eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
488 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_447 ارغوان از وقتی با اوا جور شده بود حتی چن درجه هم از اوا خل و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 عه؟چطوره که با عماد خان دوساعت داشتی حرف میزدی واگه ما نمیومدیم معلوم نبود تا کی ادامه پیدا میکرد،ولی حالا که به ما ریید اسمون تپید؟ در کمال ارامش رفتم پیشش ن و گفتم: خودت میگی عماد! لبای ارغوان مثل یه خط صاف شد: اوکی خودمون فهمیدیم دیگه نمینواد ادامه بدی وعین یه بچه خوب دراز کشید و پتو کشید روش که اوا زد رو شونه هاش و گفت: پاشو ارغوان،بخوابد یعنی کم اوردی و این عروس پروتون بهت غلبه کرده،پاشو! نیشگونی از بازوی اوو گرفتم: اخرش نفهمیدم تو خواهر منی یا دشمن من! با قیافه گرفته نفسشو فوت کرد تو صورتم! باعث ننگه اما متاسفانه خواهریم! وزد زیر خنده وارغوان روهم بخنده انداخت که نتونستمننندم و با خنده دراز کشیدم: شب بخیر! سرانجام اوا هم تسلیم شد زراز کش گفت: -میخوابم چون فردا قراره برگردیم تهران،وگرنه تاصبح میخواستم پارازیت بندازم ومانع ازخوابیدنت بشم! با این حرفش با ذوق گفتم: واقعا؟یعنی بالاخره میخوایید برید؟ سریع جواب داد: - اره فردا ما برمیگردیم چون بیشتر از این نمیشه تحملت کنم،شماهم چن روز دیگه که عماد کارش تو دانشگاه تموم بشه بر میگردین! حسابی شارژ شدم از این حرفش: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 گفت و‌همزمان با رسیدن به میز،یه صندلی برام عقب کشید: _بفرمایید نگاه دلخورم و‌بهش دوختم و‌ چند ثانیه بعد روی صندلی نشستم‌و‌معین روبه روم نشست: _وقتی از این غذاها خوردی میفهمی دست و پا چلفتیم یا یه کدبانو یه تیکه مرغ و‌کمی برنج برای من کشید و‌بعد هم برای خودش، نگاهی به غذا انداخت و قاشق اول و خورد و‌رفته رفته لبخندی روی لب هاش نشست: _یه کدبانوی دست وپاچلفتی! و تند تند ادامه غذاش و‌هم خورد و‌منی که هم خنده ام گرفته بود ،هم خوشحال بودم از اینکه با دستپختم نظرش و‌جلب کردم و‌هم پاهای بیچارم درد میکردن چیزی نگفتم و‌ شروع به خوردن غذام کردم… ظرفهایی که برای شام استفاده کرده بودم و‌سر جاشون گذاشتم و‌حالا آشپزخونه مرتب شده بود و هیچ ظرف کثیفی باقی نمونده بود که بیرون رفتم،با دیدن معین که خوابیده بود تلویزیون و‌خاموش کردم و‌نگاهی به ساعت انداختم، از یک شب میگذشت و‌میشد گفت نصفه شب شام خورده بودیم و‌حالا معین حق داشت جلوی تلویزیون خوابش ببره! جلوی آینه قدی نگاهی به خودم انداختم، کش موهام و‌باز کردم و دستی لای موهام کشیدم میخواستم موهام جون تازه ای بگیرن،