eitaa logo
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
12.1هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
835 ویدیو
69 فایل
بسمه تعالی 🌺هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند🌺 🌷چله صلوات،زیارت عاشورا ، هدیه به۱۴معصوم وشهدای والامقام روزی دو قسمت داستان‌های شهدای📚 ادمین 👇 @R_keshavarz_sh @K_khaleghiBorna
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روزبیستم ماه رمضان با نوای سید قاسم موسوی قهار زمان: 42 ثانیه (00:42) اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ الْجِنَانِ وَ أَغْلِقْ عَنِّي فِيهِ أَبْوَابَ النِّيرَانِ‏ اى خدا در اين روز به روى من درهاى بهشت‏ ها بگشا و درهاى آتش دوزخ ببند وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِتِلاَوَةِ الْقُرْآنِ يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ‏ و مرا توفيق تلاوت قرآن عطا فرما اى فرود آرنده وقار و سكينه بر دلهاى ‏اهل ايمان. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جزء 20.mp3
3.96M
💠 جز بیستم قرآن کریم 🌸 به روش تندخوانی () 🌸 با صدای استاد ۳۴ دقیقه 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ هوالعشـــق پس منو او کجا بنشینیم! مادرش میخندد... _ شرمنده عروس گلم!یجوری شده که تو و علی مجبورید با موتورش بیاید .و اشاره میکند به جلو. موتورش کنار تیر برق پارک شده!لبخندی میزنم و میگویم _ دشمنت شرمنده مامان!اتفاقاً از بوی ماشین خیلی خوشم نمیاد! تو همان لحظه پوزخندی میزنـد و جلوتر از من سمت موتور میرود. سجاد هم ماشین را روشن و حرکت میکند. پشت سرش راه میفتم.سکوت کرده حتی حالم رانمیپرسد! پس اشتباه فهمیده بودم.تو همان سنگ دل قبلی هستی. فقط اگر هفته پیش اشک میریختی بخاطر شوک و فضای ایجاد شده بود. صدایم را صاف میکنم و میگویم: _ دست منم بهتر شده!! _ الحمدالله! چقدر یخ!سوار موتور میشود.حرصم میگیرد. کیفم را بینمان میگذارم و سوار میشوم. اما نه!دوباره کیف را روی دوشم میندازم و از پشت دستانم را محکم دورش حلقه میکنم. حس میکنم چیزی در من تغییر کرده!شاید دیگر دوستت ندارم...فقط میخواهم تلافی کنم! ازآینه به صورتم نگاه میکند. _ حتماً باید اینجوری بشینی؟ _ مردا معمولا بدشون نمیاد! اخم میکند و راه میفتد. خلوت است و شاید بهتر بگویم پرنده هم پر نمیزند!مادرم میوه پوست میکند و گرم صحبت با زهراخانوم میشود... _ میبینم که آقای شمام نیومدن مثل آقای ما _ اره علےاصغرو برده پیش یکےاز همرزماش... از جایم بلند میشوم و به فاطمه اشاره میکنم تا دنبالم بیاید.حرف گوش کن بدنبالم می آید... _ نظرت چیه بریم تاب بازی؟ _ الان؟باچادر؟؟؟ _ اره خب کسی نیست که! مردد نگاهم میکند. دستش را با شیطنت میڪشم و سمت زمین بازی میرویم. سجاد به پیست دوچرخه سواری رفته بود تا دوچرخه کرایه کند. او هم روی یڪ نیمکت نشسته و کتاب میخواند. اول من سوار تاب میشوم و زیرچشمے نگاهش میکنم. میخواهم بدانم عکس العملش چه خواهد بود!فاطمه اول به تماشا می ایستد ولے بعداز چند دقیقه سوار تاب کناری میشود و هردو باهم مسابقه سرعت میگذاریم. ڪم ڪم صدای خنده هایمان بلند میشود.نگاهش میڪنم ازروی نیمکت بلند میشود و عصبے سمتمان مےآیـد _ چه خبرتونه؟...زشت نیست!؟یهو یکی بیاد چی!؟...آروم تربخندید!! فاطمه سریعاً تاب را نگه میدارد و شرم زده نگاهش میکند.اما من اهمیت نمیدهم.دوست دارم کمی هم من نسبت به تو بـےاهمیت باشم..!! _ ریحانه باتوام هستما!تابو نگه دار.. گوش نمیدادم و سرعتم رابیشتر میکردم... _ ریحان مجبورم نکن نگهت دارم!! _ مگه میتونی؟؟ پوفـےمیڪند،آستین هایش را روی ساق دستهایش تا میزنـد!این حرکت یعنـےهشدار _ نگهت دارم یا خودت میای پایین؟ _ یہ بار گفتم نمیتونـے... هنوز جمله کامل نشده که دستش را دراز میکند و مچ پایم را میگیرد.تاب شروع میکند به لرزیدن،تعادلم را از دست میدهم و جیغ میکشم... _ هیسس عهه! عصبی پایم را میکشد و من با صورت بهش برخورد میکنم!دست باند پیچی شده ام بین من و او میماند ومن ازدرد آخ بلندی میگویم . زهرا خانوم ازدور بلند میگوید: چی شد؟ و بامادرم میخندند. خجالت زده خودش را عقب میکشد و درحالیڪه از خشم سرخ شده است میگویـد... _ شوخے اینجــوری نکن!هیچ وقت! بسوزد پدر عشقـــــ ڪه سوزاند مرا ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ... 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @Canal_tavasol_be_shohada «»
❤️ هوالعشـــق ❣❤️❣❤️❣❤️❣ با چهره ای درهم پشتش را بہ من میڪند و میرود سمت نیمڪتے ڪه رویش نشسته بود. در ساق دستم احساس درد میڪنم. نکند بخیه ها باز شوند؟احساس سوزش میکنم و لب پایینم را جمع میکنم. مچ پایم هم درد گرفته! زیر لب غر میزنم: بـےعصاب! فاطمه سمتم مےآید و در حالیڪه با نگرانے به دستم نگاه میکند میگوید: _ دیدی گفتم سوار نشیم!؟..خیلی غیرتیه! _ خب هیشکی اینجا نبود! _ ارع نبود.اما دیدی که گفت اگه میومد... _ خب حالا اگههه...فعلا که نبود! میخندد _ چقد لجبازی تو!....دستت چیزیش نشد؟ _ نه یکم میسوزه فقط همین! _ هوف ان شاءالله که چیزیش نشده.وقتےپاتو کشیدا گفتم الان بامخ میری تو زمین.. با مشت آرام به کتفم میزند و ادامه میدهد: _ اما خوب جایـےافتادیا! لبخند تلخے میزنم.مادرم صدامیزند: _ دخترا بیاید شام!...آقا علے شمام بیا مادر.اینقد کتاب میخونےخسته نمیشے؟ فاطمه چادرم را میکشد و برای شام میرویم.او هم پشت سرمان آهسته ترـ مےآیـد.نگاهم به سجاد مےافتد! ڪمے قلقلک غیرتت چطور است؟چادرم را از دست فاطمه بیرون میکشم.کفش هایم را در می آورم.و یڪ راست میروم کنار سجاد مینشینم! نگاهم به نگاه متعجبت گره میخورد. سجاد از جایش ذره ای تڪان نمیخورد شاید چون دیدش بہ من مثل خواهر کوچکتر است! رو به رویم مینشیند و فاطمه هم کنارش.مادرش شام میکشد و همه مشغول میشویم.زیر چشمےنگاهش میکنم که عصبے با برنج بازی میکند.لبخند میزنم و ته دیگم را ازتوی بشقاب برمیدارم و میگذارم در ظرف سجاد! _ شما بخورید اگر دوس دارید! _ ممنون! نیازی نیست! _ نه من خیلی دوس ندارم حس کردم شما دوس دارید... و اشاره به تیکه ته دیگی که خودش برداشته بود کردم.لبخند میزند. _درسته!ممنون! زهراخانوم میگوید: _ عزیزدلم!چقد هوای برادر شوهرشو داره...دخترمونی دیگه!مثل خواهر برای بچه هام. مادرم هم تعارف تکه پاره میکند که: _ عزیزی ازخانواده خودتونه! نگاهش میکنم. عصبی قاشقتش را در دست فشار میدهد. میدانم حرکتم را دوست نداشت.هر چه باشد برادرش نامحرم است! آخر غذا یک لیوان دوغ میریزم و میگذارم جلوی سجاد! یکدفعه دست از غذا میکشد و تشکر میکند! تضاد در رفتارش گیج کنندس!اگر دوستم نداری پس چرا اینقدر حساسی؟! فاطمه دستهایش رابهم میمالد و باخنده میگوید: _ هووورا! امشب ریحان خونه ماست! خیره نگاهش میکنم: _ چرا؟ _ واا خب نمیخوای بعد ده روز بیای خونمون؟..شب بمون باهم فیلم ببینیم... _ اخه مزاحم.. مادرش بین حرفم میپرد... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ... 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @Canal_tavasol_be_shohada «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا