" دلاࢪام ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_232 سرمو روی سینش گذاشتم که نفهمیدم کی خوابم برد... ___________________
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_233
سرشوانداخت پایین که چشمامو ریز کردم..
+نرگس منظورت چی بود ازون حرفت؟ چیزی میدونی بگو به منم!
باصدای حامد ، نرگس هول شد و رفت..
خیره شدم به گل های روی فرش...
ماموریتی درکار نیست !؟
اگر نیست؛ رادین براچی پاشده رفته آلمان؟
دستی رو لباسم کشیدم و رفتم بیرون...
_سلام خانوم خانوما ! حالت چطوره؟ اون پدرسوخته چطوره؟
اخمی کردم ..
+سلام خوبم!
حامد خیره شد بهم و حرفی نزد...
تموم فکرم سمت رادین بود!
دلم میخواست یه جای خلوت گیر بیارم و هق بزنم !
این پسرا اونقدر مغرورن که احساسات چه زنشون چه خواهرشون رو نادیده میگیرن!
_دخترم بیا اینو بخور جون بگیری!
+قربونت برم مامان از صبح این دخترت یکسره به من داره میرسه ! ممنونم ! فعلا میل ندارم!
مامان خندید و ظرف میوه رو گذاشت رو میز...
حالم گرفته بود!
همه همه چیو میدونن الا من!
شده بودم مث یه سنگ !
اونقدر فکر و خیال میکردم که ذره ذره آب میشدم!
متوجه نگاهای سنگین بابا و حامد شدم..
+ب..ببخشید من خوابم میاد! مامان شما شامتون روبخورید ! ظرفارو هم بزارید همونجا میام میشورم !
بااجازه!
_برو مامان شب خوش!
+شب بخیر!
سمت اتاق مشترک من و حامد رفتم و درو بستم...
دراز کشیدم رو تخت و خیره شدم به پرده..
باید با رادین حرف میزدم!
حرفای نرگس، منو دوبه شک انداخته بود !
گوشیمو برداشتم و شماره رادینو گرفتم...
خاموش بود!
باصدای تق تق در پتورو کشیدم رو سرم...
_من که میدونم بیداری ! ولی عب نداره... غذاتو گذاشتم رومیز ... بخور ضعف نکنی!
صدای بسته شدن در اومد که پتورو برداشتم..
حامد مظلوم و فهمیده ...
برگشتم سمت سینی غذا و بادیدن حامد، پشت سرم جیغی زدم!
+خیلی خری حامد خیلی !
_یعنی جدی فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟
پوفی کشیدم و نشستم ...
حامد هم اومد و نشست کنارم..
_چیزی شده؟ چکار کردم باز!
لبخندی زدم و نفس عمیقی کشیدم...
+دلم برای رادین تنگ شده !
_اووو ! بخاطر همین انقدر بهم ریختی؟
+اوم....
_میدونی مامان چی میگه؟
+چی میگه!
_میگه نکنه آرام ازمون خسته شده! ناراحته که ما اینجاییم !
خندیدم و گفتم؛
+ازمن مظلوم تر هم وجود داره؟
من فکرمم به اینجور جاها نمیرسه!
اصلا اینا به کنار!
آدم مهربونی و محبتشونو میبینه نمیتونه دل بکنه ازشون!
_آره خب! اگه منم بجا تو بودم! هرروز و هرشب ناهار و شام و دسر و خوراکی هام رو برام میاوردن و فقط میخوردم، نمیتونستم دل بکنم!
+هه هه هه ! نمک!