°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_71 بازم گند زده بودم! اصلا انگار از وقتي كه اين عماد لعنتي وارد ز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_72
عادتم بود سرم رو كه روي بالشت ميذاشتم خوابم ميگرفت و حالا با صدايي كه خستگي توش موج ميزد آروم گفتم:
_ اذيتم نكن خوابم مياد
و پتو رو كشيدم سمت خودم اما انگار عماد كوتاه بيا نبود كه دوباره پتو رو كشيد و حالا خواب و از ياد بردم و مصمم شدم واسه پس گرفتن پتو!
هي من ميكشيدم و اون ميكشيد:
_ مثلا من اينجا مهمونم پاشو برو واسه خودت يه پتو بيار
و درحالي كه همچنان در كش مكش بود جواب داد:
_ نكنه باورت شده مهموني،تو فقط يه اجباري
اين و كه گفت يه جورايي دلم شكست و دستام شل شد
و با دوباره كشيدن پتو خودمم همراه با پتو چرخيده شدم به سمتش و محكم رفتم تو بغلش كه ادامه ي حرفش رو با صداي ضعيفي گفت:
_توفيقِ اجباريِ زندگيِ من...
چشمام داشت از كاسه ميزد بيرون و تموم تنم يخ كرده بود و فقط موهام بودن كه حالا با افتادن شالم،توسط نفس هاي بلند و كش دارِ عماد گرما به خودشون ميديدن!
خواستم بلند شم و سريع تر از اين اتاق كوفتي بزنم بيرون كه دستش رو روي كمرم انداخت و مانعم شد:
_ تو كه گفتي از هيچي نميترسي،به همين زودي جا زدي؟
و پشت بندِ اين حرف...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
چه آرامشی در من است ❣
وقتی با منی ❣
و چه آشوبیده ام بی تو ...!!❣
دور نشو مرا از من نگیر ❣
من حوالی تو بودن را دوست دارم ...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
یه پسر اگه ؛❣
از جون و دل عاشق یه دختر باشه ❣
حاضره همه چیشو بده ❣
تا فقط خنده عشقشو ببینه ....💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_72 عادتم بود سرم رو كه روي بالشت ميذاشتم خوابم ميگرفت و حالا با ص
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_73
دستش روي كمر شلوارم نشست و محكم ازش گرفت!
از ترس چشمام چهارتا شده بود و حتي نفس كشيدنم هم نامنظم شده بود...
نميدونستم ميخواد چيكار كنه و همين باعث شده بود با حالت غمگيني زل بزنم بهش كه عماد پوزخندي زد و تو يه حركت،شلوارم و محكم كشيد بالا!
كه جيغي زدم:
_ چته وحشي
با دستش محكم از دو طرف لپام گرفت كه دهنم مثل ماهي شد و با همون حال گفتم:
_ ولم كن
كه سرش و نزديك گوشم آورد و با لحنِ جديش لب زد:
_ انقد پررو نباش كه بد ميبيني!
و بعد صورتم و از شر دستش خلاص كردم و به تلافي تموم اين كاراش وقتي رو ازم برگردوند،
مچ دستش و محكم گاز گرفتم!
انقدر محكم كه از درد فريادي كشيد و همزمان در اتاق باز شد كه هر دو ،
گردنامون سمت در چرخيد و با ديدن دختري كه از شدت تعجب سرجاش خشك شده بود از خجالت آب شديم!
فضا انقدر سنگين بود كه تا چند ثانيه فقط سكوت بينمون بود و بعد اون دختر كه ارغوان،خواهر عماد بود سرش رو به اطراف تكون داد و آروم لب زد:
_ عماد...
كه حالا يخ عماد هم باز شد و با خنده از روي تخت بلند شد و به سمت ارغوان رفت و محكم توي آغوش كشيدش...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
#عشق_جان ❣
فقط پیش تو آرومم ❣
فقط با تو جهان خوبه ❣
چقدر بد عادتم کردی ❣
نباشی حالم آشوبه 💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
آهای ناز نمک دار❣
منم عاشق تب دار❣
ببین دل تو دلم نیست❣
واسه لحظه دیدار💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_72 عادتم بود سرم رو كه روي بالشت ميذاشتم خوابم ميگرفت و حالا با ص
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_73
تا جايي كه ميتونستن همو بوسيدن و قربون صدقه ي هم رفتن!
باورم نميشد آدمي كه داشت به ارغوان
دورت بگردم و دلم برات تنگ شده بود و...ميگفت،عماد باشه و فقط با حسودي زل زده بودم بهشون كه حالا انگار بين خوش و بششون چشم ارغوان به من افتاد و با لبخند به سمتم اومد،
كه از روي تخت بلند شدم و خيلي صميمي هم و بغل كرديم:
_ سلام عزيزدلم
از آغوش هم كه جدا شديم با يادآوري چند دقيقه ي قبل كه در اتاق باز شد با خجالت جواب دادم:
_ سلام،خوشبختم از آشناييتون
اما نه!
اين دختر گرم تر از اين حرفا بود كه نگاهي به صورتم انداخت و دوباره بغلم كرد:
_ فكر نميكردم عماد انقدر خوش سليقه باشه!
صداي پورخند عماد باعث شد بهش نگاه كنيم:
_سليقه؟!بهتره از مامان بابا تشكر كني،لقمه ايه كه اونا برام گرفتن
چشماي ارغوان ريز شد و با ابرو به تخت اشاره كرد و گفت:
_مثل اينكه لقمهه خيلي به دهنت خوشمزه اومده
از اين حرفش با اينكه خجالت كشيدم اما نتونستم جلوب خنده امو بگيرم و با ارغوان قهقه ميزديم
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸