eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
354 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_376 ناهار و كه خورديم يه سر رفتيم تا خونه و بعد از جمع كردن وسايلا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 شومینه رو که روشن کرد لباسام و عوض کردم و چرخی تو خونه نسبتا جمع و جوری که دوبلکس نبود و سه تا اتاق خواب و آشپزخونش،همه تو یه طبقه بودن زدم و بعد برگشتم کنار عماد و رو نزدیک ترین مبل به شومینه نشستم. هوای خونه دقیقا همونی بود که میخواستم، گرم و خواب آور! خودم و رو مبل به طور کامل ولو کردم و چشمام و بستم که تو همین لحظه صدای عماد و شنیدم: _داری میخوابی؟ بدون باز کردن چشمام جواب دادم: _خستم حتی شامم نمیخوام منتظر جوابش بودم که یهو سنگینیش و رو پاهام حس کردم و مثل جن زده ها نشستم: _پاشو پام شکست! بی عار و بیخیال نشسته بود رو پاهام، به قدری هم سنگین بود که نمیتونستم پاهام و تکون بدم تا بلند بشه و کتک کاری های با دستم هم بی تاثیر بود: _عماد! بالاخره آقا زبون باز کرد: _د نکن!خب خستم! با کلافگی نفسم و فوت کردم تو صورتش: _این همه جا،برو یه جا دیگه خستگیت و در کن! نوچی گفت و ادامه داد: _اینجا گرمه،نرمه! خسته تر از اونی بودم که بخوام بیشتر از این باهاش کل کل کنم، خمیازه کشون جواب دادم: _خب پاشو من برم اونور شونه ای بالا انداخت و بدون اینکه بلند شه گفت: _خب وقتی تو بری که دیگه اونقدری نرم و گرم نیست! چپ چپ نگاهش کردم: _منظورت چیه؟ تو کسری از ثانیه رنگ نگاهش عوض شد و در حالی که تغییر جهت میداد دوتا دستش و گذاشت دو طرف سرم و مثل دوتا خط موازی شدیم! بوسه ای روی گونم زد که یه دستم و رو سینش گذاشتم و گفتم: _عماد،خوابم میاد! بوسه دوم و به نحو استادانه و طوری که احساسم و قلقلک بده به لاله گوشم زد: _ دو سه ساعت دیر تر بخواب... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_377 شومینه رو که روشن کرد لباسام و عوض کردم و چرخی تو خونه نسبتا ج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 مثل ژله،کف خونه و رو قسمتی که فرش بود وا رفته بودم و این وسط عماد همش پتو رو میکشید سمت خودش که تموم زورم و ریختم تو دستام و پتو رو محکم کشیدم: _سردمه میفهمی؟ بازم هرجور شده میخواست خودش و زیر پتو جا بده: _خب منم سردمه! غر زدم: _من بخاطر تو خوابم و به تاخیر انداختم توهم سرما رو تحمل کن! خندید: _نه که بهت بد گذشت و اصلا دوست نداشتی! اداش و در آوردم: _به هر حال من میتونستم بین اون و خواب،خواب رو انتخاب کنم اما بخاطر تو انتخابش نکردم! نشست کنارم: _اینطوری نمیشه،پاشو! پتو رو کشیدم رو سرم و جواب دادم: _پاشم که پتو رو تصاحب کنی؟! پتو رو از روم کنار زد: _پاشو لباس بپوش! شونه هام و تکون دادم: _این چیه پس؟ با دست اشاره ای به لباس خواب حریر سفید رنگم کرد: _این واقعا مناسبه؟ نشستم کنارش: _باز کارت راه افتاد من و لباسام شدیم نامناسب؟ با این حرفم قهقهه زد: _عزیزم یادت رفته هم تورو خودم انتخاب کردم دستش و رو بند لباسم کشید و ادامه داد: _هم این لباسو! ابرویی بالا انداختم: _پس لباس میپوشم! و پاشدم سر پا و راه افتادم سمت اتاق که صداش و پشت سرم شنیدم: _یلدا حالا که دارم خوب نگاهت میکنم میبینم بااین لباسه خیلی محشری و میتونی عوضش نکنی! رسیدم دم در اتاق، نیمرخ صورتم و چرخوندم سمتش: _من گونیم به تن کنم محشرم! و رفتم تو اتاق، 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_377 شومینه رو که روشن کرد لباسام و عوض کردم و چرخی تو خونه نسبتا ج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 همچنان صداش و میشنیدم: _با این لباسه محشر تری خب! چمدونش و باز کردم و یکی از تیشرت هاش و برداشتم و از رو لباس خواب پوشیدم و قبل از اینکه برم بیرون خودم و تو آینه نگاه کردم، تیشرت هلالی طوسی رنگ عماد بدجوری زیر و روم کرده بود که با یه لبخند از تماشای خودم تو آینه دل کندم و از اتاق زدم بیرون و شروع کردم به آروم آروم و البته لوند راه رفتن به سمت عماد: _الان چطوره؟ سرتا پام و نگاه کرد و با شیطنت جواب داد: _البته که تیشرتم خیلی قشنگه! یه تای ابروم و بالا انداختم: _فقط تیشرتت؟ نگاهش و به پاهام دوخت و این بار با خنده گفت: _نظر قطعیم و وقتی میگم که اون شلوارمم بپوشی! و دوباره دراز کشید که لگدی بهش زدم: _بی مزه! با یه کمی مکث جواب داد: _والا خب تیشرت پوشیدی بدون شلوارم پوفی کشیدم: _یه بار خواستم تست کنم ببینم راست میگن که لباسای پسرونه بیشتر از خود پسرا به دخترا میاد اونم که اینطوری شد! آروم خندید: _بشنو و باور نکن! با لحن لوسی جواب دادم: _کوفت! صدام زد: _خب حالا قیافت و اونطور نکن رفتم سمتش و رو به پهلو کنارش دراز کشیدم. چشمام و بستم و شب بخیر آرومی گفتم که پیشونیمو بوسید: _راست گفتن یلدا،تیشرت من از لباس خواب هم بیشتر بهت میاد! چشمام و باز نکردم اما لبخندی زدم که ادامه داد: _شب بخیر! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼