eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.4هزار دنبال‌کننده
919 عکس
246 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شخصیت حبیب خیلی شبیه منه🗿😂 جوگیر و خنگ✅. @CafeYadgiry😻
نشانه هایی که میگن احتمالا به یک استراحت روانی نیاز دارید‹.😌💜.›‌ ▹ ·————— ·⋆· —————· ◃ •💛 ¹- اختلال خواب •🌸 ²- بی انگیزگی •⛈ ³- بی انرژی بودن •🌼 ⁴- لذت نبردن از خیلی چیزها •🍃 ⁵- عدم تمرکز •🦋 ⁶- تغذیه ی اشتباه •🤍 ⁷- احساس کلافگی ‌پ.ن: چه جالب ... خودمو میگم...همه علائمو دارم🗿😂 @CafeYadgiry🤓
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوشیدنی و غذای‌ موردعلاقه سیاره ها:)✅🗿 🤣🤣🤣 @CafeYadgiry🤍
+باگِ دنیا؟ -گاهی به‌خاطر گندهای نفر قبلی، عشق نفر بعدی نادیده گرفته می‌شه. @CafeYadgiry🙂💘
قیافه من وقتی صبح ها بیدار میشم: @CafeYadgiry🥺
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
این همون بازارچه ایه که وقتی بعدازظهر میرفتم کلاس .... :) پ.ن: خیلی وایب بدی میده:)🥲😂 خلوت ترین ساعت
قبل‌وبعد🗿😂 عکس ریپلای شده برای ساعت 9 صبح هست🤓 این عکس برای ساعت 5.20 بعدازظهره🔗♥️ @CafeYadgiry🕶
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_236 لبخندی زدم و چشمامو آروم بستم.. باصدای حامد برگشتم .. _آرام ! # سل
•{🖤🤍}•• ‌ اخمی کرد و نزدیک تر شد: _چیزی نگفته به من! درست حرف بزن ببینم چه فکری تو کلتونه دوباره! +باید بریم ! _اوکی اول آرامو برسونیم خونه بعد بریم! بعداز مرخص شدن آرام راه افتادیم... آرام پشت دراز کشید و دوباره خوابید... +دوباره خوابش برد! رادین؛ نگران نباش!... اثر سرم و داروهاست! نفس عمیقی کشیدم و بعداز یه ربع رسیدیم خونه... ‌_بشین من آرامو ببرم بالا بعد بریم! +باشه! کمک نمیخای؟ _نه...آرام ...آرام پاشو رسیدیم! رادین به سختی آرام رو برد بالا... گوشیم زنگ خورد و اسم آقامحمد رو صفحه گوشیم نمایان شد.. +جانم آقا! سلام! _سلام آقا حامد...رادین برگشت؟ +آره الان میایم باهم ... _باشه پس منتظرم... گوشیو قطع کرد که رادین اومد... +بریم؟ _بریم.. تقریبا بعداز ده دیقه رسیدیم سایت... رادین آروم پشت سرم میومد ... +خوبی ؟ _آ...آره آره... +مطمئنی؟ _آره خوبم! سمت اتاق آقامحمد رفتیم.... تقه ای به در زدم و وارد شدم... +سلام آقا ! _سلام چه عجب ماشم... بادیدن رادین حرفش تو دهنش موند... رادین: سلام ! _سلام آقارادین بهتری؟ _بله به لطف شما. نشستیم رو صندلی که آقامحمد بی مقدمه شروع به صحبت کرد.. _رادین میدونم وضعیت تو و آرام زیادنرمال نیست ! اما خب... مکثی کرد و نگاهی به من کرد.. _وضعیت پرونده هم خوب نیست! رادین: چیزی شده؟ _والا...چی بگم...! بار ماموریت رو دوش خواهر توئه رادین! _یعنی چی؟ بلند شد و دور میز چرخید و دست به سینه وایستاد... _جمعه ۲۵ شهریور،مرتضی حدادی؛ سوژه چهارم پرونده هشدار که یه قاچاقچی کاربلد.. مکثی کرد و نشست روبرومون... _مهمونی میخاد بگیره! مهمونی که تمامی سوژه های پرونده دعوتن! رادین : خب این چه ربطی ....به آرام داره؟ _تو و حامد شناسایی شدید! ممکنه سوژه با ارسلان سلطانی درارتباط باشه! یا حتی دعوتش کرده باشن! اما با تحقیق های رسول متوجه شدیم مرتضی حدادی هیچگونه ارتباط خاصی با سلطانی نداشته و دعوتش نکرده! خب ... ما به یه نفر نیاز داریم که به مهمونی شون نفوذ کنه! _نه نه.! غیرممکنه! حامد:آرام یکم ناخوش احواله آقا ! نمیتونه ! خیلی خطرناکه ! من نمیزارم! _خطرناک نیست حامد نیست! تنها چیزی که لازمه نفوذ یه آدم به اون مهمونیه! مافقط میخوایم تمام کسایی که سوژه دعوت کرده رو شناسایی کنیم!
•{🖤🤍}•• ‌ رادین کلافه گفت: _آخه چرا آرام ! چرا خانوم فهیمی نره ! داوود و رسول وارد عمل نمیشن!؟ خب من میرم ! حامد میره ! _آروم باش ! سرشو انداخت پایین و دستی به گردنش کشید.. +واقعا همچین چیزی نمیشه آقا! شدنی نیست! دستی به چشماش کشید و خیره شد بهم: _باورکنید خطری نداره ! فقط درحد ده دیقه میرن داخل و بعداز شناسایی کامل، تمومه! رادین نگاهی به من انداخت و گفت: _من نمیدونم آقا...هرچی میخواید بگید به حامد بگید! بلند شد و رفت... آقامحمد دستی به گردنش کشید و گفت: _حامد ! خودت از همه خلاف ها و قاچاق دختر که کار ارسلان و باندشه خبر داری! کار آرام میدونی زندگی چند دختر رو نجات میده؟ البته اگر انجام بده! نفس عمیقی کشیدم که گفت: _خودت برای آرام ریز به ریز کارارو توضیح بده حامد !. اگرم تونستی بیارش اینجا ! بچه هارو ببینه! خانوم فهیمی هم توضیحات بیشتری بده! +باشه چشم! فردا شب چطوره؟ سری تکون داد.. _خوبه ! منتظرم! +پس...بااجازه آقا! _راستی! اومد و روبروم وایستاد.. _رادین روهم ...توجیحش کن!... رضایتش مهمه! +باشه سعیمو میکنم! _به سلامت! از سایت زدیم بیرون و سمت خونه حرکت کردیم... +بشین الان میام... سمت فروشگاه قدم برداشتم و کلی خوراکی های مقوی و گوشت و مرغ و میوه خریدم.. _چخبره ! چی ان اینا؟ +داداش داری میمیری از شدت ضعف! آرام هم ضعیف شده..گفتم یکم سرحال شید ! _دمت گرم! استارتی زدم و پامو گذاشتم رو گاز.. _به آقامحمد چی گفتی؟ +گفتم من راضی ام! به حالت ضرب بر‌گشت. _چی ؟ چه غلطی کردی؟ +مگه نگفتی حرف حرف من باشه؟ _تومغز نداری حامد؟ د ابله تو میدونی حال آرام خوب نیست! براچی قبول میکنی! نمیدونی استرس براش بده؟ خود تو نبودی که میگفتی دکترش گفته استرس براش سمه؟ اضطراب و نمیدونم گریه و کوفت و زهرمار قاتله؟ چیشد پس؟ مگه روش تعصب نداشتی؟ مگه .. سرفه های خشکش عصبیم کرده بود! آب رو گرفتم سمتش که گفت: _نم..نمیخام.! +تند نرو رادین ! آقامحمد اونقدر خوب و منطقی توجیحم کرد که چاره ای نداشتم جز قبول کردن! بعدشم! الان من و تو راضی هم ک باشیم وقتی آرام نخاد نمیشه کاریش کرد! من یک درصد هم راضی نیستم رادین ! اینو بدون! ماشینو پارک کردم دم در و خریدارو گرفتم تو دستم..
امیدوارم مسئول ایتا و .... چت من و رفیقمو هیچوقت نخونن! وگرنه از راه به در میشن:)✅ @CafeYadgiry♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا