5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شخصیت حبیب خیلی شبیه منه🗿😂
جوگیر و خنگ✅.
#لیسانسهها
@CafeYadgiry😻
نشانه هایی که میگن احتمالا به یک استراحت روانی نیاز دارید‹.😌💜.›
▹ ·————— ·⋆· —————· ◃
•💛 ¹- اختلال خواب
•🌸 ²- بی انگیزگی
•⛈ ³- بی انرژی بودن
•🌼 ⁴- لذت نبردن از خیلی چیزها
•🍃 ⁵- عدم تمرکز
•🦋 ⁶- تغذیه ی اشتباه
•🤍 ⁷- احساس کلافگی
پ.ن: چه جالب ...
خودمو میگم...همه علائمو دارم🗿😂
#توصیه
@CafeYadgiry🤓
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوشیدنی و غذای موردعلاقه سیاره ها:)✅🗿
🤣🤣🤣
#سوگنگ
@CafeYadgiry🤍
+باگِ دنیا؟
-گاهی بهخاطر گندهای نفر قبلی، عشق نفر بعدی نادیده گرفته میشه.
#توییت
#حق
@CafeYadgiry🙂💘
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
این همون بازارچه ایه که وقتی بعدازظهر میرفتم کلاس .... :) پ.ن: خیلی وایب بدی میده:)🥲😂 خلوت ترین ساعت
قبلوبعد🗿😂
عکس ریپلای شده برای ساعت 9 صبح هست🤓
این عکس برای ساعت 5.20 بعدازظهره🔗♥️
@CafeYadgiry🕶
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_236 لبخندی زدم و چشمامو آروم بستم.. باصدای حامد برگشتم .. _آرام ! # سل
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_237
اخمی کرد و نزدیک تر شد:
_چیزی نگفته به من! درست حرف بزن ببینم چه فکری تو کلتونه دوباره!
+باید بریم !
_اوکی اول آرامو برسونیم خونه بعد بریم!
بعداز مرخص شدن آرام راه افتادیم...
آرام پشت دراز کشید و دوباره خوابید...
+دوباره خوابش برد!
رادین؛ نگران نباش!... اثر سرم و داروهاست!
نفس عمیقی کشیدم و بعداز یه ربع رسیدیم خونه...
_بشین من آرامو ببرم بالا بعد بریم!
+باشه! کمک نمیخای؟
_نه...آرام ...آرام پاشو رسیدیم!
رادین به سختی آرام رو برد بالا... گوشیم زنگ خورد و اسم آقامحمد رو صفحه گوشیم نمایان شد..
+جانم آقا! سلام!
_سلام آقا حامد...رادین برگشت؟
+آره الان میایم باهم ...
_باشه پس منتظرم...
گوشیو قطع کرد که رادین اومد...
+بریم؟
_بریم..
تقریبا بعداز ده دیقه رسیدیم سایت...
رادین آروم پشت سرم میومد ...
+خوبی ؟
_آ...آره آره...
+مطمئنی؟
_آره خوبم!
سمت اتاق آقامحمد رفتیم....
تقه ای به در زدم و وارد شدم...
+سلام آقا !
_سلام چه عجب ماشم...
بادیدن رادین حرفش تو دهنش موند...
رادین: سلام !
_سلام آقارادین بهتری؟
_بله به لطف شما.
نشستیم رو صندلی که آقامحمد بی مقدمه شروع به صحبت کرد..
_رادین میدونم وضعیت تو و آرام زیادنرمال نیست !
اما خب...
مکثی کرد و نگاهی به من کرد..
_وضعیت پرونده هم خوب نیست!
رادین: چیزی شده؟
_والا...چی بگم...!
بار ماموریت رو دوش خواهر توئه رادین!
_یعنی چی؟
بلند شد و دور میز چرخید و دست به سینه وایستاد...
_جمعه ۲۵ شهریور،مرتضی حدادی؛ سوژه چهارم پرونده هشدار که یه قاچاقچی کاربلد..
مکثی کرد و نشست روبرومون...
_مهمونی میخاد بگیره!
مهمونی که تمامی سوژه های پرونده دعوتن!
رادین : خب این چه ربطی ....به آرام داره؟
_تو و حامد شناسایی شدید! ممکنه سوژه با ارسلان سلطانی درارتباط باشه! یا حتی دعوتش کرده باشن!
اما با تحقیق های رسول متوجه شدیم مرتضی حدادی هیچگونه ارتباط خاصی با سلطانی نداشته و دعوتش نکرده!
خب ...
ما به یه نفر نیاز داریم که به مهمونی شون نفوذ کنه!
_نه نه.! غیرممکنه!
حامد:آرام یکم ناخوش احواله آقا !
نمیتونه !
خیلی خطرناکه !
من نمیزارم!
_خطرناک نیست حامد نیست!
تنها چیزی که لازمه نفوذ یه آدم به اون مهمونیه!
مافقط میخوایم تمام کسایی که سوژه دعوت کرده رو شناسایی کنیم!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_238
رادین کلافه گفت:
_آخه چرا آرام ! چرا خانوم فهیمی نره ! داوود و رسول وارد عمل نمیشن!؟ خب من میرم ! حامد میره !
_آروم باش !
سرشو انداخت پایین و دستی به گردنش کشید..
+واقعا همچین چیزی نمیشه آقا! شدنی نیست!
دستی به چشماش کشید و خیره شد بهم:
_باورکنید خطری نداره !
فقط درحد ده دیقه میرن داخل و بعداز شناسایی کامل، تمومه!
رادین نگاهی به من انداخت و گفت:
_من نمیدونم آقا...هرچی میخواید بگید به حامد بگید!
بلند شد و رفت...
آقامحمد دستی به گردنش کشید و گفت:
_حامد ! خودت از همه خلاف ها و قاچاق دختر که کار ارسلان و باندشه خبر داری!
کار آرام میدونی زندگی چند دختر رو نجات میده؟
البته اگر انجام بده!
نفس عمیقی کشیدم که گفت:
_خودت برای آرام ریز به ریز کارارو توضیح بده حامد !.
اگرم تونستی بیارش اینجا !
بچه هارو ببینه!
خانوم فهیمی هم توضیحات بیشتری بده!
+باشه چشم! فردا شب چطوره؟
سری تکون داد..
_خوبه ! منتظرم!
+پس...بااجازه آقا!
_راستی!
اومد و روبروم وایستاد..
_رادین روهم ...توجیحش کن!...
رضایتش مهمه!
+باشه سعیمو میکنم!
_به سلامت!
از سایت زدیم بیرون و سمت خونه حرکت کردیم...
+بشین الان میام...
سمت فروشگاه قدم برداشتم و کلی خوراکی های مقوی و گوشت و مرغ و میوه خریدم..
_چخبره ! چی ان اینا؟
+داداش داری میمیری از شدت ضعف! آرام هم ضعیف شده..گفتم یکم سرحال شید !
_دمت گرم!
استارتی زدم و پامو گذاشتم رو گاز..
_به آقامحمد چی گفتی؟
+گفتم من راضی ام!
به حالت ضرب برگشت.
_چی ؟ چه غلطی کردی؟
+مگه نگفتی حرف حرف من باشه؟
_تومغز نداری حامد؟ د ابله تو میدونی حال آرام خوب نیست! براچی قبول میکنی!
نمیدونی استرس براش بده؟
خود تو نبودی که میگفتی دکترش گفته استرس براش سمه؟
اضطراب و نمیدونم گریه و کوفت و زهرمار قاتله؟
چیشد پس؟
مگه روش تعصب نداشتی؟
مگه ..
سرفه های خشکش عصبیم کرده بود!
آب رو گرفتم سمتش که گفت:
_نم..نمیخام.!
+تند نرو رادین !
آقامحمد اونقدر خوب و منطقی توجیحم کرد که چاره ای نداشتم جز قبول کردن!
بعدشم!
الان من و تو راضی هم ک باشیم وقتی آرام نخاد نمیشه کاریش کرد!
من یک درصد هم راضی نیستم رادین !
اینو بدون!
ماشینو پارک کردم دم در و خریدارو گرفتم تو دستم..
امیدوارم مسئول ایتا و .... چت من و رفیقمو هیچوقت نخونن!
وگرنه از راه به در میشن:)✅
#توییت
#حق
@CafeYadgiry♥️