↜۱۲ گام برای برنامهریزی بهتر 😎
🎢┊•شناختن خود
🎯┊•نوشتن اهداف
⛲️┊•تقسیم بندی کارها
🩹┊•اولویت بندی
🪐┊•مشخص کردن زمان
🎟┊•مشخص کردن تاریخ
🌨┊•مشخص کردن محدودیت ها
🦋┊•نوشتن چک لیست روزانه
💫┊•استمرار
🔋┊•شناختن مقدار انرژی در طول روز
🕰┊•شناخت وقت های اتلافی
❌┊•تنبیه و تشویق خود
#برنامه_ریزی #کاربردی #توصیه
@CafeYadgiry🎧🧩
May 11
این 14تا نصحیت برای تو اگه کمتر از ۲۵ سالته:🙂❤️🔥
1.خودتو بیشتر دوست داشته باش🫀
2. بیشتر ریسک کن🌱
3.خودت رو با دیگران مقایسه نکن🙅🏻♀
4.بیشتر کتاب بخون📚
5.هدف داشته باش🤍
6.اینو بدون که مسئولیت صفر تا صد زندگیت با خودته🦋
7.نه گفتن رو یادبگیر❌
8.وابستگی رو حذف کن❤️🩹
9.خودت رو ببخش🫂
10.روی ذهنت کار کن🌿
11.یادبگیر هوشمندانه کار کنی🌚
12.به چرندیات اجازه ی ورود به ذهنت نده🪐
13.علاقت رو پیدا کن💜
14.مدرسه یا دانشگاه برو ولی درکنارش مهارت پول سازی رو یاد بگیر💸
#توصیه #کاربردی
@CafeYadgiry🤍🥺
یا کلا تعطیل کنین ... یا با اعلام دایر بودن یهویی به ما استرس ندین:///
پ.ن: کلی کار رو سرم ریخته:)🥲🫀
@CafeYadgiry🌚
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_384 سرشو پایین انداخت و بلند شد .. خواست بره که گفتم: +حامد چرا اینجوری
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_385
باصدای حامد به خودم اومدم ..
_بریم؟
مگس کشو انداختم رو فرش که یادم اومد نجس بوده ..
+بریم ... برگشتیم یه نفرو میارم خونه رو تمیز کنه فرشاروهم بشوره !
سری تکون داد و باهم از خونه خارج شدیم ..
_______________________
#آرام
ممنون ریزی به ارسلان گفتم و سمت اتاقم پرواز کردم ..!
نور کوچیکی ته دلم روشن شده بود و دلم میخواست از شدت ذوق جیغ بزنم !
بچم سالم و سرحال بود و فقط زیرلب میگفتم خدایاشکرت !
اما طبق گفته ی دکتر جدیدم؛ سیستم ایمنیم بشدت پایین اومده بود و وضعیت قلبم خیلی وخیم بود !
نگران بودم ..
ولی بچم برام مهمتر بود !
در اتاقو باز کردم که چهره مضطرب ماهک ، نمایان شد .
_خانوم !!!
سمتم خیز برداشت و خودشو تو بغلم جاکرد ..!
+چیشده دختر؟
با بغض لب زد:
_فک کردم رفتی ...!!!
دیگه برنمیگردی!
دستی روی سرش کشیدم !!
+وا این حرفا چیه ! مث اینکه من خانوم این خونه اما!
_آره درسته ولی...
پریدم وسط حرفش ..
+ببین من الان خیلی گشنمه !
برو یه چی بساز ک یه دلی از عزا دربیارم !
چشماش برقی زد..
_چشممم!
ماهک رفت که به جای خالیش خیره شدم!
طرز فکرش برام جالب بود !
اما ...
فکر بدی هم نبود !
رفتن !...
اسمش رو میشه گذاشت فرار !
فکرم حسابی درگیر بود و خط خطی !
کارای خرکی به سرم میزد و دیوونم میکرد !
هرجور ک بشه باید ازاین عمارت کوفتی برم !
حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه !
_خانوم؟
درو باز کردم و با دیدن سینی خوش رنگ و لعاب و غذاهای متنوع، لبخندی ازسر ذوق رو لبم اومد !
+واهایی الهی بگردم ! مرسی عزیزم !
بیا تو !
بزارش رو میزم !
چشمی گفت که نگاهی به صورت قرمزش انداختم !
خنده کوتاهی کردم ..
+بهت فشار اومدا !
لبخند شیرینی زد ..
_عا عاره .. ! ولی فدا سرتون می ارزه به خوشحالی شوما !
+عزیزم !
سینی رو گذاشت رو میز که خیره شدم به غذاها:
+ماهک ت..تو برو !
_نوش جون .
خنده کوتاهی کرد و رفت !
نشستم رو صندلی و بسم اللهی گفتم ..