فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای دزد ناکام و مسلمان بریتانیایی!
🔹مردی وارد یک مغازه موبایل فروشی در بریتانیا که متعلق به یک مسلمان بود شد و دو گوشی موبایل را سرقت کرد و سعی کرد فرار کند، اما در به روی او بسته شد، بنابراین او برگشت و آنها را تحویل داد و بدون دستگیری خارج شد.
🔹صاحب فروشگاه در حساب خود نوشت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند (رحمن الله علیهم) ما در روزگار سختی به سر میبریم هر که گرسنه باشد و نیاز به غذا داشته باشد. باید به ما سر بزند.
➯@Bshmk33
#تلــــــنـگــر❗️
شهید ثانی یک شب از خواب برخاست و دید که نمازشبش قضا شده... گریه کرد و گفت:
خدا چه کردم که #نمازشب از دستم رفت.
حالا امروز بعضی ها نمازصبحشان هم قضا می شود، اما برایشان مهم نیست.
هزارتومانی اش گم شود ناراحت است، اما نمازصبحش قضا شده و نگران نیست و این را خسارت نمی داند.
آیت الله مجتهدی تهرانی ره🌱
➯@Bshmk33
به دیدارم نمیآیی چرا؟ دلتنگ دیدارم
همین بود اینکه می گفتی وفادارم وفادارم؟
تو آن لیلا که لیلا هم بیابانگرد عشقت شد
من آن مجنون که مجنون نیز حیران مانده در کارم
برای هر طبیبی قصهام را شرح دادم گفت:
چه میخواهی؟ که من خود عاشقم، من خود گرفتارم !
از آن گیسو که در دست رقیبان رایگان می گشت
اگر یک تار مو هم می فروشی، من خریدارم !
زمانی سایهام بر خاک و حالا سایبانم خاک !
مرا در آسمان میجویی و من زیر آوارم
👤سجاد سامانی
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠یکسال پیش، فیلم شهید مدافع امنیت دانیال رضازاده بر سر سفره عقد
#امنیت_اتفاقی_نیست...
#شهدا ❤️
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فاطمیه آمد
❤️فاطمه فاطمه نامیده شد
براى اینکه او و شیعه او از آتش نگاه داشته شده اند.🖤
🏴 فرارسیدن ایام فاطمیه را تسلیت عرض می کنم.
#فاطمیه
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
➯@Bshmk33
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیبها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را… نمیدانم
در من انگار میشود تکرار
آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم…
دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمیکند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بیتفاوت ما
نالههایش فقط تماشا شد
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضهی کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانهای مشکی است
با خودم فکر میکنم حالا
کوچه ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است…
سید حمیدرضا برقعی- کوچه تاریک
➯@Bshmk33