فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنگ آمریکا و اسپانیا
جنگ روسیه و ژاپن
جنگ جهانی اول
جنگ جهانی دوم
جنگ کره
جنگ ویتنام
جنگ روسیه و اوکراین
حمله اسرائیل به فلسطین
حمله آمریکا به عراق
حمله آمریکا به افغانستان
حمله ناتو به صربستان
حمله کشورهای غربی به لیبی
و حمله آمریکا به نصف کشورهای جهان از شرق تا غرب دنیا!
بجز حمله عراق به ایران که اونم با حمایت و پشتیبانی تسلیحاتی اروپاییها (مخصوصاً آلمان) و آمریکا شروع شد و ادامه پیدا کرد، شما هیچ جنگی تو حدود یک قرن اخیر جهان پیدا نمیکنید که مستقیم یا غیرمستقیم به آمریکا و اروپاییها ربطی نداشته نباشه!
🗣 آدم
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر مسئولان کشور تصمیم بگیرند #وعده_صادق۳ را عملیاتی کنند مشکلی برای هدایت افکار عمومی دنیا نخواهند داشت.
دنیا متوجه شده رژیم کودککش فقط زبان زور را میفهمند.
🗣 فواد ایزدی Foad Izadi
➯@Bshmk33
اسراهیل فقط بیش از ۳۰ هزاار زن و بچه از جمعیت ۲ میلیونی غزه رو کشت.ار کرده!
فقط یه خر یا یه اسراهیلی میاد اینجوری توییت میزنه
من از خر معذرت میخوام، امیدوارم اون دنیا جلومو نگیره و نپرسه چرا این وحوش رو با اون مقایسه کردم
🗣 Elyas
➯@Bshmk33
دختره چون مقنعه نداشته بسیج و حراست دانشگاه بهش «حمله» کرده، اما وقتی لخت شده بسیج و حراست دانشگاه وایستاده نگاه کرده!
دوباره دانشگاها باز شد، روایتهای اینترنشنالی رونق گرفت و مخاطبهای مغز جلبکیش از قفس آزاد شدن
🗣 ایلجـــــان | EELJAAN
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند هفته پیش گفتم که با طولانی شدن جنگ و مداومت در شلیک موشک و راکت از جنوب لبنان، سامانههای گنبد دچار مشکل و فرسایش میشوند و قابلیتهای خود را از دست میدهند. این سامانهها باید زود به زود برای بازامد و تعویض برخی از قطعات پرمصرف به کارخانه برده شوند و از آنجایی که رژیم سامانههای جایگزین ندارد، بهترین راه این است که از این سامانهها کار بیشتری بکشد.
این مساله باعث شده تا روند اصابت موشکها و راکتهای حزبالله هم بیشتر شود. مانند حمله به شهرک کریوت در شمال شهر حیفا که با راکتهای سنگین هدف قرار گرفت و گنبد آهنین فقط دو راکت را رهگیری کرد و 4 تا 6 تیر دیگر به زمین نشست. هر چند دشمن میگوید که مثلا این راکتها به مناطق جمعیتی اصابت نکردهاند، اما نگاهی به خرابیها و تلفات وارده خلاف این مساله را ثابت میکند.
@SyrianKhabar
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ از خودت شروع کن
🔸 برگرفته از جلسات "کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟"
🎤حامد کاشانی
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 دریاچه کیو خرم آباد
➯@Bshmk33
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #شهید_علی_محمد_قربانی در ۲۰ آبان ماه سال ۱۳۴۶ هجری شمسی در شهرستان اندیمشک متولد شد.
شهید قربانی در سن ۱۴ سالگی در جبهههای حق علیه باطل حضور یافت و به عضویت لشکر هفت، ولی عصر خوزستان درآمد و در دفاع از میهن اسلامی به #درجه_جانبازی نائل و پس از پایان جنگ تحمیلی در تیپ سوم لشکر هفت، ولی عصر در سمتهایی همچون فرماندهی توپخانه و مسئول خدمات کارکنان منشا خدمات فراوانی بود.
این شهید گرانقدر در موضوع ورزش به ویژه #فوتبال نقش بسزایی داشت از جمله ریاست هیات فوتبال اندیمشک و تاسیس مدرسه فوتبال یادآوران دوکوهه اندیمشک که درآن ورزشکارانی رشد یافتند که امروز در سطح ملی مشغول بازی هستند.
ریاست بانک انصار شهرستان دزفول و استان خوزستان و نیز قائم مقام حراست شهرداری اهواز از دیگر مسئولیتهای شهید علی محمد قربانی است.
سردار شهید قربانی در پی حمله گروههای تکفیری -صهونیستی و برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به سوریه اعزام شد و نقش بسزایی در شکستن محاصره شهرهای #شیعه_نشین نُبُل و الزهراء داشت.
سرانجام این فرمانده و مدافع حرم در ۲۶ بهمن ماه سال ۱۳۹۴ هجری شمسی مزد مجاهدتهای خود را گرفت و به سوی معبود خویش پرواز کرد و پس از تشییع باشکوه در گلزار شهدای اندیمشک به خاک سپرده شد .🌷
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مولایغریبم
🍁اى رفته سفر يوسف گمگشته كجايى؟
هيهات از اين خونِ دل و دردِ جدایی...
🍁دنيا شده لبريز ز ظلم و ستم و جور...
ای كاش خدا امر كند تا كه بيايی...
العجلمولایغریبم🤲
تعجیل در فرج مولایمان صلوات🤲
شبتونمهدوی🌙
#امام_زمان
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ
➯@Bshmk33
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
איום של משמרות המהפכה🔥
🚀زمـان تنبیـه نــزدیــک است.
#وعده_صادق
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
➯@Bshmk33
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت هفتاد و ششم
▫️پیش از آنکه ناله بزنم، خونم روی صورت مهدی پاشید اما انگار دل او بیشتر از دست من آتش گرفت که فریاد زد و من از شدت درد و ترس گلولهای که بازویم را دریده بود، روی زمین افتادم.
▪️رانا بالای سرم ایستاده بود، کلتش همچنان رو به من بود، مهدی خودش را به سمتم میکشید و من با لبهایی که از ترس میلرزید، حتی نمیتوانستم یک ناله بزنم که فقط از درد روی زمین پا میکشیدم و میشنیدم رانا رو به مهدی نعره میزند: «حرف میزنی یا بعدی رو تو سرش بزنم؟»
▫️مهدی با رعشهای که به صدای مردانهاش افتاده بود، برای نجات من داد میزد و با همان نگاه نیمه جانم دیدم از چشمان سرخش به جای اشک خون میچکد، با دستان بسته روی سر زانو خودش را به سمت من میکشید و همان لحظه، صدای شلیک بعدی جانم را از وحشت گرفت.
▪️درد از هر دو بازویم در تمام بدنم میدوید؛ احساس میکردم فاصلهای با مرگ ندارم و فقط با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود، دلم میخواست مهدی را ببینم و به سختی صدایش را میشنیدم که نامم را فریاد میزد و همزمان رگبار گلوله، پرده گوشم را از هم شکافت.
▫️هیاهوی عجیبی به پا شده بود؛ چیز زیادی از موقعیت اطرافم نمیفهمیدم و فقط تقلای مهدی را میدیدم که جانی برایش نمانده و برای زنده ماندنم، با زمین و زمان میجنگید.
▪️با اینهمه گلولهای که اطرافم شلیک میشد مطمئن بودم فرشته مرگ به ملاقاتم آمده و سبکی بدنم به حدی بود که احساس کردم روح از تنم رفته و در همان لحظات، همچنان نالههای مهدی را میشنیدم؛ صدایش هنوز میلرزید و انگار به کسی التماس میکرد: «برید سراغ آمال...من خوبم...بیسیم بزنید آمبولانس بیاد...»
▫️آخرین تصویری که دیدم چشمان خیس و نگاه نگران مهدی بود و در برزخی بین مرگ و زندگی و میان غریبههایی که دورم را گرفته بودند، از هوش رفتم.
▪️نفهمیدم چند ساعت گذشت تا از حرارت سرانگشتی که روی صورتم دست میکشید، چشمانم را گشودم و اولین تصویری که دیدم، باز صورت مهدی بود که با لبخندی غرق اشک به تماشایم نشسته بود.
▪️انگار از آنسوی مرگ برگشته باشم، درک موقعیت اطرافم دشوار بود؛ تمام تنم کرخت بود و استخوانهایم از درد فریاد میزد.
▫️نگاهم گیج و گنگ دورم میچرخید، هنوز از همه چیز میترسیدم و ترنم لحن مهربان مهدی شبیه ترانۀ زندگی بود: «عزیزم! به من نگاه کن... دلم برای چشمات تنگ شده... ۲۴ ساعته چشمات رو ندیدم...»
▪️نگاهم تا چشمانش کشیده شد و همینکه روی صورتش جا خوش کرد، یک قطره اشک روی گونهاش چکید و با لحنی لبریز عشق زمزمه کرد: «با من حرف بزن... دلم میخواد دوباره صدات رو بشنوم...»
▫️اما من هنوز باورم نمیشد زنده باشم و نمیتوانستم دستانم را تکان دهم که احساس کردم بازوانم قطع شده و وحشتزده پرسیدم: «دستام... دستام سالمن؟»
▪️از اینهمه وحشت و شاید از یادآوری دردی که کشیده بودم، کاسۀ چشمانش از گریه پُر شد و لبهایش دلبرانه میخندید: «آره فدات بشم... هر دو دستت سالم هستن... دیشب تو اتاق عمل گلولهها رو دراوردن... ای کاش من مرده بودم و نمیدیدم...»
▫️تازه متوجه شدم روی تخت بیمارستان هستم، هر دو دستم باند پیچی شده بود و نشد نغمه احساس مهدی به آخر برسد که پرستاری وارد اتاق شد و همانطورکه دارویی در سرم تزریق میکرد، رو به مهدی شوخی کرد: «همسرت به هوش اومد، خیالت راحت شد؟ از صبح خودت رو کُشتی!»
▪️مهدی با خنده سر به زیر انداخت و شاید نمیخواست جوابی به شوخی پرستار زن بدهد و او همچنان برای خودش میگفت و میخندید: «هنوز خودش به هوش نیومده، هی میگه همسرم چطوره؟ همسرم خوبه؟ بیا اینم همسرت!»
▫️نمیدانستم چطور از آن جهنم نجات پیدا کردیم و تازه میدیدم سرشانه و کتف مهدی باند پیچی شده و پیراهن آبی بیمارستان به تن دارد که از هجوم وحشت دوباره قلبم لرزید و پرسیدم: «اینجا کجاست؟ چقدر وقت گذشته؟»
▪️پرستار بی خبر از وحشتی که تحمل کرده بودم، با تعجب به صورتم خیره ماند؛ شاید خیال کرد هذیان میگویم و به حساب خودش خواست خیال مهدی را راحت کند: «چیزی نیس، هنوز اثر داروهای بی هوشیه!»
▫️سپس نگاهی به رنگ پریدۀ مهدی کرد و تا فشارم را می گرفت با لحنی جدی هشدار داد: «شما هم خیلی اینجا نشین، برو اتاق خودت دراز بکش.»
▪️تنم گُر گرفته و نفسم تنگ بود که تا پرستار از اتاق بیرون رفت، رو به مهدی با صدایی ناتوان خواهش کردم: «میشه پنجره رو باز کنی؟»
▫️با جراحتی که روی شانهاش بود و دردی که به گمانم هنوز آزارش میداد، به کُندی از جا بلند شد؛ پردۀ سبز اتاق را کنار زد و تا پنجره را گشود، سیاهی شب و بادی که به رویم دست کشید، وحشت همان شب را مثل سیلی به صورتم کوبید و غرق اضطراب پرسیدم: «کدوم بیمارستان هستیم؟ چقدر وقته من اینجام؟»...
📖 ادامه دارد...
➯@Bshmk33
Ali Zand Vakili - Akharin Avaz (Aghazadeh) (128).mp3
2.84M
🎙محمد زند وکیلی
🎼آخرین آواز
➯@Bshmk33