°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_460 -یجوری جواب مهتاب بیچاره رو دادی که فکر کنم یلداتا اخر عمر ق
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_461
حالا من موفق نشدم بعد مراسم عروسیم بچه دار بشم و قبلش این اتفاق افتاده اونا باید اینطور یه کاره به روم میاوردن و مسخره بازیاشون گل میکرد؟
اخ که چقدر بدم میومد از این خصومتهای پیچیده و مبهم بعضی ادما!
با شنیدن صدای پونه که کنارم نشسته بود از فکر به اون دونفر بیرون امدم:
-ای وای یلدا دلم میخواد بخورمشون!
مثل قدیما که اصلا ممکن نبود بدون شوخی و سربه سر گذاشتن جواب همدیگه رو بدیم،جواب دادم:
-باشه فقط قبلش مای بیبیاشون و چک کن...
دستش گذاشت جلو دهنم حرفم نصفه موند
وپونه تکرار کرد:
-خفه شو ،خفه شو!
دستشو پس زدم و خودم و زدم کوچه علی چپ وگفتم:
-میخواستم بگم مای بیبیاشون باز کنی،نکنه میخوایی با مای بیبی بخوریشون؟
با چشای ریز شدش نگاهم کرد:
-خر خودتی! من که میدونم چه حرفی
میخو استی بزنی!
چشمی تو کاسه چرخوندم:
-ممکنه ولی خب حتی اگه اونم بود باید با جون و دل گوش میکردی!
-اون وقت چرا؟
لبخندی تحویلش دادم:
-چون بچه های منن،یلدا جونت!
-از خنده وا رفت:
- عتیقه پر اعتماد به سقف!
شیما که از حرفای ما به خنده افتاده بود
سری تکون داد:
-شما دوتا دیونه اید!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_461
#معین
با دیدن شماره خونه با کمی تاخیر جواب دادم:
_بله
صدای مامان توگوشی پیچید:
_سلام،برگشتی؟
خبر برگشتنم به گوشش رسیده بود که تایید کردم:
_سلام،آره برگشتم
لحن و صداش مضطرب و نگران به نظر میرسید و حدسم درست بود که بی مقدمه گفت:
_تو …
توبا رویا چیکار کردی؟
حال بابات خوب نیست،
حالش اصلا خوب نیست!
تازه از شرکت بیرون زده بودم و قصد داشتم به خونه بابا برم که گفتم:
_من تو راهم دارم میام خونه،
به باباهم بگو بیخودی حال خودش وخراب نکنه من با رویا کاری نکردم!
تماس که قطع شد سرعت ماشین وبیشتر کردم،
نگران بودم که رویا چه مزخرفاتی تحویل بقیه داده و باعث بد حالی بابا شده ومیخواستم زودتر خودم وبرسونم،
برسم وبا دیدن بابا خیالم راحت شه!
همینکه رسیدم، ماشین و تو حیاط خاموش کردم و پیاده شدم،با عجله وارد خونه شدم و با دیدن تهمینه که تنها فرد حاضر تو این طبقه بود در جواب سلامش گفتم:
_آقا و خانم کجان؟
لب زد:
_طبقه بالا!