eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
487 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_463 به قدری عصبی بودم از فهمیدن این ماجرا که حتی جرئت نمیکرد بخن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 وقتی رسیدیم خونه بچه ها دیگه خوابشون برده بود ویک راست گذاشتیمشون تو اتاق تا بخوابن واما من با عماد کارداشتم! دراتاق وبستم وبرگشتم توسالن،عماد نشسته بود رومبل وتو گوشی بود که صداش زدم: -عماد خان بدون اینکه نگاهم کنه گفت: -جونم دست به سینه تکیه داده بودم به دیوار روبه روش وایستاده بودم: -تو ،مهتاب و دوست داشتی ونشد باهاش ازدواج کنی؟ سربلند کرد وبا دیدن قیافه در انتظارم جواب داد: -لابد بخاطر علاقه زیادم امدم توروگرفتم؟ عشق و حسودی تو وجودم فوران کرده بود که گفتم : - چه میدونم لابد توهم مثل اون فوتبالییته رونالدینیو بود کی بود چپ و نگاه میکنی میزنی راست! سرخوشانه قهقهه زد: -نگفته بودی قدیما فوتبالم میدیدی! رفتم روبروش وایستادم: -تو به فوتبال دیدن من کاری نداشته باش فقط جواب منو بده! با حالت خاصی چشم دوخت بهم: -خودت جواب میدونی ،پس نپرس! ودوباره خواست گوشی بازیش واز سربگیره که گوشی وازدستش کشیدم وخودمو واسش لووس کردم: -نه نمیدونم ،میخوام تو بگی! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 دندونهام از عصبانیت روی هم چفت شد، بااینکه میدونستم با ازدواجم با جانا جانشینی بابا رو از دست میدم اما هرگز نمیخواستم امیری بابارو تبدیل به زیر دست خودش کنه، نمیخواستم شرکتی که براش جون کنده بودیم انقدر راحت مال یکی دیگه بشه که گفتم: _حالا... حالا باید چیکار کنیم؟ دست مامان و روی شونم حس کردم، نوازشوار دستی روی شونم کشید و با صدای آروم و پر خواهشی گفت: _با رویا ازدواج کن... میدونم علاقه ای بهش نداری... میدونم به دروغ اون حرفهارو به پدرش زده و باعث جری شدن امیری شده میدونم این حرفهاش بهونه ای شده تا پدرش بی رودربایستی بخواد همه چیز و از چنگمون بیرون بیاره اما تو نباید بزاری... تو تنها وارث همه اون چیزی هستی که امیری میخواد مال خودش کنه... نزار همه چیز و از دست بدیم... بزار این دم و دستگاهی که پدرت براش جون کنده نسل به نسل بین شریف ها بچرخه، اول تو و بعد هم پسرت!