eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.2هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
463 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چاڋر یعنۍ"دین دارے" چــاڋریعنۍ "حیا"‌، یعنۍ "سادگۍ" یعنۍ "پوشش" 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 با چشم هام بهش میگفتم که این حق من نبود و تو نگاهش اما چیزی نمیدیدم جز تنفر و سردی! نگاهامون ادامه داشت که صدای دختره باعث شکستن سکوت چند ثانیه ای فضا شد: _چیشد پس چرا نمیری؟ هنوز باورم نمیشد، یعنی دلم باور نمیکرد که سری تکون دادم و قبل از هر اتفاق دیگه ای بدو بدو خودم و رسوندم به اتاق. تنم یخ کرده بود، حتی نمیدونستم باید چیکار کنم و فقط منتظر رسیدن فردا بودم، فردا و دادن درخواست طلاق! جلو آینه ایستاده بودم، حالم از خودم بهم میخورد، چقدر این روزها ضعیف شده بودم... چقدر آدمها راحت اذیتم میکردن و نق نمیزدم! با خودم فکر کردم شاید آه حامیه که زندگیم به تباهی کشیده شده شاید هم بابا ازم ناراضی بود، نمیدونستم! اما میدونستم حتی اگه بدی تموم عالم و آدم هم به پای من بود نباید این سرنوشت نصیبم میشد... من اونقدر ها هم بد نبودم! دلم از دنیا پر بود و زورم فقط به خودم میرسید که دیدن قیافه زارم و تو آینه تحمل نکردم و دکوری ای که رو میز بود و برداشتم و پرت کردم به سمت آینه... صدای خورد شدن آینه و پخش شدن تصویرم تو آینه هزار تیکه دلم و خنک کرد! دست هام رو لبه های میز گذاشتم و سرم و انداختم پایین و سعی کردم نفس بکشم هرچند نفسی برای کشیدن نداشتم اما دلم خنک شده بود بالاخره تونسته بودم بعد از این همه شکستن یکبار هم که شده من بشکونم، مهم هم نبود که آینه بود یا هرچیز دیگه ای، مهم شکستن بود و فهمیدن طعمش، طعمی که شاید انقدر ناب بود و خاص بود که آدمها بیخیال تجربه کردنش نمیشدن! صدای تق تق در اتاق باعث شد تا سرم و بلند کنم و صدای مردونه ای که احتمالا متعلق به یکی از نگهبانا بود و بشنوم: _خانم شما حالتون خوبه؟ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🔸 پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم : « اِذا واعَدَ اَحَدُكُمْ صّبِيَّهُ فَلْيُنْجِزْ » 🔹 وقتي يكي از شما به فرزند خود وعده‌ای داد پس به آن وفا كند و از عهد خود تخلف ننمايد. 📚 مستدرك الوسائل، ج۲ ، ص۶۲۶ 『
💐 امام صادق (علیه السلام) : 🌷 غیبت ، اعمال نیک انسان را نابود می‌کند، همانگونه که آتش هیزم را میخورد. 📚 بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۲۵۷ 『
🌺 از دنیا به اندازه نیاز برگیر و آن چنان در دنیا فرو نرو که به آخرتت زیان رسانَد و چنان هم رهایش نکن که سربار مردم گردی 🌺 📚 [ امام کاظم علیه السلام ] 📚 قصص الأنبياء ح ۲۳۸ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 اون چی میفهمید اگه میگفتم نه؟ چی میفهمید اگه بهش میگفتم دلم شکسته و بریدم! جوابی که ندادم دوباره در زد: _خانم صدای من و میشنوید؟ این دفعه جواب دادم: _خوبم! و بعد همونجا رو زمین دراز کشیدم، عین دیوونه ها شده بودم، دیگه اختیاری رو کارهام نداشتم، حتی جونم نمیگرفت تا پیش تخت برم و صدای آهنگایی که به ترتیب لیست داشتن پلی میشدن و خفه کنم، همینقدر بی انگیزه همینقدر شکسته و دل مرده! چشم هام و بستم و دیگه صدایی نشنیدم، شاید خواب میتونست چند ساعتی از دیوونگیم کم کنه... هلن کنارم نشسته بود و مشغول نشون دادن عکسهاش توی لپ تاپ بود اما من فکرم گیر دلبر بود، چشم های گریونش، و بی صدا گریه کردنش بهمم ریخته بود! کاش در و باز نمیکردم، کاش نمیدمش! با شنیدن صدای هلن تازه به خودم اومدم: _اینم عکسی که گفتم دقیقا مثل عکس توعه، همون زاویه و نزدیک برج ایفل! لبخند سرسری تحویلش دادم که لپ تاپش و بست و نگاهی به ساعت انداخت از 3میگذشت و از وقت خواب هم گذشته بود که گفت: _من دیگه برم هتلم! زیر لب 'باشه' ای گفتم: _به رانندم میگم برسونتت انقدر لوس و لوند بود که حد نداشت! نگاه پر عشوه ای بهم کرد: _اگه بخوای میتونم نرم و امشب همینجا بمونم! حرفی نزدم که بلند شد سرپا، نگاهم و از صورت عروسکی و چشم های سبزش گرفتم و گفتم: _اگه میخوای بمونی بمون، هرطور که خودت دوست داری! نفسش و فوت کرد بیرون: _خوبه! شومیزش و از تنش درآورد و با تیشرت سفیدش روبه روم وایساد: _ولی میتونی بهترهم باشی، بهتر هم بگی! شونه ای بالا انداختم: _حداقل امشب و اینطورم! با لبخند کجی گفت: _حتما بخاطر این دختره؟ به زبونم اومد و گفتم: _زنمه! چشمی تو کاسه چرخوند: _زنی که ازش متنفری، زنی که دوستش نداری، زنی که... داشت با حرف هاش تحریکم میکرد میخواست کاری کنه که بیزاریم از دلبر و یادم بیاد و به سمتش کشیده شم اما امشب شبی نبود که موفق شه! حالا هرچقدر هم که میخواست لوندی کنه! خمیازه ای کشیدم: _من خستم! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌺 مَنْ کانَتْ الآخِرَةُ هَمَّهُ کفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ فِی الدُّنْیا🌺 🍃کسی که همّتش آخرت باشد خداوند مهمّات او را در دنیا کفایت می کند.🍃 📖 بحار الأنوار ، ج ۷۴ ، ص ۳۹۶ 『
🌷 امام علی(علیه‌السلام) : 🔅گنج هاى روزى در وسعت، اخلاق نهفته است... هر كس بد اخلاق باشد، روزى اش تنگ مى شود.. 🔅 آدم بداخلاق بسيار خطا میكند و زندگى اش تلخ میشود... 📚 غررالحكم،ح ۸۰۲۳ و۱۶۰۴ 『
🌹 روز خود را معطر به عطر صلوات کنید 🌼 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 کنارم رو لبه تخت نشست: _میخوای بخوابی؟ دراز کشیدم رو تخت و به جای خالی کنارم اشاره کردم: _مامان نگفته بود انقدر غرغرویی! جدی جواب داد: _به منم گفته بود که تو از اون دختره متنفری و از سر دلسوزیه که تو خونت نگهش داشتی! با چند ثانیه مکث گفتم: _من بااون کاری ندارم! پوزخندی زد: _پس چرا حتی نگاهمم نمیکنی؟ بیخیال نمیشد و قصد داشت مو از ماست بکشه بیرون که زل زدم بهش: _دارم نگاهت میکنم! پوزخندش تبدیل به یه لبخند خوشایند شد: _خودتو مسخره کن! و بعد کنارم دراز کشید، به پشت دراز کشیده بودم و فکر مرتب و آرومی نداشتم که صداش و شنیدم: _شب بخیر عزیزم! کلید چراغ بالاسرم و خاموش کردم و جواب دادم: _خوب بخوابی.. این رفتارم چیزی نبود که باید، اما امشب حال و حوصله ای واسه مهربونی و خوب بودن نداشتم! حتی نگاهش نکردم که ببینم چشم هاش و بسته و خوابه یا نه! نفس عمیقی کشیدم و چشم هام و بستم، خواب با چشم هام قهر بود و تلاش هام واسه خوابیدن بی فایده بود که صدای هلن و کنارم شنیدم: _آقای شاهرخ صورتم و چرخوندم سمتش، لب های قلوه ای و جمع و جورش و با زبون تر کرد و گفت: _تو حالت خوبه؟ لب زدم: _خوبم هلن، فقط یه کم بی حوصلم کاری ازش برنمیومد که جواب داد: _پس من میخوابم دیگه واقعا شب بخیر! بعد از چند ثانیه جواب دادم: _شب بخیر! و این بار با فکر آسوده تری چشم بستم... نمیدونم چقدر گذشته بود و چیشده بود اما هنوز چشم هام گرم و خوابم عمیق نشده بود که صدای تق تق در اتاق باعث شد تا از خواب بپرم! هلن که انگار خوابش سنگین بود، همچنان خواب بود که رفتم سمت در و بازش کردم، یکی از نگهبانا پشت در بود با دیدنم گفت: _سلام آقا ببخشید که این موقع صبح استراحتتون و بهم زدم لب زدم: _چیشده؟ جواب داد: _گفتید هر وقت دلبرخانم خواستن برن بیرون بهتون اطلاع بدیم، الان پایینن، میخوان برن! نگاهی به ساعت انداختم 5 صبح بود، این وقت صبح کجا میخواست بره؟ همونطور بی عصا راه افتادم سمت طبقه پایین، جلوی در خروج ایستاده بود، با دیدنم رو ازم گرفت که پرسیدم: _کجا؟ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌷 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) : ☘ مِهر خداوندى از آنِ كسى بادكه فرزند خود را در نيكو شدنش يارى دهد،بدين گونه كه از خطايش درگذرد و براى او دعا كند تا رابطه اش با خدا برقرار باشد. 📚بحارالانوار، ج 104، ص 98 『
هدایت شده از تبلیغات
🌺امام باقر (علیه السلام) :🌺 🍃 صدقه دادن در روز جمعه ، به دليل فضيلت جمعه بر روزهاى ديگر، دو برابر می شود .🍃 📚 ثواب الأعمال، صفحه 220 『