجرد
2.9هزار دنبال‌کننده
50.6هزار عکس
22.2هزار ویدیو
545 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ، داد میزد : آهــــای ...😃 سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسڪ ، ڪلاه ، ڪمربند ، جانماز ، سایه بون ، ڪفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ... هــــمـــه رو بردن !!!😂😄🙈 شادی روحشون ڪه دار و ندارشون همون یڪ چفیه بود صلوات 😞🥀😍 @Borujerd_nk
بچه‌هـا را برای نماز📿 صبح بلند می‌کرد و این بیت را می‌ خواند : ای لاله خوابیده چو نرگس نگران خیز از خوابِ گران، خوابِ گران، خواب گران خیز می گفت : اگر آیه آخر سوره ڪهف را بخوانید ، هر ساعتی که بخواهید بیدار می شوید یک روز آمد بالای سرم و گفت : مگر آیه را نخواندی؟! 🤔 گفتم : چـــرا ؛😇 گفت : پس چرا دیر بلند شدی؟ 😕 درست موقعِ اذان بود ، گفتم : نیت کرده بودم سر اذان بیدار شوم که شدم😅 خندید و گفت : مردِ مؤمن ؛ این را گفتم برای نماز شب بلند شوید 😄 گفتم : حاجی‌جان ما خوابمان سنگین است اگر بخواهیم برای نماز شب بیدار شویم ، باید ڪل سوره ڪهف را بخوانیم نه آیه‌ی آخـرش را ...😅😁 @Borujerd_nk
😄شوخی با احمد درعملیات بیت‌المقدس، دو « احمد» داشتیم ڪه فرمانده بودند و صدای آنها از شبڪه‌‌های بی‌سیم مرتب شنیده می‌شد.«احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسول‌الله و«احمد ڪاظمی» فرمانده لشڪر نجف اشرف. در تماس‌های بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شڪستن خطوط دشمن، فرمانده‌هان و رزمندگان از لهجه‌های آنها متوجه می شدند ڪه این «احمد» ڪدام «احمد» است. اما جالب‌تر زمانی بود ڪه دو «احمد» با هم ڪار داشتند. در مرحله‌ی دوم عملیات ڪه بچه‌های لشگرمحمد رسول الله در دژ شمالی خرمشهر با لشگر۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند وڪارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم ڪشیده شده و احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت می‌ڪرد، احمد ڪاظمی با احمد متوسلیان این‌گونه تماس می‌گرفت: احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد. او سه احمد اول را ڪه یعنی متوسلیان، با لهجه‌ی تهرانی می‌گفت اما اسم خودش را با لهجه‌ی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظ‌‌‌تر بیان می‌ڪرد، به این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنی پایه‌ی خنده را برای فرماندهان زیادی ڪه صدای او را از بی‌سیم می‌شنیدند فراهم می‌ڪرد. یادشان بخیر: احمَد احمَد، احمَد احمِد، احمَد احمِد @Borujerd_nk
در اوج باران تیر و ترکش 🧨🔫بعضی از این نیروها سعی شان بر این بود تا بگویند قضیه اینقدرها هم سخت نیست.😇 این نیروها شبها🌙 دور هم جمع می‌شدند و روی برانکاردها عبارت نویسی📝 می‌کردند.😄 یکبار که با یکی از امدادگرها🩺💉 برانکارد لوله شده‌ای را برای حمل مجروح باز کردیم، چشممان👀 به عبارت‌ «حمل بار بیش از 50 کیلو ممنوع🚫» افتاد. 😟😆 از قضا مجروح نیز خوش هیکل بود.😁😅 یک نگاه👀 به او می‌کردیم یک نگاه👀 به عبارت داخل برانکارد😄. نه می‌توانستیم بخندیم، نه می‌توانستیم اونو از جایش حرکت بدهیم..🫤😂 بنده خدا هاج و واج 😯مانده بود که چه بگوید🤔. بالاخره حرکت کردیم و در راه مرتب می‌خندیدیم..😅 @Borujerd_nk
نماز تن هایی نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده، بعضی از بچه‌های ناآشنا را دست به سر می‌کرد، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد، وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمی‌آیی برویم نماز؟» پاسخ می‌دهد: «نه، همینجا می‌خوانم» آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«ان‌الصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سه‌تایی. و او که فکر نمی‌کرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تن‌ها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ... و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند @Borujerd_nk
⚜️یکبار در هور🌊 با چند نفر هوس شکار غاز وحشی 🦢کردیم. 🔘غازها🦢 روی آب بال و پر می زدند و بلند می شدند و فوج فوج به هوا می رفتند. ⚜️بهترین وقت شکار، وقتی بود که هنوز روی آب اند. 🔘نشانه گرفتم🎯 و به سمتشان تیراندازی کردم. ⚜️ اما نه تنها به هیچ غازی نخورد که قایق 🚤داخل آبراه هم سوراخ شد.🙁 🔘شانس آوردم که کسی داخل قایق🛶 نبود.🤭 ⚜️خبرش که به علی آقای چیت سازیان رسید؛صدایم کرد.🔈 🔘خیلی عصبانی بود.😠پرسید: تیراندازی سمت قایق ها🚤🛶 کار کی بود؟😬 ⚜️گفتم: خوش لفظ😑 🔘و پشت سرهم تکرار کردم: خوش لفظ...خوش لفظ...خوش لفظ...خوش لفظ😊 ⚜️یک تای ابروش رو بالا انداخت و گفت: از یکدندگی ات خوشم میاد ولی دیگه این کارو نکن.🤔🙄 🔘فردا دیدم با پنج تا غاز 🦢آمد و گفت: اینارو آماده کن برای ناهار.🍗 ⚜️می‌خواست یک جوری اون لحن تند رو جبران کرده باشد.🙂 🔘غازها رو با دهن آب افتاده🤤 پاک کردم و قبل از اینکه بپزم، جیگرشان🥓 را به سیخ کشیدم و تنهایی نوش جان کردم.😋 ⚜️علی آقا سر سفره پرسید: خوش لفظ، این غازها جیگر نداشتند؟!🤨 🔘با بی تفاوتی گفتم: اگه جیگر داشتند که شکار تو نمی شدند.😌😝🤪😂 ⚜️با این‌حرفم برای چندمین بار به قصد کتک افتاد دنبالم.😆😅😝 📚وقتی مهتاب گم شد/ خاطرات سردار شهید علی خوش لفظ/ با اندکی تلخیص @Borujerd_nk
😎دیگ شجاع😎 یک روز هنگام عصر و پخش مستقیم غذا، خمپاره زدند.😐 همه فرار کردیم...🤯 هر کدوممون یه ور...😶 بعد برخاستیم دیدیم خمپاره درست خورده کنار دیگ غذا ولی عمل نکرده...🤩 با تعجب و خنده به همدیگر نگاه کردیم...😜 دوست رزمنده‌ای گفت: ایوالله، باز هم به غیرت و شجاعت دیگ!👍 با همه سیاهی از ما رو سفیدتر است...😌 از جایش تکان نخورده.😉 آفرین.👏 برادرا خوبه یاد بگیرند و به محض اینکه خمپاره میاد،دنبال سوراخ موش نگردند.😁😅😝 @Borujerd_nk
😍آخ جان گیلاس🍒 🎾حسینیه گردان خصوصا در زمستان و با سردشدن هوا،حکم صحرای عرفات را داشت. خلوتی برای بیتوته کردن. در تمامی ساعت های شبانه روز، هروقت به آنجا می رفتی در گوشه و کنار آن اورکت و یا پتویی به سر کشیده در حال راز و نیاز با خدای خود بود.🤭 همراه دو نفر از دوستان به علت سرما به حسینیه پناه بردیم.🥶 خلوت بود. جز یک نفر که در گوشه ای چمباتمه زده و پشت به در ورودی مشغول ذکر و فکر بود.🥺 احدی نبود. سلامی دادیم و نشستیم.🤗 تازه چشممان داشت گرم می شد که یک مرتبه آن اخوی عابد و زاهد از جا برخاست..😟 بی خبر از حضور ما گفت: آخ جون گیلاس... این یکی دیگه سیب نبود.🤩😍 بله.😕 کاشف به عمل آمد که رفیق ما از شر وسواس خناس به حسینیه گریخته و سرگرم کارشناسی کمپوت های اهدایی بوده است.😋😜😂 📚کتاب فرهنگ جبهه @Borujerd_nk
🕊تو حوری هستی؟ 🕊 💎فکر کردم که شهید شدم و الان توی بهشتم اما هنوز حالم جا نیامده که بروم میوه🍒 بخورم و زیر درخت ها🌳 گشتی بزنم پرستار یک دفعه وارد شد . من هم که فکر می کردم در بهشت هستم 😊 گفتم: تو حوری هستی ؟ پرستار که فکر کرده بود خیلی زیباست گفت : بله من حوری هستم 😍 من هم گفتم : اگر تو حوری هستی پس چرا این قدر زشتی ؟🤭 پرستار عصبانی شد و آمپول را محکم در دستم فرو کرد😕 @Borujerd_nk