eitaa logo
چادر خاکی مادر
2.4هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
35.3هزار ویدیو
229 فایل
💚به عشق خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها #چادر_خاکی_مادر #چادر_خاکی_مادر ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ @CHadorhkaki ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯ ارتباط با 👇 مدیر کانال @abdimajid58 خادم کانال @gfbuhn
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌴 ✍حاج محمـد علی فشندی تهرانی از سنین جوانی انس عجیبی با مسجد مقدس جمکران داشته.از رهگذر انس بارها و بارها به خدمت امام عصــر (عج) توفیق تشرف یافته است. [این خاطره به نقل از ایشان است.] بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی،در مسجد جمکران قم اعمال را به طور کامل به جـا آورده و به همراه همسرم از صحن مســجد خارج می شدیم تا عازم تهران شویم. در آن حال سید نورانی بزرگواری را دیدیم که داخل صحن شده اند و قصد دارند به سوی مسجد بروند. چشم و قلبم به سوی آن بزرگوار خیره ماند. بلافاصله به همسرم گفتم این سید در این هوای گرم از راه رسیده و حتما تشنه است. خوب است از آب خنکی که همراه داریم،به او تعارف نماییم. آن گاه ظرف آبی گوارا به ســـوی او بـردم و پس از عرض سلام به دستش دادم تا بنوشد. قدری از آن آب نوشید، ظــرف آب را پس داد و فرمود: شما دعا کنید و فرج امام زمان(عج) را از خـدا بخواهید! شیعیان ما به اندازه ی آب خوردنی مــا را نمی‌خواهند. اگر بخواهند، دعــا می کنند و فــرج مــا فرا می رسد. 💥به محض این که این کلام را فرمود، دیگر او را ندیدم و در آن لحظه یقین کردم که وجود امـام زمانم را زیارت کرده‌ام وحضرتشان ما را به دعا برای تعجیل فرج امر فرموده‌اند. 📚قاضی زاهدی،احمد،شیفتگان حضرت مهدی(عج) ج1،ص149 با اندکی تلخیص. 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 🌺 کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
✨﷽✨ ✅ شیفتگان حضرت مهدی عج ✍حکایت شنیدنی پیرمردی که ناخودآگاه جیب هایش پر از پول می شد! پیرمرد ساده و مؤمنی بود، شاید حدود چهل پنجاه سال پیش در همین قمِ خودمان زندگی می کرد، سیمش به امام زمانش وصل، می گفت امام زمان ارواحنافداه عَطر یاس می دهند، اما نه از این یاسهای خودمان، یاس بهشتی یک سال یکی از علما به مکه مشرف می شوند و در مجلسی حضور می یابند که امام زمان ارواحنافداه هم حضور داشتند، نام افرادی که مولا از آنها رضایت دارند برده می شود، اسم آن پیرمرد هم میان آن نام ها به چشم می خورد. «آقا فخر تهرانی» خادم آن عالم وقتی ماجرا را می فهمد دامنش را می گیرد که آی پیرمرد! چه کرده ای که مولایت لبخند رضایت از تو بر لبانشان دارند؟ گریه می کند و می گوید مادر پیر و بیمارِ علویه ای دارم که حسابی به او رسیدگی می کنم، گمان می کنم رضایت مولا از آن عمل باشد... 💥آیت الله مبشر کاشانی می فرمایند: ایشان(حاج آقا فخر تهرانی) روزی بعد از ایام اعتکاف به منزل حقیر آمد . به آقا فخر عرض کردم چه خبر ؟، فرمود: امسال در ایام اعتکاف گفتم خدایا رزق من حیث لایحسب خود را به من نشان بده، در صحن مسجد امام ایستاده بودم، پیراهن بلندی پوشیده بودم که یک جیب خالی داشت، بعد از درخواست من از خدا ناگاه دیدم جیب پیراهنم پر از پول شد و حال این که هیچ کس در اطراف من نبود. این نوع رزق نیز خالی از محاسبات ذهنی است و علت آن شخص یا موجودی نامرئی است. 📚برداشتی آزاد از زندگی مرحوم آقا فخر تهرانی 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 🌺 کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
🌴 🌴 . علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد. سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد. در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد . علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد. علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد. آن حضرت در بدو ورود فرمودند : «علی ابن مهزیار! من شب و روز منتظرت بودم تا بیایی اما نمی آمدی» علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است. اما امام در ادامه فرمودند: « در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛ بدنبال جمع آوری بودی به رسیدگی نمی کردی و نیز نمی کردی» ✍️📚کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی 🖤کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
🌴 (قسمت اول): 💥جناب "علی ابن مهزیار" که قبرش در اهواز و زیارتگاه عموم است و بقعه و بارگاهی دارد، می گوید: نوزده سفر هر سال به مکه مشرّف می شدم تا شاید خدمت مولایم حضرت ولیعصر روحی فداه برسم. ولی در این سفرها هرچه بیشتر تفحص کردم، کمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم. ✨💫✨ وقتی که دوستان عازم مکه بودند به من گفتند مگر امسال به مکه مشرّف نمی شوی؟ گفتم: نه امسال گرفتاریهایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم. شبی در عالم خواب دیدم، که به من گفته شد امسال بیا سفرت را تعطیل نکن که ان شاءالله به مقصدت خواهی رسید. من با امیدی مهیای سفر شدم. وقتی رفقا مرا دیدند تعجب کردند ولی به آنها از علت تغییر عقیده ام چیزی نگفتم. ✨💫✨ تا آنکه به مکه مشرف شدم. اعمال حج را انجام دادم در این مدت دائما در گوشه مسجدالحرام تنها می نشستم و فکر می کردم. گاهی با خودم می گفتم آیا خوابم راست بوده یا خیالاتی بوده است که در خواب دیده ام. یک روز که سر در گریبان فرو برده بودم و در گوشه ای نشسته بودم، دستی بر شانه ام خورد... ادامه دارد..... 🖤کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
🌴 🌴 . علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد. سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد. در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد . علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد. علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد. آن حضرت در بدو ورود فرمودند : «علی ابن مهزیار! من شب و روز منتظرت بودم تا بیایی اما نمی آمدی» علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است. اما امام در ادامه فرمودند: « در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛ بدنبال جمع آوری بودی به رسیدگی نمی کردی و نیز نمی کردی» ✍️📚کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی 🖤کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
🌴 🌴 . علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد. سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد. در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد . علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد. علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد. آن حضرت در بدو ورود فرمودند : «علی ابن مهزیار! من شب و روز منتظرت بودم تا بیایی اما نمی آمدی» علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است. اما امام در ادامه فرمودند: « در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛ بدنبال جمع آوری بودی به رسیدگی نمی کردی و نیز نمی کردی» ✍️📚کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی 🖤کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
🌴 🌴 . علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد. سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد. در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد . علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد. علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد. آن حضرت در بدو ورود فرمودند : «علی ابن مهزیار! من شب و روز منتظرت بودم تا بیایی اما نمی آمدی» علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است. اما امام در ادامه فرمودند: « در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛ بدنبال جمع آوری بودی به رسیدگی نمی کردی و نیز نمی کردی» ✍️📚کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی 🖤کپی با ذکر بلامانع است. ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮      @CHadorhkaki ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯