eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
348 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقتم من تا ابد و یک روز 😍😘🍃❤️💜🍃
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_453 -خواستیم و نذاشتن بشه،منم دیگه خودمو سنگ روی یخ نکردم،بالاخره
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 -راستی گفتی اسمش چیه؟؟ صفحه لب تاب و بست: شاهرخ،شاهرخ توتونچی! سوال بعدی و پرسیدم: تو دیگه واقعا دوسش نداری؟ خمیازه ای کشید: -اون دیگه فراموش شده! هنوزحرفاش برام مبهم بودکه ادامه داد: -این عکسه هم بخاطر اینکه عماد خوب افتاده نگه داشتم: بخنده افتادم: -باشه ،منم گوشام مخملیه! چن روزی درگیر بازار و خرید وسایلای خونه و سیسمونی بودیم البته من کمتر تونستم برم وفقط لیست انتخابیم و داده بودم به اوا و اینطوری خیالم از بابت همه چی راحت شده بود. امروز قرار بود،بریم خونه ای که حالا وسایل هاش تکمیل بود وفقط چیدمانش مونده بود، حسابی ذوق داشتم. بچه هارو گذاشتیم خونه بابابهزاد وهمراه عماد راهی خونه شدیم،خونه ای که یکی دو بار بی وسایل دیده بو دمش وحالاقرار بود سرو سامون بگیره! باورود به ساختمون شیکی که یکی دوتا خیابون با خونه بابا بهزادفاصله داشت،سوار بر اسانسور رفتیم طبقه سوم و وارد خونه شدیم. یه خو نه اپارتمانی که سالن مربعی ای شکلی همراه بایه اشپزخونه متوسط پایینش بود وسمت دیگه خونه درست بعد راهروی باریکی که دوتا اتاق خواب و حموم و دستشویی و تو خودش جا داده بودوانتهاش هم در بالکن قرار گرفته بود،با 4تاپله به سالن کوچیک تری میرسید. 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
𖤐⃟♥️••I was born to love you by whole my heart. من به دنیا اومدم ڪه با تمام وجودم عاشق تو باشم:)😘😍❤️
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #دلبر_من😍 #جلد_دوم_استاد_مغرور_من #قسمت_21 انقدر ماهرانه به صورت
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 داخل خونه مثل یه قصر پادشاهی بود و هیچی کم نداشت و وسایل و دکوری داشت که من حتی تو فیلم ها و قصه هاهم ندیده بودم! نمیدونم این چندمین بار بود که صدام میزد اما تازه به خودم اومدم: _تو حواست کجاست؟ هول شدم و جواب دادم: _داشتم خونه رو میدیدم! که لبخند کجی گوشه لباش نشست: _وقت واسه دیدن خونه زیاده، فعلا بیا طبقه بالا هم اتاقت و ببین هم قرارداد و امضا کن‌! و از پله هایی که سمت راست خونه بود رفت بالا. نگاه خدمتکارا که بعضیاشون درگوشی هم حرف میزدن بدجوری رو مخم بود که تحمل نکردم و سریع رفتم بالا و مثل جوجه اردکا که با احتیاط دنبال مامانشون راه میفتن، پشت سر توتونچی رفتم تو یکی از اون چندتا اتاقی که تو طبقه بالا بود. دکور نباتی رنگ اتاق عجیب دلنشین بود کاغذ دیواری شیری رنگ پرده های حریر نباتی، میز آرایش و کمد و تخت خواب نباتی رنگ و این وسط فقط رو تختی زرد یه کمی ترکیب اتاق و از یک نواختی درآورده بود! رو لبه تخت دو نفره نشست و چند تا کاغذ گذاشت کنارش‌: _بیا اینارو بخون و بعد هم امضا کن! رفتم کنارش نشستم و برگه هارو تو دستم گرفتم و با دیدن سر تیتر نوشته ها با دهان باز مونده نگاهش کردم: _500میلیون تومان واسه همین چند روزه؟ بدون اینکه نگاهم کنه جواب داد: _اگه از پس نقشت بر بیای! و ادامه داد: _زودتر امضا کن نقشه ها بود که تو سرم کشیده میشد، با 500میلیون چه کارها که میشد کرد! دیگه لازم نبود بابا بره سر کار و خنده دار بود اما میتونستم با 3_4تومانش یه گوشی واسه خودم بخرم از همونا که دوست داشتم و البته واسه حامی هم یه پرشیای سفید میخریدم، از همونا که عکساش رو در و دیوار اتاقش بود و همیشه رویاش و داشت! بعدشم حتما چیزایی که عمو و زن عمو دوست داشتن و واسشون میخریدم و اینطوری هممون خوشحال میشیدیم! آخ که چقدر دلم میخواست این چند روزه زودتر بگذره و من بمونم و رویاهایی که تبدیل به واقعیت میشن! با طولانی شدن افکارم توتونچی دستش و جلو صورتم تکون داد: _کجا داری سیر میکنی؟امضا کن کلی کار داریم! به خودم اومدم و بدون اینکه نوشته های برگه هارو بخونم امضا کردم و برگه هارو گرفتم سمتش: _امروز باید چیکار کنم؟ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
جذابیت داره دنیا با تو فقط❣ خاطره‌هایے ڪہ داره دلم ازت❣ فوق العاده‌ست پیش تو همہ لحظہ‌هام❣ بهتر از این چہ بخوام...😍😘💕❣💕
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #دلبر_من😍 #جلد_دوم_استاد_مغرور_من #قسمت_22 داخل خونه مثل یه قصر
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 این چند روزه به سرعت برق و باد گذشت و حالا داشتم وسایلام و جمع میکردم تا قبل از رسیدن خانواده شاهرخ برم تو اون خونه. زیپ کیفم و بستم و از اتاق زدم بیرون: _من دارم میرم بابا کنار در وایساده بود که جواب داد‌: _خیالم راحت باشه؟ این یه هفته هه اون پیرزن تنهاست؟ لبخندی بهش زدم: _خودت که چند روز پیش اومدی دیدی اون خونه رو، دیدی چقد برو بیا هست چقد خدمتکار و نگهبان داره، منم یه پرستارم بین اون همه آدم! با این حرفم قانع شد، برخلاف توتونچی که میخواست من و به بهونه مسافرت دانشگاه چند روز تو خونه اش نگهداره من این پیشنهاد و بهش داده بودم و موفقیت آمیز هم بود! از بابا خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون و حامی که با رفیقاش سر کوچه بود با دیدن من اومد سمتم‌: _با این که خوش ندارم بری ولی مواظب خودت باش زیر لب باشه ای گفتم و خواستم راه بیفتم که مجددا صداش و شنیدم: _دلبر این بار آخریه که داری میری جایی که شب برنمیگردیا! چپ چپ نگاهش کردم، به خر گفته بودی تا الان فهمیده بود که من دوست ندارم انقدر تو کارام دخالت کنه و این پسر عموی من هنوز نفهمیده بود: _اگه سخنرانیات تموم شد من برم، ‌خداحافظ! و از کنارش رد شدم و قبل از اینکه تو محل تابلو بازی پیش بیاد خودم و به توتونچی رسوندم. نزدیکای خونه اش بودیم که گفت‌: _یکی دوساعت دیگه مامان اینا میرسن، حواست باشه من و شاهرخ صدا میزنی،مودب حرف زدن و فراموش نمیکنی و به هیچ وجه هم پر حرفی نمیکنی! تو این یه هفته هه یه کمی باهاش راحت شده بودم که چرخیدم سمتش: _بابا شاهرخ انقدر سختش نکن، بالاخره ننه بابای توعم آدمن دیگه یکم لولشون از ما بالاتره فقط! چشماش گرد شد و زد رو ترمز: _چی؟؟ این همه باهات کار کردم حالا ننه و بابات؟ و با ناامیدی زد رو پیشونیش که گفتم: _به جون استاد این یه بار و حواسم نبود وگرنه حالیمه، سوتی نمیدم! ناامید تر از قبل نگاهم کرد: _حالیته؟ و پوفی کشید: _تو مثلا خارج از ایران بزرگ شدی! سری به نشونه تایید تکون دادم: _آره تو شهر برن سوئد بزرگ شدم‌! این بار سرش و گذاشت رو فرمون و صداش از اون زیر اومد: _سوئیس! و بعد سرش و آورد بالا که گفتم‌: _اتفاقا همین و میخواستم بگم یه لحظه حواسم پرت گفتم سوئد! انگشت اشارش و تذکر وار تکون داد: _اگه جلو خانواده ام حواست پرت جایی بشه کار جفتمونم تمومه! با آدامسم بادکنک درست کردم و همین که ترکید جواب دادم: _همه چی اوکیه، بریم! نگاهی به من که بادکنک ترکیده آدامس پخش شده بود دور لبم انداخت و گفت: _خدا این چند روز و بخیر بگذرونه! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
‏چرا دیوانگی نسبت به حساب نمیاد؟❣ مثلا بگن:❣ چه نسبتی باهاش داری؟❣ منم بگم:❣ !😍😘💕❣💕
یه روزی من و تو دوتایی ❣ نه تو رویا و خیال ،تو واقعیت ❣ کنار هم برای هم ❣ زندگی میکنیم تا ابد 😍😘💕❣💕
𖤐⃟♥️••𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅 𝒊𝒔 𝒊𝒏 𝒎𝒚 𝒗𝒆𝒊𝒏𝒔, 𝒔𝒐𝒖𝒍 𝒊𝒔 𝒊𝒏 𝒎𝒚 𝒃𝒐𝒅𝒚, 𝒍𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒊𝒔 𝒊𝒏 𝒎𝒚 𝒆𝒚𝒆𝒔 خون تو رگامه ، جون توی تنمه ، نور تو چشامه😍😘 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تو از نون شب برام واجبتری 😍😘🍃
For the sky, the moon And for my heart, I want you برای آسمان، ماه و برای قلبم، ❣ تو را می‌خواهم...!😍💕❣💕
هر چیزی آخری دارد آخر "آرزویم" با تو بودن است بـه وسعت آخر عشق دوستت دارم تقدیم به نفسی که نفسـم بنده به نفساش😍😘❤️