من و تو در ڪنار هم❣
بہ قدرے زیباییم❣
ڪہ گاه دلم مےخواهد❣
مثل دیگران❣
از دور، خودمان را ببینیم...😍💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_169 دوباره صداي خنده هاش توي اتاق طنين انداز شد و همينطور كه نشسته
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_170
دست به سينه روبه روي عماد ايستاده بودم و اون داشت توي آينه خودش و نگاه ميكرد و با حالت خاصي موهاش و مرتب ميكرد كه شونه رو از دستش قاپيدم:
_به خدا خوبي،بريم؟
شونه اي بالا انداخت و همزمان با ره افتادن به سمت در جواب داد:
_البته كه خوبم،سليقمم خوبه ها فقط حيف شد كه مامان اينا نذاشتن خودم زنم و انتخاب كنم و تو نصيبم شدي!
پشت سرش راه افتادم و كشيده اسمش و صدا زدم:
_عماد!
كه آروم خنديد و دستاش و به نشونه تسليم بالا آورد:
_خيلي خب من تسليم حالا بگو ببينم كجا بريم؟!
حالت متفكري به خودم گرفتم و بعد از يه مكث كوتاه جواب دادم:
_اصلا الان كجا ميشه رفت؟
سينما؟تئاتر؟كافه؟رستوران؟كجا؟
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
من انقدر دوستت دارم❣
ڪہ اولویت اول و آخرم تویے...😍💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
You're the miracle among this bitter nightmare these days..
تو یه معجزه ایی ❣
تو کابوس تلخ این روزا :)💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
بیـشتــــر از هر کـــسی که ❣
دوســــتت داره ؛❣
#دوســــتت_دارم 😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
گاه گاهـی....
مَـجبورم بغضــم را با قهقهه های بلنـد؛
خَـفِه کنــم....
تا نگــویند دیدیــد:
"شـکََستــه"...
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
مقصود از زندگی کیف و لذت است.
تا می توانیم باید غم و غصه را از خودمان دور بکنیم،
معلوم را به مجهول نفروشیم و نقد را فدای نسیه نکنیم!
انتقام خودمان را از زندگی بستانیم پیش از آن که در چنگال او خرد بشویم..!
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
[من مریضتوام ❣
بیا درمانم باش:]💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
زده بالا تب دیوانگیام
بعد از "تــو" مـی توانـم وسط
گریه بخندم بہ خودم...❣
#وحید_نجفی
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_170 دست به سينه روبه روي عماد ايستاده بودم و اون داشت توي آينه خود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_171
همينطور كه لبخند روي لباش همچنان جا خوش كرده بود لپم و كشيد و جواب داد:
_باز هوس ظرف شستن به سرت زده ها!
سري به نشونه ي رد حرفش تكون دادم:
_نه!كافه نه
در و باز كرد و منتظر شد تا قبل از خودش برم بيرون:
_بريم ارغوانم صدا كنيم بالاخره يه دوري تو اين شهر بزرگ ميزنيم...
با به صدا دراومدن آلارم گوشيم از خوابِ قشنگم پريدم و نگاهي به ساعت انداختم.
از ٣ميگذشت و من بايد آماده ميشدم واسه رفتن به دانشگاه
نميدونم چرا اما امروز بيشتر از هروقت ديگه اي دلم ميخواست بخوابم و دانشگاه نرم دلايلم هم از قبل محكم تر بود!
هم اينكه با عماد كلاس نداشتيم و هم اينكه پونه با همسر گرام رفته بود مسافرت!
با اين حال نفس عميقي كشيدم و بلند شدم كه مامان بعد از اينكه چندباري در زد وارد اتاق شد.
خميازه كشون به سمتش برگشتم كه با اينطور ديدنم لبخندي زد و سري تكون داد:
_خانم خوابالو سريع برو كلاست و بيا چون نسرين خانم زنگ زد و گفت كه امشب ميان اينجا!
با شنيدن اين حرف بي اختيار لبخندي روي لبام نشست...
شايد لبخند ناباوري!
لبخندي كه پشت پرده ي عجيب غريبي داشت...!
از انتقام و لجبازي تا نامزدي و حالا ازدواج با استادِ خاصِ من!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
قایقی خواهم ساخت ،
خواهم انداخت به آب،
دور خواهم شد از این خاک غریب...
👤سهراب سپهری
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_171 همينطور كه لبخند روي لباش همچنان جا خوش كرده بود لپم و كشيد و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_172
ماشين و توي پاركينگ پارك كردم و حالا با حس و حال عجيبي توي محوطه ي دانشگاه راه ميرفتم.
سراسر فكرم عماد بود...
عماد و قول و قرار عروسي!
ولي انگار باورش خيلي سخت بود كه هيچ جوره توي ذهنم نميگنجيد و اتفاقات اين يكي دوماهه مثل يه رويا تو ذهنم تداعي ميشد!
غرق عماد و گذشته و آيندمون بودم و حتي نفهميدم چطور رسيدم به كلاس كه حالا با شنيدن صداي فرزين به خودم اومدم:
_خانم معين چرا مثل ماست وايسادين اونجا؟
و بعد هم صداي خنده ي بچه هاي كلاس بلند شد كه نگاه چپ چپي بهش كردم و روبه روش ايستادم:
_فكر كنم خيلي دوست داري دوباره حالت و بگيرم؟
با اين حرفم قبل از اينكه فرزين چيزي بگه بيتا از رو صندليش كه چند تايي با صندلي فرزين فاصله داشت بلند شد و راه افتاد تو كلاس:
_آره خب منم اگه دوست دختر اون استاد ژيگوله بودم و كل اساتيد دانشگاه از حراست تا مديريت پشتم بودن اينطوري حرف ميزدم!
و با حالت مزخرفش نگاهم كرد و بعد هم رهبر خنده ي دوباره كلاس شد كه بيخيال فرزين شدم و رفتم سمت يلدا:
_چي داري مزخرف ميگي؟فكر كردي همه مثل توعن كه آويزون اين و اون باشن واسه نمره؟
و پوزخندي تحويلش دادم كه آروم زد رو شونم:
_برو...برو يلدا خانم كه عكساتم درومده،تو كافه ي استاد جاويد حسابي بهت خوش ميگذره نه؟
و يه تاي ابروش و بالا انداخت كه بر عكس اون،محكم زدم رو شونش و گفتم:
_مزخرفه!مثل تموم حرفاي ديگت!
و رفتم سمت صندلي خودم كه صداي امير علي و از پشت سر شنيدم:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
گر تـو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی ازعشق تـو فرهـاد زمانـم
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
قَشنگــــترین جـــایِ دُنیــــا کُجــــاسـت؟
بــــودن تــــو قَلــبِ کـــــسی کـــه
دوســــِش داری....
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
You aren't just a star to me
You are my whole sky
تو برای من فقط یه ستاره نیستی
تو تموم آسمان منی :)
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
ⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ
آدم که نبایدهمیشه
بااکسیژن نفس بکشه
یه موقع هم هست یکی
مثل من بانفسای
یکی مثل تو زندست ...❤️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_172 ماشين و توي پاركينگ پارك كردم و حالا با حس و حال عجيبي توي محو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_173
_اگه تو دوست دختر اين استادِ نيستي پس عكساي عمه ي من تو دوربينه،هوم؟
داشتم كلافه ميشدم...
سر درنمياوردم!
از هيچ چيز و هيچ حرفي كه يهو فرزين جلوم ظاهر شد:
_اگه بخواي ميتوني ببيني فقط بجنب تا استاد نيومده
و منتظر نگاهم كرد كه آب دهنم و قورت دادم ولي قاطع لب زدم:
_كجا؟!
لبخند كجي زد:
_فقط كافيه دو دقيقه دم در خونه ي ما معطل بشي!
فضاي سنگين كلاس و نگاه خيره مونده ي بچه ها و صداي خنده هاي چند نفرشون حسابي كلافم كرده بود و نميدونستم چي بايد بگم...
اي كاش عماد بود
يا حتي پونه!
تو كلاسي كه همه طرفدار فرزين بودن بدجوري احساس تنهايي ميكردم
نه!
نميخواستم به اين زودي خودم و ببازم و به حرف فرزين احمق گوش بدم پس با لحن سرد و به دور از استرسي جواب دادم:
_چرا بايد حرفاي تويِ احمق واسه من اهميتي داشته باشه؟
و دست به سينه زل زدم بهش كه خيره تو چشمام زد زير خنده:
_پس قبول كن كه دوست دختر جاويدي نيازيم به عكساي تو كافتون نيست!
و راه گرفت تو كلاس كه كلافه پشت سرش رفتم و بي هوا كنترلم و از دست دادم:
_ميخوام عكسارو ببينم
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_173 _اگه تو دوست دختر اين استادِ نيستي پس عكساي عمه ي من تو دوربين
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_174
به قدري حالم بد شده بود كه انگار كر شده بودم و حتي صداي پچ پچا و خنده هاي بچه هاي كلاس و هم نميشنيدم و به ظاهر خيره به فرزين اما در واقع تو دريايي از پريشوني غرق شده بودم كه يه دفعه سوييچش و از جيبش درآورد و گرفت جلوي چشمام:
_پس بزن بريم!
و بعد هم دستي براي بيتا و اميرعلي تكون داد و قبل از اينكه من چيزي بگم از كلاس زد بيرون.
تو محوطه ي دانشگاه پشت سرش رفتم تا اينكه بالاخره به پاركينگ رسيديم.
راه افتادم به سمت پرايد خوشگلم كه صداش و شنيدم:
_فكر نميكني با اين ماشين من و گم كني؟
و به ماشين لوكس و درجه يكش اشاره كرد:
_به نظرم باهم بريم بهتره!
نگاه سردي بهش كردم و تو ماشينم نشستم بايد بهش ثابت ميكردم كه ماشينم از صدتا فراري فراري تره!
البته از اين فراري اسباب بازيا كه با مواد درجه ي ١٠ساخته ميشد!
تو اين اوضاع به افكارم خنديدم و خواستم ماشين و روشن كنم كه اين آلبالوييِ قشنگ دوباره رو سياهم كرد و هر صداي عجيبي كه بود از خودش در كرد اِلا صدايِ خوشِ روشن شدن!
همچنان داشتم زور ميزدم كه فرزين آروم به شيشه ي پنجره كنارم زد و با خنده سري برام تكون داد:
_اگه اين پشتكار و زمان كنكور داشتي حتما الان يه دانشگاه بهتري قبول شده بودي
و صداي خنده هاي نحسش بالا رفت كه با دهن كجي اداش و درآوردم و دوباره استارت زدم كه در ماشين و باز كرد:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
در لحظه های دلتنگی
حال مرا
از خودت بپرس
من
به تو بستگی دارم...
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
من به قربان خدا ❣
چون که مرا غمگین دید ❣
بهر خوشحالی من ❣
در دلم انداخت تو را ...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_174 به قدري حالم بد شده بود كه انگار كر شده بودم و حتي صداي پچ پچا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_175
من اعصاب ندارم ٢ساعتم وايسم ابو قراضه ي تو درست بشه،با ماشين من ميريم...واسه يه بارم كه شده دست از لجبازي بردار دوست دخترِ جديدِ استاد!
و با لبخند كجي منتظر نگاهم كرد كه بي توجه بهش از ماشين پياده شدم و رو صندلي عقبِ ماشين فرزين كه يه كمي با ماشين من فاصله داشت نشستم و طولي نكشيد كه راه افتاديم به مقصدي كه نميدونستم كجاست،
اما دلم بدجوري شورش و ميزد...
شور اتفاقات امروز...
حرفاي بچه ها و حالا تو يه ماشين بودن با فرزيني كه بعد از پيشنهادات مكررش و پس زدناي من به دشمن خونيم تبديل شده بود...
با يه موزيك مزخرف تو خيابوناي شهر ويراژ ميداديم و فرزين از تو آينه چشمام و داشت درمياورد كه تو آينه واسش سري تكون دادم:
_چيه؟
از تو آينه چشمكي بهم زد:
_چرا اين استادِ؟
گيج گيج نگاهش كردم كه ادامه داد:
_من گزينه بهتري نبودم؟
و به مسير روبه روش چشم دوخت كه زدم زير خنده!
نميدونم چرا با وجود اينكه عماد بهم گوش زد كرده بود كه كسي نبايد چيزي بفهمه آب و از سرم گذشته ديدم و بين خنده هام گفتم:
تو حتي يه تارِ موي عمادم نميشي
و حالا با يه لحن كاملا جدي ادامه دادم:
اصلا ديگه واسم اهميتي نداره كه تو يا هركس ديگه اي راجع به من چه فكري ميكنيد،دور بزن بريم دانشگاه!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
.
در برکهٔ آغوشِ«شـب»من💖
آن ماه همیشه روشنی،تـو!🌙
#مهناز_نجفی
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_175 من اعصاب ندارم ٢ساعتم وايسم ابو قراضه ي تو درست بشه،با ماشين م
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_176
نگاه گذرايي بهم انداخت و جواب داد:
_حالا چرا بااون؟
و خنديد
كه كوبيدم به صندلي:
_دور ميزني يا همينجا پياده شم؟
و در و باز كردم كه نعره زد:
_چيكار ميكني ديونه سر همين پيچ دور ميزنم!
يه كمي آروم گرفتم و درحالي كه نفسام و عميق بيرون ميفرستادم منتظر رسيدن شدم...
مونده بودم كه اصلا چرا تحت تاثير فضاي كلاس همراه فرزين اومده بودم و حالا اينطور قاطي كرده بودم و ته دلم از دست عماد دلخور بودم كه با مخفي كاري باعث اين شده بود كه من جلوي بچه ها احساس تنهايي كنم و يه جورايي كم بيارم!
با رسيدن به جلوي در دانشگاه تازه به خودم اومدم و خواستم در و باز كنم كه صداش و شنيدم:
_ماشينت كه خرابه ميخواي بيام درستش كنم؟
با پوزخند جواب دادم:
_النگوهات نشكنه؟
و از ماشين پياده شدم كه پشت سرم پياده شد و اومد سمتم و در حالي كه دستاش و گرفته بود جلو چشمام گفت:
_ميبيني كه النگو ندارم ولي زور بازو دارم واسه تعمير ماشين قشنگت
و با يه لبخند مسخره منتظر نگاهم كرد
كه لبخند دندون نمايي تحويلش دادم:
_زور بازوت و واسه خودت نگهدار
و خواستم برگردم و وارد محوطه ي دانشگاه بشم كه حالا با ديدن عماد كه جلوي حراست ماشينش و نگهداشته بود و چند قدم جلو تر از ماشين و با چند متر فاصله از من ايستاده بود حس و حال بدي يقه ي وجودم و گرفت و به سختي آب دهنم و قورت دادم كه اخم صورتش شديد تر شد و نگاهش و روم ثابت نگهداشت!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼