eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
907 عکس
241 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
ایرانی نیستی اگه تا ته غذای عروسی نخوری‌:)😂✅. @CafeYadgiry🤍🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ممکنه هر روز به روشی که می‌خوای، پیش نره، فقط بدون که هرروز روز بهتری خواهد بود💓👛. @CafeYadgiry🍀
- چطور علوم رو خوب بخونیم🧐 ؟ • · · · · · • ⋅ ✤ ⋅ • · · · · · • 𝟣- اون سوالایی که خانم گفته مهمن رو چهار پنج بار بخونشون بعد کلا یه مرور کن و یه تست کوچیک بگیر از خودت ׁ ֶָ֢📚🤏🏻 ׁ‌ՙՙ 𝟤- ازمایش ها و فعالیت ها رو حتما بخونید که یکی دو تاشون حتما میان  ׁ ֶָ֢👌🏻🌷 ׁ 𝟥- از کتاب های شب امتحان علوم استفاده کنید که خیلی به کمکتون میاد  ׁ ֶָ֢ ׁ✍🏻✨‌ՙՙ .-⤿'. 🦋⿻◖ @CafeYadgiry😻
مثلا چلاق شدنم سر جزوه های علوم خیلی رومخه:)✅🥲 @CafeYadgiry😂♥️
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_304 سرفه ای کردم و کیف مجلسیمو برداشتم... حالم بهم میخورد ازین لباس ! پ
•{🖤🤍}•• ‌ توجهی به لفظ "خانمم " نکردم ! چون مطمئن بودم که حامد ، دوربین ها و شنود هارو کنترل میکنه ! لبخند کجی زدم که همونموقع علی اومد و کنارم ایستاد... با دیدن پرسینگ گوشش لبمو گاز گرفتم ... +آقا علی ... _جانم؟ موج خنده تو حرفام پیدا بود... مگه میشد با رنگ موهاش و اون پرسینگش خندمو نگه دارم؟ اصلا بهش توجهی نداشتم تا اینکه الان دیدمش!! _دهنتو ببند آرام تا نیومدم اونجا ! باصدای حامد ایرپادو چسبوندم ب گوشم و سرموانداختم پایین ! به اینکه حامد ریز به ریز کارای منو زیر نظر داره ، اطمینان پیدا کردم ...! دستی به لباسم کشیدم و پشت سر علی راه افتادم سمت آشپزخونه ... خیره بودم به تابلوهای گرون قیمت روی دیوار که طرح‌های عمیقشون ، برای لحظه ای منو به دنیای دیگه ای برد! این قسمت از این کاخ به قسمتای دیگش ، بیشتر می ارزید! خیره شدم به آخرین تابلو! چقدر طرحش آشنا بود! همون طرحی بود که تو اون اتاق ارسلان دیده بودم ! _سحر خانوم بیاید دیگه ! بیخیال به تابلو ها چشم دوختم که علی حرصی لب زد: _آرام خانوم با شمام !!!! +ب...بله ؟ _آرام خنگ بازی درنیار ! اسم فرعیت سحره ! باصدای رادین بی اختیار لبخندی زدم و راه افتادم ... فحشی نثار خنگ بودن و سربه هواییم کردم که صدای جیغ جیغ یه دختر تمرکزم رو بهم زد ... _وای ! چقدر دیر اومدید ! مگه اینجا خونه خاله ست؟ نه شربت ها آمادست نه کیک و غذاها ! دست بجنبون دختر! علی خودشو با ظرفا مشغول نشون داد ...اما تمام حواسش به من و دختره بود ! چهره دختره به قدری آشنا بود که محو صورت ساده و زیباییش شدم ! حسابی فکرم درگیر شده بود و کلافه شده بودم ! هرچی فکر میکردم که دختره رو کجا دیدمش ... یادم.نمیومد ! +آقا عل... _آرمان ! +ها؟ _آرمان صداش بزن لعنتی ! حواستو جمع کننن ! رادین درحال پرپر شدن بود و امان از خنگ بازی های من ..! باصدای آروم گفتم؛ +چی صداش بزنم؟ _آرمان !
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_305 توجهی به لفظ "خانمم " نکردم ! چون مطمئن بودم که حامد ، دوربین ها و
•{🖤🤍}•• ‌ با شنیدن اسم آرمان ، دلم پر شد و تو یه ثانیه اشک تو چشام جمع شد ! _آرام الان وقتش نیست ! کارتو بکن ! تموم کارایی که آقامحمد یاد داده بود بهم رو انجام دادم ... لبمو گاز گرفتم و سینی رو گذاشتم رو میز... _سحر ..سحر بیا ... بی توجه به صدازدنای دختره، مشغول چیدن جام ها توی سینی شدم .. علی: آرام باتوئههه ! +وای ببخشید... چیکار میکردم خب؟! به اسم سحر عادت نداشتم! جلوی دختره که تو پذیرایی وایستاده بود ، رفتم... کفشای پاشنه بلند قرمزش ، باعث بلند شدن قدش شده بود و حداقل سه سانت قدش بلند تر از من بود! لباس مجلسی نگین دار اما ساده ای پوشیده بود و موهاش رو روی شونه هاش ریخته بود... آرایش ساده و دخترونش ، چهرش رو زیباتر و درخشان تر جلوه میداد! خب...تیپ منم بد نبود ! موهای جلو سرمو حالت داده بودم و شال طوسی رنگی پوشیده بودم ... تیپمم نسبت ب خودم عالی بود ! +جانم خانم؟ _ببین تو یخچال یه بطری آب معدنی هس توش آب زرشک ریختم ... اونو بریز تو یه پارچ جداگانه سریع بیار توبالکن ... سری تکون دادم ... _یادت نره ها ! +چشم خانم! بدوبدو سمت بالکن رفت که نفس عمیقی کشیدم... هر لحظه به لحظه تعداد مهمونا بیشتر میشدن ...! استرس کشیدن و نگرانی شده بود کارم ! پارچ و جام هارو گذاشتم تو سینی و یاعلی گفتم ... نگاهی گذرا به پذیرایی و کل مهمونا انداختم و خواستم برم سمت بالکن که با تیرکشیدن پهلوم ، سینی رو برگردوندم سرجاش .. _آرام ؟ آرام چرا نمیری ! ازشدت درد نشستم رو صندلی و دستمو دور پهلوم گره زدم... نای حرف زدن نداشتم و خدا خدا میکردم که علی زودتر بیاد ! انگار خدا خیلی دوسم داشت که علی بعداز دودیقه پیداش شد... _چرا نمیای پس آرام ! خیلی مزخرف انجام میدی کارتو ! _علی ساکت !!! ساکت !!!! ببند دهن کثیفتو ! به قرآن میام اونجا و همه چیو میریزم بهم تا ببینی کی مزخرف کارشو انجام میده ! حامد بدجور عصبی شده بود و من؛ ترسیده بلند شدم تا مبادا حامد ، دیوونه بشه و به چیزی که گفت عمل کنه ! +بریم ! بریم آرمان ! علی با تعجب نگام کرد که ابرویی بالا انداختم... برگشت و بادیدن دختره که پشت سرش وایستاده بود ، دستپاچه شد... _س..سلام خانم ! _علیک سلام !. چیشد این آب زرشک ؟؟؟ +الان میارم خانم ! تشریف ببرید الان خدمت میرسم !