eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
488 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_452 -ولذت میبرم از این مجرد بودن!البته بابا اسرار داره با یکی از
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 -خواستیم و نذاشتن بشه،منم دیگه خودمو سنگ روی یخ نکردم،بالاخره شخصیت و خانواده من بهم این اجازه ونمیدادن که بخوام برم التماس اون ادمهای از خودراضی! لبخند امید دهنده ای بهش زدم: غصه نخور بهترش گیرت میاد! با خنده جواب داد : -من که دیگه قصد ازدواج ندارم وانقدری مطئنم از خودم که حتی اگه بعد از این چند سال دوباره شاهرخ ببینم هرگز دلم نمیلرزه! دو انگشتی واسش دست زدم: افرین به این اراده! وادامه دادم: -البته اونم این سمتا افتابی نمیشه! سری به نشونه رد حرفم تکون داد: -اتفاقا هنوزم هم از بهترین دوستای عماده،منتها الان ایران نیس هروقت برگرده میبینیش! متعجب ابر ویی بالا انداختم: الان دیگه چه رویی داره ! وخندیدم که جواب داد: -اون خیلی هم مقصر نبود! شونه ای بالا انداختم وحرفی نزدم که بعد از یکم ور رفتن با لب تابش، لب تاب و چرخوندسمتم که خیره به عکس مرد شیک و با کلاسی که کنار عماد حضور داشت گفتم: -به عماد که نمیرسه،ولی خوب چیزی بوده ها! خیره به عکس جواب داد: اونکه صد درصد! لپش وبابت تعریف از عماد کشیدم و گفتم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 نتیجه آزمایش های مامان خوب بود. مشکلی برای پیوند نداشت و این خوب ترین خبر ممکن بود! این خبر باعث شده بود تا این سفر دلچسب تر از قبل بشه و حالا آخرین روزی بود که اینجا بودیم و قرار بود با پرواز صبح برگردیم. واسه چندمین بار نگاهم و‌ به خیابون پر رفت و‌اومدی که به “خیابانی زیر درخت های لیمو” معروف بود و آدم های درحال ترددش دوختم و نفسی سر دادم: _اینجا خیلی بیشتر از جاهای دیدنی دیگه ای که بهم نشون دادی به دلم نشست! دستم تو دستش بود و‌باهم قدم میزدیم که جواب داد: _منم این خیابون و‌خیلی دوست دارم، از خیلی سال پیش تا الان! معین اینجارو عین کف دست بلد بود و‌ چند سالی اینجا زندگی کرده بود که گفتم: _اینجا که خیلی خوبه چرا بابات ترتیبی نداد که اینور مشغول کار شی؟ مثلا اینجا یه شعبه بزنید و‌تو مدیرش باشی! آروم خندید: _به این راحتی ها که تو میگی نیست هوا امشب سرد تر از شبهای قبل بود که کمی تنم لرزید و‌ دست آزادم و‌تو جیب بارونی بلندم گذاشتم و‌ معین متوجه این قضیه شد: _سردت شد؟ الان باهم میریم یه چیزی میخوریم هم خستگی گردش امروز و‌قدم زدنمون از تنمون بیرون میره هم گرم میشی