eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
5.9هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
489 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_445 تو که جای من نیستی ونمیدونی در اون مواقع چی بهم میگذره! نشستم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 پس خواهش میکنم!قابلی هم نداشت فقط اینکه رسیدیم تهران یه صبح تا شب بازار مهمون تو! بدون پلک زدن نگاهم کرد: من مشکلی ندارم فقط خودت یه وقت خسته نشی از صبح تا شب؛ بعد بچه ها چی اصلا! اسوده لبخندی بهش زدم: بدون بچه ها میریم منم خسته نمیشم! قشنگ معلوم بود که نمیتونست نه بگه و حالا هم بزور سری تکون داد و اروم گفت: پس حتما میریم! واین بار قبل اینکه مکالمون ادامه پیدا کنه صدای صدای تق تق در اتاق و شنیدم بعد هم ارغوان امد تو اتاق: اگه حرفا و قول وقراربازار رفتنتون تموم شده؛ عماد جان بیا برو تو بخش مردونه که دوساعته یه لنگه پشت در منتظریم! وزد زیر خنده که چشای من و عماد از شدت تعجب گرد شدو عماد گفت: تو فالگوش وایستاده بودی؟ ابرویی بالا انداخت! -نه ؛اوا هم بود! وتو همین لحظه اوا هم سانیا به بغل کنار ارغوان حضو پیدا کرد: حالا چیه؟ دوساعتم میخوایین عین بز نگاه هم کنین؟ وانگار یه چیزیم بهش بدهکارشده بو دیم که گفتم: -یعنی ما دوتا نمیتونیم با هم حرف بزنیم؟؟ اوا راه افتاد تو اتاق وسانیایی که خواب بود و گذاشت رو تخت: خیلی بیشتر از دوکلمه حرف زدین! این بار عماد به ارغوان گفت: تو خجالت نمیکشی؟ 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 میخواستم سوپرایزش کنم که پشت کاناپه ای که روش نشسته بود ایستادم و‌ سریع دستهام و‌ روی چشم هاش گذاشتم و همین برای شوکه شدن و‌ تکون خوردنش کافی بود که گفتم: _منم،همینطوری با چشم بسته بلند شو! صداش گوشم و‌پر کرد: _چیکار میکنی جانا هیس کشیده ای گفتم: _چیزی نگو فقط بلند شو طبق گفته هام عمل کرد و‌بلند شد، حالا پشت سرش بودم و‌ برای گرفتن چشم هاش کمی فشار روی پنجه پاهام بود که گفت: _قول میدمم چشمام و‌ باز نکنم،فقط دستت و‌ بردار انگشتات تو تخم چشمامه! نوچی گفتم: _اینطوری خیالم راحت تره،حالا راه بیفت آروم قدم بردار روبه جلو راه افتاد، قدم برمیداشت و‌من به سختی دنبالش میرفتم و تموم حواسم پی میزی بود که چیده بودم… کلی زحمت کشیده بودم و‌ دلم میخواست اینجوری باهاش روبه رو بشه و‌کرک و‌ پرش بریزه و تو سرم هزار تا فکر بود داشتم تصور میکردم با دیدن غذایی که براش تدارک دیدم انگشت هاش رو هم میخورد و بعد بهم میگف حقا که تو‌انتخاب زن هیچ اشتباهی نکرده و‌من همون زن خوشگل آشپزباشی رویاهاشم