°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_443 _این اسما واسه خودت و خانواده محترم اوا جون ! ما اسم بچه هارو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_444
با همون خنده هاش امد کنارم و اونطرف بچه ها
دراز کشید:
یلدا؛با وجودهمچین بابای توپ وخفنی این دوتا چرا انقدر زشتن؟
وپوفی کشید:
- متاسفانه انگار کشیدن به تو !
پوزخندی تحویلش دادم:
اتفاقا الان دقیقا شبیه تو هستن؛به یکی دوماه دیگه مثل مامانشون زیبا و پسر کش میشن!
اخماش رفت تو هم:
خیلی بیخود کردین!
با خنده جواب دادم:
-البته از من که گذشت
ولباسم و دادم بالا و خیره به جای بخیه وشکمی که دیگه مثل اون ایام صاف و بی خط وخش نبود ادامه دادم:
جونیم رفت!
سربلند کرد و بادیدن شکمم گفت:
-یاگاریه دیگه ؛کم کم خوب میشه!
با خمیازه ای که کشیدم بحث عوض شد و عماد گفت:
خیلی تنبل شدیا
سریع جواب دادم:
خب دیگه دلیلی واسه بیداری نداریم مثل قدیما!
وسری تکون داد و حرفش ونصف نیمه ول کرد!
یا؟
نگاه خبیثانه ای بهم کرد:
-بانصفه شبی مشغول شیم!
سری بهنشونه تاسف واسش تکون دادم:
بچه هات و به همین لذت های پوچ دنیوی فروختی؟
لحن صداش و خمار گونه تنظیم کرد:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_444
_شما دیگه برید خونه من هم میخوام بگیرم بخوابم سری به نشونه رد حرفش تکون دادم:
_میمونم و…
بین حرفم پرید:
_آقا معین که برام یه پرستار خصوصی گرفته وهمش اینجاست ومراقبمه،الانم که میخوام بگیرم بخوابم بمونی که چی؟
دوروز اومدی مسافرت برو خوش بگذرون،
منم که حالم خوبه و فردا مرخص میشم پس از اینجا بودنت لذت ببر!
دلم نمیومد برم ومامان اینجا بمونه که بازهم اصرار کردم واون انگار هیچ جوره نمیخواست قبول کنه،میخواست با همین پرستار خصوصی امشب وبه صبح برسونه وفردا دوباره همدیگه رو ببینیم و در آخر هم من تسلیمش شدم…
نزاشت بمونم وهمراه معین از بیمارستان بیرون زدیم.
تا رسیدن به ماشین معین،ماشینی که توپارکینگ همون خونه بود وفهمیده بودم متعلق به معینه کمی قدم زدیم وحالا همزمان با رسیدن به ماشین صدای معین وشنیدم:
_من هوس غذای ایرونی کردم اونم نه یه غذای معمولی،غذایی که دستپخت تو باشه،
آشپزی بلدی؟
میخواستم بگم حالا این موقع؟
الان که اومدیم مسافرت ومیخوام یه کمی ریلکس کنم؟
اما فقط لبخند زدم واون تکرار کرد:
_بلدی؟
جواب دادم:
_دیروز از ایران اومدیم اینجا به همین زودی هوس غذای ایرونی کردی؟