" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_332 #آرام _یعنی چی که حالش خوب نیست ! به قرآن مجید اگه بلایی سرش بیاد ،
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_333
لبخندی زد و سری تکون داد:
_هوم؟! دلت میخواد؟
+خیلی پست و عوضی هستی !
خواست چیزی بگه که با باز شدن در به طور وحشتناکی ، ارسلان خودشو کشید عقب ..
_طویله ست مگه !
-ببخشید آقا ! این دختره راه نمیاد !
با دیدن وضعیت ماهک ؛ لحظه ای قلبم از کار افتاد!
خونسردی ارسلان خونم رو به جوش آورده بود!
+دستت بشکنه ارسلان !
با پرت شدن ماهک جلوی پام توسط ارسلان ، به خودم اومدم !
نگاه خیره ای انداختن و درو قفل کردن و رفتن !
کشوندمش سمت تخت که به سختی دراز کشید!
+ماهک ؟ دختر صدامو میشنوی؟
سری با درد تکون داد که دستمو قفل شکمم کردم !
درد دلم بیش از حد بود و توان حرف زدنو ازم گرفته بود!
ماهک رو باید چکار میکردم؟
خیره شدم بهش !
زیر جفت چشماش کبود شده بود و کنارلبش براثر ضربه ، پاره شده بود و خون میومد !
موهاش دورش ریخته بود و روسریش باز بود!
روی صورتش رد انگشتای مردونه و قدرتمند ارسلان پیدا بود!
حالا صورت زیبا و سفیدش ، به بدترین شکل ممکن شده بود!
دستمو روی سرش گذاشتم که آخی زیر لب گفت !
+ماهک ؟ ماهک خوبی؟ جاییت درد میکنه؟
خودش رو به بغل گرفت و گفت:
_خ..خانوم ...د..دیدید گفتم م...میفهمه !
ه...هنوزم و...ولم نمیکنه !
م..میخاد م..منو بکشه !!
وای خ..خانوم...
اگه ب..بلایی سر مام..
+هییش ! آروم باش ماهک !
هیچ غلطی نمیتونه بکنه !
هقی زد که کنارش دراز کشیدم !
+ماهک آروم باش !
هیش !
تو به مامانت ...به بابات !
فکر کن !!
یکم دیگه صبوری کنی ، میتونی بری پیششون !
مث قبل !
دستمو روی دستش گذاشتم که تو خودش جمع شد ..
میدونستم درد زیادی رو داره تحمل میکنه !
اما کاری از دستم برنمیومد !
تنها لعنت فرستادن به خودم و ارسلان !!