eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
908 عکس
242 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
'مهم‌نیست‌کوه‌چِقدر‌بُلنده‌خورشیدهَمیشه‌طلوع‌میکنه🌱✨' @CafeYadgiry🫂🤍
↜۱۲ گام برای برنامه‌ریزی بهتر 😎 🎢┊•شناختن خود 🎯┊•نوشتن اهداف ⛲️┊•تقسیم بندی کارها 🩹┊•اولویت بندی 🪐┊•مشخص کردن زمان 🎟┊•مشخص کردن تاریخ 🌨┊•مشخص کردن محدودیت ها 🦋┊•نوشتن چک لیست روزانه 💫┊•استمرار 🔋┊•شناختن مقدار انرژی در طول روز 🕰┊•شناخت وقت های اتلافی ❌┊•تنبیه و تشویق خود @CafeYadgiry🎧🧩
این 14تا نصحیت برای تو اگه کمتر از ۲۵ سالته:🙂❤️‍🔥 1.خودتو بیشتر دوست داشته باش🫀 2. بیشتر ریسک کن🌱 3.خودت رو با دیگران مقایسه نکن🙅🏻‍♀ 4.بیشتر کتاب بخون📚 5.هدف داشته باش🤍 6.اینو بدون که مسئولیت صفر تا صد زندگیت با خودته🦋 7.نه گفتن رو یادبگیر❌ 8.وابستگی رو حذف کن❤️‍🩹 9.خودت رو ببخش🫂 10.روی ذهنت کار کن🌿 11.یادبگیر هوشمندانه کار کنی🌚 12.به چرندیات اجازه ی ورود به ذهنت نده🪐 13.علاقت رو پیدا کن💜 14.مدرسه یا دانشگاه برو ولی درکنارش مهارت پول سازی رو یاد بگیر💸 @CafeYadgiry🤍🥺
یا کلا تعطیل کنین ... یا با اعلام دایر بودن یهویی به ما استرس ندین:/// پ.ن: کلی کار رو سرم ریخته:)🥲🫀 @CafeYadgiry🌚
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_384 سرشو پایین انداخت و بلند شد .. خواست بره که گفتم: +حامد چرا اینجوری
•{🖤🤍}•• ‌ باصدای حامد به خودم اومدم .. _بریم؟ مگس کشو انداختم رو فرش که یادم اومد نجس بوده .. +بریم ... برگشتیم یه نفرو میارم خونه رو تمیز کنه فرشاروهم بشوره ! سری تکون داد و باهم از خونه خارج شدیم .. _______________________ ممنون ریزی به ارسلان گفتم و سمت اتاقم پرواز کردم ..! نور کوچیکی ته دلم روشن شده بود و دلم میخواست از شدت ذوق جیغ بزنم ! بچم سالم و سرحال بود و فقط زیرلب میگفتم خدایاشکرت ! اما طبق گفته ی دکتر جدیدم؛ سیستم ایمنیم بشدت پایین اومده بود و وضعیت قلبم خیلی وخیم بود ! نگران بودم .. ولی بچم برام مهمتر بود ! در اتاقو باز کردم که چهره مضطرب ماهک ، نمایان شد . _خانوم !!! سمتم خیز برداشت و خودشو تو بغلم جاکرد ..! +چیشده دختر؟ با بغض لب زد: _فک کردم رفتی ...!!! دیگه برنمیگردی! دستی روی سرش کشیدم !! +وا این حرفا چیه ! مث اینکه من خانوم این خونه اما! _آره درسته ولی... پریدم وسط حرفش .. +ببین من الان خیلی گشنمه ! برو یه چی بساز ک یه دلی از عزا دربیارم ! چشماش برقی زد.. _چشممم! ماهک رفت که به جای خالیش خیره شدم! طرز فکرش برام جالب بود ! اما ... فکر بدی هم نبود ! رفتن !... اسمش رو میشه گذاشت فرار ! فکرم حسابی درگیر بود و خط خطی ! کارای خرکی به سرم میزد و دیوونم میکرد ! هرجور ک بشه باید ازاین عمارت کوفتی برم ! حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه ! _خانوم؟ درو باز کردم و با دیدن سینی خوش رنگ و لعاب و غذاهای متنوع، لبخندی ازسر ذوق رو لبم اومد ! +واهایی الهی بگردم ! مرسی عزیزم ! بیا تو ! بزارش رو میزم ! چشمی گفت که نگاهی به صورت قرمزش انداختم ! خنده کوتاهی کردم .. +بهت فشار اومدا ! لبخند شیرینی زد .. _عا عاره .. ! ولی فدا سرتون می ارزه به خوشحالی شوما ! +عزیزم ! سینی رو گذاشت رو میز که خیره شدم به غذاها: +ماهک ت..تو برو ! _نوش جون . خنده کوتاهی کرد و رفت ! نشستم رو صندلی و بسم اللهی گفتم ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا