eitaa logo
بُت شناسی
2.1هزار دنبال‌کننده
445 عکس
388 ویدیو
23 فایل
🖎نقد و آگاهی در زمینه فِرق انحرافی از ثقلین، نقد تصوف و غلات، نقد مخربین اعتقادی شیعه. بدون خط قرمز در چهارچوب ثقلین instageram.com/botshenasi↩ ❎برای حمایت از کانال خارج نشید.❎
مشاهده در ایتا
دانلود
🗯 در خوراک دقت می شود در اخذ دین خیر! 🔻دَعَوَاتُ الرَّاوَنْدِیِّ، قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام عَجَبٌ لِمَنْ یَتَفَکَّرُ فِی مَأْکُولِهِ کَیْفَ لَا یَتَفَکَّرُ فِی مَعْقُولِهِ فَیُجَنِّبُ بَطْنَهُ مَا یُؤْذِیهِ وَ یُودِعُ صَدْرَهُ مَا یُرْدِیهِ. 🔸امام حسن علیه السّلام فرمود: تعجب است کسی که در خوراکش می‌اندیشد، چگونه در اندیشه هایش فکر نمی کند؟ پس شکمش را از چیزی که به او آزار می‌رساند حفظ می‌کند و در سینه اش چیزی که او را پست می‌کند، باقی می‌گذارد. 📚 بحارالانوار - جلد ۱، صفحه ۲۱۸ @BotShenasi
🗯 به درک فرستادن ابن ملجم توسط امام حسن علیه السلام 🔻[قرب الإسناد] أَبُو الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام قَالَ أَخْبَرَنِی أَبِی: أَنَّ الْحَسَنَ علیه السلام قَدَّمَ ابْنَ مُلْجَمٍ فَأَرَادَ أَنْ یَضْرِبَ عُنُقَهُ بِیَدِهِ فَقَالَ قَدْ عَهِدْتُ اللَّهَ عَهْداً أَنْ أَقْتُلَ أَبَاکَ فَقَدْ وَفَیْتُ فَإِنْ شِئْتَ فَاقْتُلْ وَ إِنْ شِئْتَ فَاعْفُ فَإِنْ عَفَوْتَ ذَهَبْتُ إِلَی مُعَاوِیَةَ فَقَتَلْتُهُ وَ أَرَحْتُکَ مِنْهُ ثُمَّ جِئْتُکَ فَقَالَ لَا حَتَّی أُعَجِّلَکَ إِلَی النَّارِ فَقَدَّمَهُ فَضَرَبَ عُنُقَهُ. 🔸امام صادق از پدرش نقل فرمود: پدرم برایم نقل فرمود: حسن علیه السلام نزد ابن ملجم آمد و خواست تا گردن او را بزند. ابن ملجم گفت: با خداوند عهد بسته بودم که پدرت را بکشم و موفق شدم پس اگر خواستی مرا بکش و اگر خواستی ببخش، اگر مرا ببخشی نزد معاویه رفته و او را می‌کشم و تو را از دست او راحت می‌کنم. حسن علیه السلام فرمود: نه، من تو را به سرعت به آتش دوزخ می‌فرستم آن گاه جلو آمده و گردنش را زد. 📚 بحارالانوار ،جلد ۴۲، صفحه ۳۰۲ @BotShenasi
🗯 مقابله سخت امام حسن علیه السلام با کسی که سب امیرالمومنین علیه السلام می کرد. 🔸وَعَنْ أَبِي كَثِيرٍ قَالَ: كُنْتُ جَالِسًا عِنْدَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، فَجَاءَهُ رَجُلٌ فَقَالَ: لَقَدْ سَبَّ عِنْدَ مُعَاوِيَةَ عَلِيًّا سَبًّا قَبِيحًا رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ: مُعَاوِيَةُ [يَعْنِي]: بْنَ حُدَيْجٍ، فَلَمْ يَعْرِفْهُ. قَالَ [نَعَمْ؛ قَالَ]: إِذَا رَأَيْتَهُ فَائْتِنِي بِهِ. قَالَ: فَرَآهُ عِنْدَ دَارِ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ، فَأَرَاهُ إِيَّاهُ قَالَ: أَنْتَ مُعَاوِيَةُ بْنُ حُدَيْجٍ؟ فَسَكَتَ فَلَمْ يُجِبْهُ ثَلَاثًا، ثُمَّ قَالَ: أَنْتَ السَّابُّ عَلِيًّا عِنْدَ ابْنِ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ؟ أَمَا لَئِنْ وَرَدْتَ عَلَيْهِ الْحَوْضَ – وَمَا أُرَاكَ تَرِدُهُ – لَتَجِدَنَّهُ مُشَمِّرًا حَاسِرًا عَنْ ذِرَاعَيْهِ، يَذُودُ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ عَنْ حَوْضِ رَسُولِ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -[كَمَا تُذَادُ غَرِيبَةُ الْإِبِلِ عَنْ صَاحِبِهَا] قَوْلُ الصَّادِقِ الْمَصْدُوقِ مُحَمَّدٍ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. 🔻ابو کثیر گفت: نزد حسن بن علی نشسته بودم که مردی نزد او آمد و گفت: در نزد معاویه ناسزا بسیار زشتی به امیرالمومنین گفته شده است، مردی ندا داد: معاویه [یعنی]: ابن حدیج، ولی او را[ امام] نشناخت. او گفت بله. فرمود: اگر او را دیدی نزد من بیاور. گفت: او را در خانه عمرو بن حارث دید، پس او را به امام حسن علیه السلام نشان داد، فرمود: آیا تو معاویه بن حدیج هستی؟ سکوت کرد و تا سه مرتبه جواب حضرت را نداد، سپس گفت: تو همانی که در حضور پسر هند جگرخوار علی را سب کردی؟ اما اگر به حوض بروی می بینی که آستین های خود را بالا زده و دوستان خود را از حوض کوثر سیراب می کند و با دستی دشمنان و منافقین را به جهنم می اندازد. و این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله است. 📚مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، جلد ۹ ، صفحه ۱۳۰. 💡نکته: در دوران حیات امام حسن علیه السلام سب علنی اصلا وجود نداشته است و حضرت به شدت از امیرالمومنین علیه السلام دفاع می کردند. متاسفانه دوران امامت امام حسن علیه السلام به خوبی تبیین نشده است و مردم خیال می کنند به امیرالمومنین علیه السلام علنی جسارت می شد و حضرت سکوت می کرد! در حالی که تاریخ خلاف این را اثبات می کند که در دوران حضرت سب علنی وجود نداشته یا حداقل در همان شام بوده و حضرت به شدت با اهانت کنندگان مقابله می کردند. @BotShenasi
🗯 «احتجاج امام حسن عليه السّلام در حضور معاويه» «با جماعتى كه منكر فضل او و پدر بزرگوارش عليه السّلام بودند» 🔸از شعبى و أبو مخنف و يزيد بن ابى حبيب مصرى نقل است كه ايشان همگى گفتند: در اسلام هيچ روزى در باب منازعه و مشاجره و مبالغه در كلام قومى مجتمع در يك مكان بپاى آن روز نمى رسد كه: عمرو بن عثمان بن عفّان و عمرو بن عاص و عتبة بن- أبى سفيان، و وليد بن عقبة بن أبي معيط، و مغيرة بن شعبه نزد معاوية بن أبى سفيان اجتماع كرده و بر يك امر اتّفاق نمودند. 🔻پس عمرو عاص بن معاويه گفت: آيا وقت آن نشده كه پى حسن فرستى تا اينجا حاضر شود؟ او سيره و روش پدرش را احيا نموده و همه گوش به فرمان او شده و هر چه امر كند اطاعت و هر چه بگويد تصديق شود، و اگر كار بدين منوال ادامه يابد كارشان به بالاتر از اين نيز خواهد انجاميد، اگر پى او فرستى ما همگى او و پدرش را كوچك داشته و هر دو را سبّ و دشنام دهيم و قدر و منزلت هر دو را خوار و بى مقدار سازيم، و ما اينجا مى نشينيم تا اين مطلب برايت روشن شود. معاويه به ايشان گفت: من ترس آن دارم كه حسن در اين مناظره آنچنان قلّاده اى به گردن شما بيندازد كه تا دم مرگ عار و ننگ آن گريبان شما را بگيرد، بخدا قسم كه من پيوسته از ديدار او كراهت داشته و از هيبتش ترسيده ام، و من اگر در پى او فرستم شيوه عدل و انصاف را در حقّ او از جانب شما رعايت نمايم. عمرو عاص گفت: آيا بيم آن دارى كه باطل او بر حقّ ما و بيمارى اش بر صحّت و سلامتى ما رفعت گيرد؟ معاويه گفت: نه، گفت: پس همين الآن پى او بفرست. عتبه گفت: اين رأى شما را صلاح نمى دانم، و بخدا سوگند كه همگى شما نيز قادر نخواهيد بود بيشتر و عظيمتر از آنچه با شما است با او روبرو شويد، و او نيز بيش از آنچه دارد با شما روبرو نخواهد شد، زيرا او از خاندانى است كه در مبارزه و جدال سرسختند. 🔻پس همگى دنبال امام حسن عليه السّلام فرستادند، وقتى فرستاده نزد آن حضرت رسيد بدو عرض كرد: معاويه شما را فراخوانده است، فرمود: چه كسانى نزد اويند؟ گفت: نزد او فلانى و فلانى- و تا آخر نام يكايكشان را برد-. آن حضرت عليه السّلام فرمود: چه شده كه سقف بر سرشان نريخته و عذاب از آنجا كه فكرش را نمى كنند بر ايشان نازل نمى شود؟ سپس گفت: اى جاريه لباسهايم را بده! و گفت: «اللّهمّ إنّي أدرأ بك في نحورهم، و أعوذ بك من شرورهم، و أستعين بك عليهم، فاكفنيهم بما شئت، و أنّى شئت، من حولك و قوّتك، يا أرحم الرّاحمين» و به آن فرستاده گفت: اينها كه گفتم كلام فرج و گشايش بود. و چون داخل مجلس ايشان شد معاويه از جاى برخاسته و از وى استقبال نموده و تحيّت و مرحبا گفت و با وى مصافحه نمود. فرمود: اين تحيّتى كه بمن نمودى نشانه سلامتى و مصافحه علامت امن و امان است. معاويه گفت: آرى، اين جماعت بدون اجازه من بدنبال شما فرستادند كه شما افتراى ايشان را در اينكه عثمان مظلومانه بقتل رسيده استماع نماييد، و اينكه پدرت او را كشته، پس كلامشان گوش دار و همان طور كه مى پرسند جوابشان را بده، و حضور من شما را از پاسخ به ايشان منع نكند. امام عليه السّلام فرمود: سبحان اللَّه! خانه خانه تو است و اجازه همه در اينجا نزد تو است، بخدا سوگند اگر جوابى كه ايشان مى خواهند بدهم از گفتن فحش نزد تو حيا مى كنم، و چنانچه بر تو غالب آيم از ضعف و ناتوانى تو شرم كنم، پس كداميك از آن دو را قبول دارى و از كدامشان معذورى؟ و اين را بدان كه اگر من از اين اجتماعشان با خبر بودم به تعدادشان از بنى هاشم مى آوردم، هر چند كه ايشان با تمام جمعشان از من ترسانترند، زيرا خداوند در حال و آينده سرپرست و ولىّ من است پس ايشان را رخصت ده تا سخن آغاز كنند و من هم گوش مى دهم، و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العليّ العظيم 📚 احتجاج - جلد ۲، صفحه ۱۳ ادامه دارد .... @BotShenasi
🔻پس ابتدا عمرو بن عثمان بن عفّان شروع به سخن كرده و گفت: رضا ندارم همچو امروز پس از قتل خليفه عثمان بن عفّان فردى از قبيله بنى عبد المطّلب بر روى زمين باقى مانده باشد، حال اينكه او خواهرزاده اينان بود، و منزلتش در اسلام افضل همه بود و در شرافت اختصاص به رسول خدا داشت، اى بدا به اين كرامت الهى! تا اينكه خون او را- از سر كينه و فتنه گرى و حسد و طلب آنچه أهل آن نبودند- ريختند، با اينكه سابقه و منزلت او در نزد خدا و رسول و اسلام بر هيچ كس پوشيده نبود، واى بر خوارى و بى گناهى او! كه حسن و ساير افراد بنى عبد المطّلب زنده بر روى زمين باشند و عثمان بخون خود رنگين و دفين باشد، با اينكه ما دعوى نوزده خون ديگر از بزرگان بنى اميّه از كشته شدگان جنگ بدر بر شما بنى عبد المطّلب داريم. 🔸سپس عمرو عاص پس از حمد و ثناى الهى گفت: پسر أبو تراب! ما بدنبالت فرستاديم تا همگى اقرار كنيم كه پدرت؛ أبو بكر را مسموم ساخت، و در قتل عمر شركت نموده و عثمان را مظلومانه به قتل رساند، و ادّعاى مقامى را كرد كه حقّ او نبود و در آن واقع شد- و آن فتنه را ذكر كرده و به مقام او بد گفت-. ✖️ سپس گفت: شما اى بنى عبد المطّلب؛ خداوند حكومت را به شما نبخشيد كه در آن مرتكب آنچه برايتان جايز نيست شويد، سپس تو اى حسن در دلت مى گويى كه أمير المؤمنين توئى، حال اينكه تو... و اين بخاطر بدى كار پدرت مى باشد، و ما تنها بدين خاطر تو را خوانديم كه تو و پدرت را دشنام گوييم!. و اين را بدان كه تو قادر نيستى بر ما عيب گرفته و ما را تكذيب كنى، و اگر فكر مى كنى ما بر تو در موردى دروغ بسته و در باطل زياده روى كرده ايم، و خلاف حقّ بر تو ادّعا نموده ايم حرف بزن، و گر نه اين را بدان كه تو و پدرت شرّ خلق خداييد، و خداوند شرّ پدرت را با قتل او از ما دور ساخت، و تو اكنون در دست ما گرفتارى، اگر خواهيم تو را بكشيم مختاريم، كه در اين كار نه نزد خدا گناهكار و نه نزد مردم عيبى داريم. سپس عتبة بن ابى سفيان سخن آغاز كرده و أوّل سخنى كه گفت اين بود ▪️ اى حسن، پدرت بدترين فرد قرشى براى قبيله قريش بود، پيوند فاميلى را بريد، و خونشان را ريخت، و تو از قاتلين عثمان هستى، و حقّ اين است كه تو را بكشيم، و ما بنا به همان حقّ قصاصى كه در كتاب خدا مذكور است با تو رفتار كرده و همگى قاتلين تو هستيم، و امّا پدرت؛ خود خداوند او را كشت و شرّش را از ما دور ساخت، و امّا اميد تو به خلافت؛ تو مرد اين ميدان نبوده و افضل از ديگران نمى باشى. ✖️سپس وليد بن عقبه داد سخن داده و همچون يارانش گفت: اى گروه بنى هاشم، شما همانهاييد كه ابتدا اظهار عيب به عثمان نموده و مردم را بر او جمع نموديد، تا اينكه او را كشتيد و اين نبود جز حرص بر حكومت و قطع رحم و نابودى امّت و ريختن خون همه ايشان براى رسيدن به خلافت، و آن خون را از سر اين دنياى بى ارزش و دوستى آن ريختند، حال اينكه عثمان؛ دايى شما بود و خوب دايى بود، وى داماد شما و خوب دامادى برايتان بود، شما همانها بوديد كه پيش از همه بر او حسد برده و بر او طعن زديد، سپس عهده دار قتل او شديد، پنداريد خداوند با شما چه خواهد كرد؟! سپس مغيرة بن شعبه آغاز به سخن كرده- و نيش حرفهايش تماماً متوجّه أميرالمومنین عليه السّلام بود- و گفت:  🔻 اى حسن، عثمان مظلومانه بقتل رسيد، و در اين رابطه هيچ عذرى براى پدرت باقى نمانده كه تبرئه شود، و گناهكار بهانه و عذرى ندارد، جز اينكه اى حسن ما گمان آن داريم كه پدرت با تمام كارهايى كه به نفع عثمان كرد در نهايت به قتل او راضى بود، و بخدا سوگند كه او شمشيرى طويل و زبانى گويا داشت، زنده را مى كشت و مرده را معيوب مى ساخت، و بنو اميّه براى بنى هاشم بهتر بودند تا بنى هاشم براى بنى اميّه، و معاويه براى تو بهتر بود تا تو براى معاويه، و پدرت در زمان حيات رسول خدا بدو در دل بد بود، و پيش از فوت آن حضرت براى خود جلب سود مى نمود و قصد قتل او را داشت، و اين را آن حضرت دريافته بود، سپس از بيعت با أبو بكر كراهت داشت تا اينكه بنوعى تلافى كرد، سپس در فكر قتل أبو بكر بود تا اينكه سمّى به او نوشانده و او را كشت، سپس با عمر به منازعه پرداخته تا اينكه خواست گردن او را بزند، ولى او در قتل عمر ساعى بود تا او را كشت، و در خلافت عثمان آنقدر بر او طعن زد تا وى را به قتل رساند، و در تمامى اين كشتار او شركت داشت، با اين همه ديگر پدرت نزد خدا چه منزلتى دارد 🔻 اى حسن؟ و خداوند در قرآن اختيار را به اولياى مقتول سپرده است. و معاويه ولىّ مقتولى است كه ناحقّ كشته شده، و حقّ اين است كه تو و برادرت را بكشيم، و قسم به خدا كه خون علىّ از خون عثمان بالاتر نيست، و شما فرزندان عبد المطّلب اين را بدانيد كه خداوند بنا ندارد كه حكومت و نبوّت را در شما گرد آورد. سپس ساكت شد.   📚 احتجاج (ترجمه جعفری) - جلد ۲، صفحه ۱۹ @BotShenasi
🗯 پاسخ کوبنده و دندان شکن امام حسن پس آن امام همام؛ حضرت مجتبى؛سخن آغاز كرده و فرمود: حمد و ستايش خداوندى را سزا است كه أوّل شما را به أوّل ما هدايت نمود، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و صلوات و سلام خداوند بر جدّم محمّد نبىّ و بر آل او باد گفتارم را گوش داريد و علم و فهمتان را تا پايان آن نزد من بعاريت گذاريد. و ابتداى سخنم را به تو آغاز مى كنم اى معاويه. سپس آن حضرت به معاويه فرمود: بخدا قسم اى ازرق كسى جز تو مرا شتم نكرد و اين ناسزا از جانب اين گروه نبود، و جز تو مرا دشنام نكرد و اين از جانب ايشان نبود، بلكه تنها تو مرا شتم گفته و دشنام دادى، و اين از بدى رأى و بغى و حسد توست نسبت به ما و عداوت و دشمنى با حضرت محمّد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، بغض قديم و جديد كه تو را با آن حضرت است. و اين را بدان اى ازرق اگر اين گروه در مسجد رسول خدا و در حضور مهاجر و انصار با من روبرو مى شدند هرگز قادر نبودند كلمه اى بر زبان رانده و اين گونه با من روبرو شوند. پس اى گروهى كه عليه من متّحد شده ايد خوب گوش دهيد، و هيچ حقّى را كه بدان واقفيد بر من كتمان نكنيد، و هيچ باطلى كه از زبانم جارى شد تصديق نكنيد، و به تو آغاز مى كنم اى معاويه، و البتّه كمتر از آنچه لايق توست خواهم گفت. شما را بخدا سوگند آيا هيچ مى دانيد آن مردى كه دشنامش داديد هموست كه با رسول خدا بر دو قبله نماز گزارده و تو خود به چشم خود آن منظره را ديده اى در حالى كه در گمراهى بوده و «لات» و «عزّى» را مى پرستيدى؟ همان شخصيّتى كه در دو بيعت شركت جسته: بيعت رضوان و بيعت فتح، و تو اى معاويه در بيعت نخست كافر، و در بيعت دوم ناكث و عهدشكن بودى؟سپس فرمود: شما را بخدا سوگند آيا مى دانيد- آنچه من مى گويم حقّ است- علىّ عليه السّلام در روز بدر با سپس فرمود: با شما روبرو شد در حالى كه رايت و پرچم رسول خدا و أهل ايمان در دست داشت، و با تو اى معاويه رايت مشركان بود و تو در آن روز مشغول پرستش لات و عزّى بودى، و جنگ با رسول خدا را فرض و واجب مى پنداشتى؟ و آن حضرت در روز احد در حالى با شما روبرو شد كه در دستش رايت رسول خدا بود و در دست تو اى معاويه رايت مشركين؟ و در روز احزاب (جنگ خندق) نيز رايت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در دست او بود و رايت مشركان در دست تو؟ هر كدام اين موارد حجّت او را غالب نموده و دعوتش را آشكار ساخته و پيروز ميدانش مى سازد، و در تمامى اين موارد اظهار رضايت در رخسار مبارك پيامبر از وى هويدا، و اظهار نارضايتى و غضبش بر تو آشكار بود. سپس همه اتان را بخدا سوگند مى دهم كه آيا بخاطر مى آوريد وقتى رسول خدا بنى قريظه و بنى نضير را محاصره كرد؛ عمر بن خطّاب را با رايت مهاجرين و سعد بن معاذ را با رايت انصار مبعوث فرمود؟. امّا سعد بن معاذ در آن صحنه مجروح شد، و امّا عمر پا به فرار گذاشته و مى ترسيد و يارانش را نيز مى ترساند، در اين حال بود كه رسول خدا فرمود: «فردا رايت را به مردى مى سپارم كه خدا و رسولش را دوست داشته و محبوب آن دو مى باشد، دائماً در يورش است و عارى از فرار، و تا وقتى كه خدا فاتحش نساخته باز نخواهد گشت».در اينجا أبو بكر و عمر و ديگر مهاجر و انصار مترصّد رايت بودند كه نصيب او شود، و علىّ عليه السّلام در آن روز مبتلا به چشم درد شده بود، پس رسول خدا او را خوانده و آب دهان مبارك خود را بر آن نهاده و درمان شد، پس رايت را بدو سپرده و آن حضرت بى آنكه رايت را خم كند به لطف و منّت خداوند پيروزمندانه بازگشت، و تو اى معاويه در آن روز در مكّه دشمن خدا و رسولش بودى. پس آيا مردى كه خير خواه خدا و رسول است با كسى كه دشمن آن دو است برابر مى باشد؟. سپس بخدا سوگند كه قلب تو بعداً هرگز اسلام نپذيرفت، ولى زبان ترسان است، و آن بگونه اى خلاف آنچه در دل است سخن مى گويد. شما را بخدا سوگند آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله امیرالمومنین را در غزوه تبوك- بى آنكه از او در غضب بوده يا ناراضى باشد- جانشين خود در مدينه ساخت، و منافقين در اين حركت به سخن آمده و آن حضرت نزد رسول خدا شتافته و عرض كرد: اگر امكان دارد مرا در مدينه باقى مگذاريد چون من در هيچ غزوه اى غايب نبوده ام، و رسول خدا بدو فرمود: تو وصىّ و جانشين در أهل من هستى همچون منزلت هارون از موسى، سپس دست علىّ را گرفته و فرمود: اى مردم هر كه ولايت مرا بپذيرد؛ ولايت خدا را پذيرفته، و هر كه ولايت على را قبول كند؛ ولايت مرا قبول نموده است، و هر كه مرا اطاعت كند خدا را اطاعت نموده، و هر كه علىّ را اطاعت كند مرا اطاعت كرده است، و هر كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر كه علىّ را دوست بدارد مرا دوست داشته است. @BotShenasi
🗯 پاسخ کوبنده و دندان شکن امام حسن سپس فرمود: شما را به خدا قسم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حجّة الوداع فرمود: اى مردم من در ميان شما دو چيزى باقى نهاده‌ام كه پس از آن ديگر گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و عترتم؛ أهل بيتم را، حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بدانيد، به محكم آن عمل نموده و به متشابهش ايمان آوريد، و بگوييد: به تمام آنچه خداوند در قرآن نازل فرموده ايمان داريم، و عترت و أهل بيتم را دوست بداريد، و با دوستانشان دوست و ايشان را عليه دشمنانشان يارى نماييد، و آن دو پيوسته با هم مى باشند تا در روز قيامت بر حوض بر من وارد شوند. سپس آن رسول گرامى در حالى كه بر منبر بود علىّ را نزديك خود خوانده و او را بدست خود گرفته و فرمود: خداوندا! با دوست او دوست و با دشمنش دشمن باش، خداوندا! هر كه با او دشمنى كند او را در دنيا مسكن و مأوى مده، و روحش را به آسمان متصاعد مگردان، بلكه او را در پائينترين مكان جهنّم قرار ده! و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بدو فرمود: تو در روز قيامت؛ مردم [ناأهل] را از حوض من مى رانى! همچنان كه شما شتر غريب را از ميان شتران خود مى رانيد؟و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه پدرم در ايّام بيمارى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر او وارد شد و آن حضرت گريست و چون علىّ علّت گريه را پرسيد فرمود: آنچه مرا به گريه انداخت اين بود كه مى دانم در دلهاى برخى از اين مردم عداوت و بغض به تو بسيار است ولى آن را تا بعد از وفات من اظهار نمى كنند؟ و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هنگام وفات؛ آنگاه كه أهل بيت او اطرافش بودند فرمود: خداوندا! اينان أهل بيت و عترت من هستند، خداوندا! با دوستانش دوستى فرما و ايشان را بر دشمنانشان يارى فرما» و نيز فرمود: «مثل أهل بيت من مانند كشتى نوح است، هر كه بدان داخل شود نجات يافته و هر كه از آن تخلّف نمايد غرق گردد»؟و شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه صحابه در زمان حيات و عهد پيامبر بر او (امیرالمومنین) بعنوان ولايت سلام مى كردند؟شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه علىّ در ميان صحابه أوّل كسى است كه تمام شهوات را بر خود حرام ساخت تا اينكه اين آيات نازل شد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال كرده حرام نكنيد و از حدّ مگذريد، كه خدا از حدّ گذرندگان را دوست ندارد. و از آنچه خدا شما را حلال و پاكيزه روزى داده بخوريد و از خدايى كه به او ايمان داريد پروا داشته باشيد- مائده: ۸۶ و ۸۷»؟ و نزد او بود علم منايا و علم قضايا و فصل خطاب و رسوخ بعلوم فراوان و همو عارف بمحلّ نزول قرآن بود. علىّ از گروهى بود كه گمان ندارم تعدادشان به ده برسد كه خدا پيامبر را بر ايمانشان با خبر ساخت، و شما در گروهى به شمار اينان؛ ولى ملعون از زبان خود پيامبريد، پس من بر له و عليه شما شهادت مى دهم كه شما همگى از زبان خود پيامبر لعن شده ايد. و شما را به خدا سوگند مى دهم آيا [اى معاويه] يادت هست وقتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نزد تو فرستاد تا نامه اى به بنو خزيمه در قضيّه خالد بن وليدبنويسى، و تا سه بار فرستاده رسول خدا بازگشته و گفت كه تو در حال خوردنى كه در آخر رسول خدا در باره ات فرمود: «خدايا! دلش را سير مگردان» كه شكم او تا روز قيامت در پى شهوات و شكم چرانى است.سپس فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه آنچه مى گويم حقّ است و تو اى معاويه يادت هست كه در روز احزاب؛ شترى كه پدرت سوار آن بود زمام گرفته حركت مى دادى و برادرت همين كه اينجا نشسته از پشت؛ شتر را مى راند، در اين حال رسول خدا فرمود: «لعنت خدا بر راكب شتر و آنكه مى راند و بر آنكه زمام گرفته مى كشاند باد»؟ و تو اى ازرق مگر همان صاحب زمام، و برادرت آن نبود كه از پشت مى راند؟. شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در هفت موضع أبو سفيان را لعن كرد: اوّلين آنها زمانى بود كه آن حضرت از مكّه به مدينه مهاجرت فرمود، أبو سفيان در حال بازگشت از شام به مكّه بود و در ميان راه با ديدن آن حضرت بى ادبى به او نموده و قصد قتل و اظهار تهديد و وعيد وى را داشت كه خداوند شرّش را از آن حضرت دور ساخت. و دوم در «روز عير» كه أبو سفيان كاروان خود را از آن حضرت گريزانيده بيرون برد. و سوم در روز احد كه رسول خدا فرمود: خدا مولاى ما است و شما مولايى نداريد، و أبو سفيان گفت: بت عزّى مال ما است و شما عزّى نداريد. و با اين كلام مورد لعن خداوند و فرشتگان و انبياء و همه أهل ايمان قرار گرفت. @BotShenasi
🗯 پاسخ کوبنده و دندان شکن امام حسن و چهارم روز حنين است همان روز كه أبو سفيان با گروهى از قريش و افراد قبيله هوازن بهمراه عيينة بن حصين از غطفان يهود گرد آمدند، و خداوند همه اشان را مورد غضب خود قرار داده و به خير و خوبى نرسانيد، و اين همان فرمايش خداوند در دو سوره قرآن است كه در هر دو آنها به نام؛ أبو سفيان و يارانش را كافر خوانده است، و تو اى معاويه در آن روزگار در مكّه بر عقيده پدرت مشرك بودى، و امیرالمومنین با رسول خدا بوده و هم رأى و هم عقيده با آن جناب بود. و پنجم همان فرمايش خداوند است كه: « [ايشانند كه كافر شدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند] و قربانى را بازداشتند و نگذاشتند كه به قربانگاهش (منى) برسد،فتح: ۲۵»، تو و پدرت و مشركان قريش سدّ و منع آن رسول گرامى نموديد، در آن روز أبو سفيان مورد لعن خداوند قرار گرفت، لعنتى كه تا روز قيامت شامل نسل او خواهد شد. و ششم روز احزاب بود، روزى كه أبو سفيان با گروهى از قريش، و عيينة بن حصين از غطفان آمدند، و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تمامى ايشان را؛ تابع و متبوع، آنكه لشكر را كشيد و آنكه لشكر را رانده به جنگ او آورده تا روز قيامت مشمول لعن خود ساخت. و از آن حضرت پرسيدند: اى رسول خدا مگر در اتباع مؤمن نبود؟ فرمود: لعن من به مؤمنان اتباع نخواهد رسيد، امّا در لشكركشان هيچ مؤمن و مجيب و ناجى نبود. و هفتم روز ثنيّه بود، روزى كه دوازده نفر عرصه را بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تنگ كرده و سخت نمودند، هفت تن اينان از بنو اميّه و پنج نفر از ساير قريش بودند، پس خداوند تبارك و تعالى و رسول او همه كسانى كه از ثنيّه عبور كردند- جز آن حضرت و سائق (آنكه زمام شتر را گرفته) و قائد (آنكه شتر را مى راند) را لعن فرمود. شما را به خدا سوگند! آيا بياد مى آوريد كه أبو سفيان (با چشمانى كور) هنگام بيعت خلافت بر عثمان در مسجد داخل شده و گفت: اى برادرزاده، آيا در اينجا جاسوس و غير خودى هست؟ گفت: نه، پس أبو سفيان گفت: امر خلافت را ميان جوانان خود دست به دست بگردانيد كه سوگند به آنكه جان أبو سفيان بدست اوست بهشت و جهنّمى در كار نيست!. و شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه أبو سفيان دست حسين عليه السّلام را- وقتى با عثمان بيعت شد- گرفته و گفت: اى پسر برادر مرا به قبرستان بقيع ببر. تا اينكه به وسط قبرستان رسيد پدرت با آوازى بلند (خطاب به شهداى صحابه) گفت: اى أهل گورستان آنچه شما با ما بر سر آن مى جنگيديد الحال بدست ما افتاده و شما استخوان پوسيده ايد! پس حسين بن علىّ عليهما السّلام فرمود: خدا موى سفيد و رويت را قبيح و زشت سازد! سپس دستش را از او كشيده و رهايش ساخت، و اگر نعمان بن بشير دستش را نگرفته و به مدينه باز نگردانده بود هلاك شده بود.پس اين بود حال تو اى معاويه، آيا قادر به پاسخ يكى از مواردى كه گفتم هستى؟ و از موارد لعن بر تو اى معاويه اين است كه پدرت أبو سفيان قصد داشت مسلمان شود، و تو با ارسال قطعه شعرى كه در ميان قريش و ديگران معروف شده قصد سدّ و منع او را كردى. و ديگر روزى بود كه عمر تو را والى شام ساخت و تو به او خيانت كردى، و چون عثمان تو را والى ساخت همان راه گذشته پيشه ساخته و انتظار حادثه و مرگ او را داشتى، سپس بزرگتر از آن جرأت تو بر خدا و رسول بود كه با علم به سوابق و فضل علىّ با او جنگيدى؛ و از اولويّت او بر حكومت بر خود و ديگران نزد خدا و مردم نيك واقف بودى، و كوركورانه مردم را به سوى خود كشانده و خون خلق بسيارى را باخدعه و كيد و ظاهر سازى ريختى، كار كسى كردى كه اعتقاد به معاد نداشته و از عقاب ترس ندارد، پس چون اجل تو برسد جايگاهت بدترين مكان خواهد شد، و علىّ عليه السّلام منتهى به بهترين جايگاه خواهد شد، و خداوند در كمينگاه تو مى باشد. و اينها اى معاويه همه براى تو بود، و آنچه از عيوب و بديهايت امساك نموده و صرف نظر كردم اكراه از طولانى شدن بحث بود [و گر نه همه را مى گفتم]. و امّا تو اى عمرو بن عثمان، به جهت حماقتت در خور آن نيستى كه تتبّع اين امور را بكنى، و تنها تو مانند پشه اى هستى كه به درخت خرمايى گفت: خود را نگاه دار كه مى خواهم از تو فرود آيم!. و درخت خرما در جواب گفت: من أصلًا متوجّه نشستنت نشدم، پس چگونه برخاستنت بر من گران باشد؟! و بخدا سوگند كه مرا گمان آن نبود كه تو را قوّت حسن معادات با من باشد كه بر من سخت و گران باشد، ولى الحال جواب آن ياوه سرائيهايت را خواهم داد: سبّ و دشنام تو به علىّ آيا از سر نقص در حسب او است؟يا دورى اش از رسول خدا؟ يا بدى در اسلام از او ظاهر شده؟ يا در حكمى بيداد كرده؟ يا تمايلى بدنيا نموده؟ كه اگر هر كدام آنها را بگويى دروغ بافته اى @BotShenasi
🗯 پاسخ کوبنده و دندان شکن امام حسن و امّا اينكه گفتى: «ما دعوى نوزده خون از بزرگان بنى اميّه از كشته شدگان جنگ بدر بر شما بنى عبد المطّلب داريم» همه آنها را خدا و رسول او به قتل رساندند، و بجان خودم سوگند كه از بنى هاشم نوزده نفر، و سه نفر پس از اين تعداد كشته شدند، و از بنو اميّه نوزده و نوزده نفر در يك مقام و موطن كشته شدند غير از آنچه از ايشان در جاهاى ديگر كشته شدند كه تعدادشان را جز خدا نمى داند. روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله [كنايه وار] فرمود: هر گاه تعداد بچّه هاى وزغ به سى مرد برسد، بيت المال را ميان خود دست بدست كرده بغارت برند، و آزادى بندگان خدا را سلب كنند و آنان را برده خويش سازند، و كتاب و دين خدا را به تباهى و فساد كشند، و چون تعدادشان به سيصد و ده نفر رسد لعن و نفرين بر او و آنها واجب شود، و چون به چهار صد و هفتاد و پنج رسند هلاك و نابودى اشان سريعتر از جويدن خرمايى است. پس در اين حال حكم ابن أبى العاص در حالى كه أصحاب در اين مطلب و كلام حضرت بودند نزديك آن جمع شد كه رسول خدا به ياران خود فرمود آهسته سخن گوييد كه وزغ مى شنود!!.و اين زمانى بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تمام آنان و كسانى كه پس از وى متصدّى حكومت خواهند شد را در خواب ديد، و اين اوقاتش را تلخ و كار را بر وى سخت نمود، در اينجا بود كه خداوند اين آيه را فرستاد كه: «و آن خوابى را كه به تو نموديم و آن درخت نفرين شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم نكرديم- إسراء: ۶۰»، و مراد از درخت ملعونه؛ بنو اميّه است، و نيز فرمود: «شب قدر بهتر از هزار ماه است- قدر: ۳»، پس من بر له و عليه شما گواهى مى دهم كه حكومت و سلطنت شما پس از شهادت امیرالمومنین جز همان هزار ماهى نخواهد بود كه خداوند در كتاب خود مقرّر فرموده است. و امّا تو اى عمرو پسر عاص، اى بدگوى لعين ابتر (بى دنباله)، تو فقط به سگ مانى، ابتداى كار تو با مادرت كه بدكاره بود شروع شد، و تو بر فراشى مشترك تولّد يافتى، و در باره ولايت و سرپرستى تو مردانى از قريش ادّعا نمودند بنامهاى: أبو سفيان بن حرب، وليد بن مغيره، و عثمان بن حارث، و نضر بن حارث بن كلده، و عاص بن وائل، و هر كدامشان تو را فرزند خود مى دانست، و دست آخر پدرت كسى شد كه در حسب از همه پست تر، و در منصب از همه خبيث تر و خلاصه بدكاره ترينشان بود، سپس تو براى سخنرانى برخاسته و گفتى: من بدگوى محمّد هستم، و پدرت عاص گفت: محمّد مردى بى دنباله است و پسرى ندارد، كه اگر بميرد نسلش منقطع خواهد شد، در اينجا خداوند آيه «همانا دشمن تو، همو دنبال بريده است- كوثر: ۳» را نازل فرمود، و اين در حالى بود كه مادرت هنوز نزد عبد قيس رفته و خواهان فسادكارى بود و در جايجاى آنجا خود فروشى مى كرد، و تو اى عمرو در تمام مكانهايى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حضور داشت از بدترين دشمنان و تكذيب كنندگان او بودى، سپس تو از افراد كشتى شدى كه براى كشتن جعفر بن ابى طالب و ساير مهاجرين رهسپار ديار حبشه و نزد نجاشى رفت، و در نهايت مكر زشت و فكر بدكارى گريبان خودت را گرفت و نقشه ات جواب عكس داد، و اميدت به نابودى گراييد، و تلاشت به شكست انجاميد، و نقشه ات بر آب شد، «و خداوند نداى كافران را پست گردانيد و نداى خدا (دعوت اسلام) را مقام بلند داد- توبه: ۴۰».و امّا گفتارت در باره عثمان؛ اى بى حياى بى دين! تو خود در خانه اش آتش انداختى، سپس به فلسطين گريخته در انتظار عاقبت فتنه بودى و بمحض شنيدن خبر قتل عثمان خود را تماماً در اختيار معاويه قرار دادى، و دين خود را اى خبيث به دنياى ديگرى فروختى، و ما قصد ملامت تو بر بغض خود را نداشته و بر حبّ خود سرزنش نمى كنيم، زيرا زمان جاهليت و اسلام پيوسته دشمن ما بنى هاشم بوده اى، تو همان هستى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را با هفتاد بيت شعر هجو كردى، و آن حضرت بدرگاه خداوند عرضه داشت: «خداوندا! من شعر بنكويى نمى دانم، و سزاوار هم نيست كه شعر گويم، خداوندا! در برابرهر بيت شعرى كه عمرو عاص گفته هزار بار او را لعن فرما! ». سپس تو اى عمرو اى كسى كه دنياى ديگرى را بر دين خود برگزيدى، هداياى بسيار نزد نجاشى روانه ساخته و براى بار دوم قصد او نمودى، و شكست سفر أوّل تو را مانع از سفر دوّم نشد، و در تمام اين دو سفر خائب و خاسر و آزرده بازگشتى، تو قصد كشتن جعفر و اصحابش را داشتى، و هنگامى كه اميد و آرزويت تو را به خطا انداخت، بسوى صاحبت عمارة بن وليد مراجعت نمودى. و امّا تو اى وليد بن عقبه! بخدا سوگند من تو را بر بغض علىّ سرزنش نمى كنم چرا كه او بر تو حدّ شرب خمر جارى نموده و هشتاد تازيانه زد، و پدرت را در روز بدر پس از اسارت گردن زد، و چگونه او را دشنام مى دهى كه خدا در ده آيه از قرآن او را مؤمن خوانده است، @BotShenasi
🗯پاسخ کوبنده و دندان شکن امام حسن و تو را فاسق نامبرده، و آن همين آيه شريفه: «آيا كسى كه مؤمن است همچون فاسق (كسى كه از فرمان خداى بيرون رفته) است؟ هرگز برابر نيستند- سجده: ۱۸» و آيه: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقى (برون شده از فرمان خداى) به شما خبرى آورد نيك بررسى كنيد تا مبادا نادانسته به مردمى آسيب رسانيد، و آنگاه بر آنچه كرديد پشيمان گرديد- حجرات: ۶» مى باشد، تو را چه به ذكر و ياد قريش؟! و جز اين نيست كه تو پسر مردى از كفّار عجم از شهر صفّوريّه (از نواحى اردن در شام نزديك طبريّه) به نام ذكوان هستى.و امّا پندارت كه ما عثمان را كشته ايم بخدا قسم كه طلحه و زبير و عائشه توان آن نداشتند كه اين تهمت بر علىّ بن ابى طالب عليه السّلام زنند تا چه رسد به تو؟! و تمنّى من اين است كه تو از مادرت در باره پدر خود پرسش كنى آنگاه كه ذكوان (همسرش) را ترك گفت و تو را ملصق به عقبة بن أبي معيط كرد، و بدين كار جامه برترى و رفعتى بر تن نمود، همراه با آنچه خداوند براى تو و پدر و مادرت از عار و خوارى در دنيا و آخرت مهيّا ساخته، و خداوند ستمكار به بندگان نيست. سپس اى وليد بخدا تو از نظر سنّ بزرگتر از كسى هستى كه پدر خود مى خوانى، با اين رسوائى چگونه لب به سبّ و دشنام علىّ عليه السّلام مى گشايى؟! پس بهتر است تو مشغول اثبات نسب خود به پدرت باشى نه آنكه ادّعا مى كنى، و مادرت به تو گفته است: «اى فرزندم پدر واقعى تو لئيم تر و خبيث تر از عقبه است»! و امّا تو اى عتبة بن ابى سفيان، بخدا سوگند كه تو كسى نيستى كه در حساب و شمار آئى تا من متوجّه جواب تو گردم، و عاقل به رأى درست نيستى تا به تو خطاب و عتاب كنم، نه خيرى دارى كه بدان اميدوار بود و نه داراى شرّى هستى كه از آن ترسيد، و من هر چند كه علىّ عليه السّلام را دشنام و سبّ گويى حاضر به سرزنش و توبيخت نيستم، زيرا تو نزد من همتا با برده علىّ هم نيستى تا پاسخ ياوه هايت را گويم، بلكه خداوند در كمينگاه تو و پدر و مادر و برادرت مى باشد، و تو از نسل افرادى هستى كه خداوند در قرآن اين گونه وصفشان فرموده كه: «كوشنده اند در اين جهان و رنج كشيده در آن جهان. در آتشى سخت سوزنده در آيند. از چشمه اى بسيار گرم آبشان دهند. آنها را هيچ خوردنى نيست مگر خار درشت تلخ (كه هيچ چارپايى نمى خورد). كه نه فربه مى كند و نه از گرسنگى سودى دهد (گرسنگى را از ميان نمى برد) - غاشيه: ۱ تا ۷». و امّا تهديدى كه به قتل من كردى، چرا كمر به قتل آنكه در فراش تو با حليله ات خسبيد نمى بندى؟! و حال آنكه او شريك غالب تو در فرج او و شريك در فرزند تو شد تا آنجا كه فرزندى كه از تو نيست را به تو چسباند، واى بر تو! اگر نفس خود رادر گرفتن اين حقّ از او وادار نمايى شايسته تر است و در خور، تا مرا تهديد به قتل و وعيد نمائى!. و من تو را در سبّ علىّ ملامت نمى كنم چرا كه برادرت را در مبارزه به قتل رسانده، و با شراكت عمويش حمزه جدّت را كشت، و خداوند بدست اين دو آن دو نابكار را روانه آتش جهنّم ساخته و طعم دردناك و سوزانش را بديشان چشاند، و نيز عمويت بدستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از شهر تبعيد و اخراج شد. و امّا اميد من به خلافت، پس بجان خود قسم اگر اين چنين باشد به آن سزاوار و شايسته ام، و تو نه مانند برادرت مى باشى و نه جانشين پدرت، زيرا برادرت بيشتر از همه از فرامين الهى تمرّد و سرپيچى مى كرد، و بيشتر سعى در ريختن خود مسلمين داشت، و طلب چيزى كه شايستگى آن را نداشت مى كرد، مردم را مى فريفت و خدعه مى كرد، و با خدا به مكر رفتار مى كرد و خداوند بهتر از هر كس مكر تواند كرد. و امّا اينكه گفتى: «پدرت بدترين فرد قرشى براى قبيله قريش بود» بخدا سوگند نه فرد مرحومى را حقير ساخته و نه مظلومى را به قتل رساند. و امّا تو اى مغيرة بن شعبه، تو دشمن خدا، و تارك قرآن، و تكذيب كننده رسول خدايى، تو مرتكب زنا شده و مستوجب حدّ رجم (سنگسار شدن) مى باشى، و بر اين گناهت افرادى عدول صالح پرهيزگار گواهى دادند، پس رجم تو به تأخير افتاد،و حقّ به باطل دفع، و راستى به دروغ و كذب ردّ شد، و اين بخاطر آن است كه خداوند برايت عذابى دردناك مهيّا فرموده است، و خوارى در دنيا، و رسوايى عذاب آخرت بدتر است، و تو همان هستى كه فاطمه دخت گرامى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را ضربه زدى تا آنجا كه خون آلود شده و فرزند در شكمش را سقط كرد، اين كارت از سر خوار ساختن رسول خدا و مخالفت با امر او، و هتك حرمت او بود، حال اينكه رسول خدا به فاطمه فرموده بود: «تو بانوى زنان بهشتى هستى»، و خداوند خود تو را راهى آتش نموده، و وبال آنچه بر زبان جارى ساختى متوجّه خودت خواهد ساخت، @BotShenasi
🗯 پاسخ کوبنده و دندان شکن امام حسن و خداوند خود تو را راهى آتش نموده، و وبال آنچه بر زبان جارى ساختى متوجّه خودت خواهد ساخت، پس به كداميك از اين سه چيز علىّ را سبّ و دشنام دادى! آيا نقص در نسب او بود، يا دورى اش از رسول خدا، يا بدى در اسلام از او ظاهر شده؟ يا در حكمى مرتكب بيدادى شده؟ يا تمايلى بدنيا نموده؟ اگر بگويى به يكى از اينها؛ دروغ گفته ای و تکذیبت می کنند.آيا مى پندارى كه علىّ؛ عثمان را مظلومانه كشته؟ بلكه او با تقواتر و پاكتر از ملامتگر خود در اين اتّهام است، و بجان خودم اگر علىّ عثمان را مظلومانه كشته بود، بخدا تو كاره اى نبودى،زيرا نه او را در زمان حياتش يارى نمودى و نه در مرگش تعصّب بخرج دادى، و پيوسته خانه و مأواى تو همان طائف است كه در آن دنبال هرزگى و فساد مى گردى، و امر جاهليّت را احياء مى كنى، و اسلام را مى ميرانى، تا اينكه ديروز آنچه بايد رخ بدهد داد . و امّا اعتراض تو در مورد بنى هاشم و بنى أميّه اين تنها ادّعاى تو و معاويه است (يا: اين دعا و درخواست تو به معاويه است). و امّا سخنت در باره حكومت و سخن يارانت در باره ملكى كه بچنگ آورده ايد، همانا فرعون چهار صد سال حكومت مصر را تصاحب نمود و موسى و هارون دو نبىّ مرسلى بودند كه آنچه بايد اذيّت و آزار ديدند و آن همان ملك خدايى است كه به نيكوكار و فاجر عطا مى فرمايد، و خداوند خود فرموده: «و نمى دانم شايد اين شما را آزمونى باشد و برخورداريى تا هنگامى- انبياء: ۱۱۱»، و نيز فرموده: «و چون بخواهيم مردم شهرى را هلاك كنيم، كامرانان آنجا را فرماييم تا در آنجا نافرمانى و گناه كنند، آنگاه آن گفتار بر مردم آن سزا شود، پس آن را به سختى نابود كنيم- إسراء: ۱۶».سپس امام حسن عليه السلام برخاسته و خاك لباس خود تكانده و گفت: «زنان پليد براى مردان پليدند و مردان پليد براى زنان پليدند- نور: ۲۶» بخدا قسم اى معاويه اين گروه تو و ياران و پيروانت مى باشند، «و زنان پاك براى مردان پاك اند و مردان پاك براى زنان پاك اند؛ اينان از آنچه در باره اشان مى گويند پاك و بيزارند، ايشان راست آمرزش و روزى بزرگوارانه- نور: ۲۶» و اين گروه علىّ بن ابى طالب عليه السلام و أصحاب و شيعيان او مى باشند. سپس در حالى كه خارج مى شد فرمود: و بال عملى كه مرتكب آن شدى بچش، و آنچه خداوند براى تو و ايشان مهيّا فرموده خوارى دنيا و عذاب دردناك آخرت است. @BotShenasi
🗯پاسخ کوبنده و دندان شکن امام حسن معاويه با شنيدن اين كلام رو بياران خود كرده و گفت: و شما بچشيد وبال جنايتى كه مرتكب شديد. وليد بن عقبه گفت: بخدا ما نچشيديم جز آنچه تو چشيدى، و جز بر تو جرأت نكرد.  معاويه گفت: مگر به شما نگفتم از پس او بر نخواهيد آمد، اگر همان بار نخست حرف مرا گوش كرده بوديد او بر شما پيروز و كامياب نشده و رسوا نمى شديد، بخدا او از اين مكان برنخاست مگر اينكه تمام اين خانه را بر سر من تاريك نمود، و من تمام تلاشم را كردم كه اين حال بر او وارد شود ولى نشد، و پس از امروز ديگر خيرى در ميان شما بنى اميّه نخواهد ماند!!. راوى گويد: خبر اين افتضاح كه از امام حسن عليه السلام بر سر معاويه و يارانش آمد بگوش مروان بن حكم رسيد پس نزد ايشان رسيده و پرسيد: اين چه كدورت و رنجشى است كه از حسن به شما رسيده؟ گفتند: همين طور است! مروان گفت: بايد او را اينجا حاضر كنيد كه بخدا او و پدر و تمام أهل بيتش را آنچنان سبّ و دشنام گويم كه تمام غلامان و كنيزان قريش به غنا و سرود افتند!. پس معاويه و همه آنان گفتند: فرصتى از تو فوت نشده چون ايشان از بد زبانى و ناسزاگويى مروان نيك با خبر بودند. مروان گفت: پس اى معاويه بدنبال او فرست، او دگربار فرستاده اى نزد امام حسن عليه السلام گسيل داشته و او را فراخواند. وقتى فرستاده نزد آن حضرت رسيد او را گفت: اين فرد طاغى از من چه مى خواهد؟ كه بخدا سوگند اگر باز همان گفتار را گويند گوششان را تا روز قيامت پر از عار و رسوايى و بد نامى كنم!. بارى آن حضرت به مجلس حاضر شد و تمامى آنان را به همان حالتى كه تركشان گفته بود يافت، جز آنكه مروان به جمعشان پيوسته بود، پس پيش رفته و بر سرير (تخت) كنار معاويه و عمرو عاص جلوس فرمود. سپس آن امام همام به معاويه فرمود: براى چه بدنبال من فرستادى؟ گفت: من كارى ندارم، اين مروان بود كه دنبال شما فرستاده. مروان به آن حضرت گفت: اى حسن اين تو بودى كه مردان قريش را سبّ و دشنام گفتى؟ فرمود: چه قصدى دارى؟ گفت: بخدا سوگند تو و پدر و تمام أهل بيتت را آنچنان سبّ و دشنام گويم كه تمام غلامان و كنيزان قريش به غنا و سرود افتند!. امام حسن مجتبى عليه السّلام فرمود: امّا تو اى مروان من نه تو و نه پدرت را سبّ گويم، بلكه خود خدا تو و پدرت را و همه أهل بيت و نسل و ذرّيّه و اولادى كه از صلب پدرت تا روز قيامت متولّد شوند را بر زبان رسولش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله مشمول لعن خود ساخته است. بخدا اى مروان نه تو و نه هيچ كدام از اين حضّار منكر اين نيست كه اين لعنت از جانب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ويژه تو بوده و هست، و افسوس كه نتيجه عكس داد و نه تنها موجب خوف تو نشد بر طغيان كبير تو نيز افزود، و خدا و رسول راست گفتند، خداوند در قرآن فرموده: «و آن درخت نفرين شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم نكرديم و مى ترسانيمشان، ولى آنان را جز سركشى بزرگ نمى افزايد- إسراء: ۶۰»،اى مروان تو و نسلت- بنا بگفته خود پيامبر- همان شجره ملعونه در قرآن هستيد. با شنيدن اين مطلب معاويه از جا جسته و دست بر دهان مبارك آن حضرت نهاده و گفت: اى أبا محمّد، تو أهل ناسزا نبوده و نيستى!. پس آن حضرت برخاست و پس از تكاندن جامه خارج شد، سپس يك يك آن جماعت با غيظ و حزن ورخسارى سياه پراكنده شدند. 📚 احتجاج (ترجمه جعفری) - جلد ۲، صفحه ۴۳ 🔻در زمان امام حسن علیه السلام کسی جرات اهانت به ساحت امیرالمومنین علیه السلام نداشت مگر با پاسخ کوبنده حضرت مواجه می شد. @BotShenasi