چشم به راه
دلم مثل سیر و سرکه میجوشد. تسبیح در دستم بیکار نمیماند.
آن روز که برادرم، هم او که بر یک سفره بزرگ شده بودیم و همچون یک روح در دو تن بودیم با داعشیها میجنگید، آن روز که عملیات آزادسازی حلب بود و من میدانستم او آنجاست اینقدر دلم شور نمیزد، که امروز نگران مردی هستم که هیچگاه دیداری، حرفی و گفتگویی با او نداشتهام.
من نگران او و دل کوچکی هستم که به این مرد چشم امید بستهاست تا صدای بمب، بمب موشکها را خفه کند. نگران زنی هستم که میخواهد در خانهای امن فرزندش را بزرگ کند و او را با دست خود به گور نسپرد.
من نگران آن مرد هستم.
۷ مهر۱۴۰۳
#شهناز_گرجی
#قلمرو_داستان🍃
#سید_حسن_نصرالله
#بیرق_شیعہ_چادر_خاڪے_توست_یا_زهرا
🌸کپی با ذکر #۵صلوت بلامانع است. #چادر_خاکی_مادر
╭═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╮
@CHadorhkaki
╰═━⊰🍃🌸🍃⊱━═╯