eitaa logo
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
11.7هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
801 ویدیو
63 فایل
بسمه تعالی 🌺هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند🌺 🌷چله صلوات،زیارت عاشورا ، هدیه به۱۴معصوم وشهدای والامقام روزی دو قسمت داستان‌های شهدای📚 ادمین 👇 @R_keshavarz_sh @K_khaleghiBorna
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 شهید زکریا شیری در تاریخ ۱ آذرماه سال ۱۳۶۵ در روستای گرماب خدابنده زنجان چشم به جهان گشود. پدرش شعبانعلی و مادرش رقیه آقائی نام داشت. زمانی که زکریا دوران ابتدایی را به پایان رساند خانواده شهید شیری به قزوین آمدند. 🥀این شهید بزرگوار در خانواده‌ای مذهبی و ۹ نفره زندگی می‌کرد ۳ برادر و ۳ خواهر داشت که دو تن از برادرانش طلبه هستند؛ و او فرزند دوم و پسر ارشد خانواده بود. 💥 دوران تحصیل 🥀 پس از پایان تحصیلات دبیرستان و گرفتن دیپلم برای استخدام در سپاه قزوین اقدام کرد و با توجه به‌این‌که زمان خدمت سربازی او فرارسیده بود، همزمان به خدمت سربازی رفت و هشت‌ماه در سنندج خدمت کرد. پس از قبولی در سپاه، وارد دانشگاه افسری شد (اوتحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی و رشته مدیریت دفاعی ادامه داد) و پس از گذراندن دوره‌های آموزشی تکاوری، به مدت هشت سال در تیپ صاحب‌الامر (عج) سپاه قزوین مشغول به خدمت شد و توسط سپاه صاحب الامر (عج) قزوین و به عنوان فرمانده تیپ ۸۲ دسته و مدافع حرم در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. 💥 ازدواج شهید زکریا شیری شهید شیری یک روز آمد کنارمادرش و گفت: «ننه من قصد ازدواج دارم شما چه کسی را پیشنهاد می‌دهید؟» مادرش به او گفت: «در فامیل دختران مومن زیادی داریم هرکدام مورد پسند شماست بگو برایت اقدام کنم»، مدتی بعد زکریا منزل عمه اش در یکی از روستا‌های زنجان رفته و از دخترعمه اش خواستگاری کرد! و بعد آمد نزد مادر و گفت: «من از دخترعمه‌ام خواستگاری کرده‌ام و با او درباره شرایط کاری خودم صحبت کردم.» در ادامه مادر شهید گفت: «زکریا چطور خجالت نکشیدی خودت از عمه ات خواستگاری کردی؟ نگاهی به من کرد و گفت خیلی راحت بود.» پس از آن دخترعمه اش را با کمترین تشریفات عقد کرد و عروسی گرفتند و زندگی خودشان را شروع کردند. در تاریخ ۱۱ فروردین ماه سال ۱۳۸۷ با دختر عمه خود ازدواج کرد و از او یک دختر ۴ ساله و یک پسر ۲ ماهه به یادگار مانده است. پس از ازدواج تا سه سال فرزندی نداشتند و پس از اینکه درس زکریا در اصفهان به اتمام رسید دخترش فاطمه به دنیا آمد و زمانی که فاطمه سه ساله بود، محمدصدرا درشکم مادرش بود. زکریا در سوریه هنوز از جنسیت فرزند دومش باخبر نبود که به یکی از همرزمانش گفته بود که اگر فرزندم دختر بود دوست دارم اسمش ریحانه باشد و اگر پسر بود محمدصدرا. زمانی که زکریا شهید شده بود ما به ملاقات همرزمش که در سوریه زخمی شده و در بیمارستان بود رفتیم به من گفت اسم فرزند زکریا را محمدصدرا بگذارید؛ پسرتان این اسم را انتخاب کرده بود. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @Canal_tavasol_be_shohada «»
💥 خصوصیات اخلاقی شهید زکریا شیری 🍀۱-همیشه در سلام کردن به کوچک و بزرگ سبقت می‌گرفت و همه افرادخانواده‌ی او شیفته این اخلاقش بودند. 🌷۲- خوش خنده بود و تبسم از لبانش محو نمی‌شد هر زمانی که از خواب بیدارش می‌کردم تا چشمانش را باز می‌کرد لبخندی به من می‌زد و سلام می‌داد؛ هیچ وقت عصبانی نمی‌شد. 🍀۳-از لحاظ مالی (در دوران کودکی تا ازدواج) خانواده‌اش را درک می کرد؛ مثلا اگر دوست داشت اردوی مشهد برود و ما هزینه‌اش را نداشتیم اعتراضی نمی‌کرد و با دوستانش همراه نمی‌شد، در همه شرایط احترام من و پدرش را حفظ می‌کرد. 🌷۴-ارادت خاصی به امام حسین (ع) و حادثه عاشورا داشت، همیشه ایام محرم و صفر در دسته‌های عزاداری پابرهنه شرکت می‌کرد و اصلا اهل تکبر و غرور نبود و با حضور شهید شیری در جایی غیبت انجام نمی‌گرفت. 🍀۵- اهل صله رحم بود و هفته‌ای یکی دوبار به منزل خواهرش می‌رفت و وقتی متاهل شد زیاد به دیدن ما می‌آمد. 🌷۶- زکریا به خانواده‌های مستمند به خصوص برای تهیه جهیزیه کمک می‌کرد خانواده او این موضوع را پس از شهادتش متوجه شدند. همه این موارد نشان از این داشت که پسرم لیاقت شهادت را داشت. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @Canal_tavasol_be_shohada «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘 معرفی کتاب کاش برگردی کتاب کاش برگردی نوشته محمدرسول ملاحسنی است. این کتاب زندگی شهید مدافع حرم زکریا شیری به روایت مادر شهید است. 🌈مشخصات کتاب انتشارات :نشر شهید کاظمی نوع دسته‌بندی : خاطرات سال انتشار : ۱۳۹۹ تعداد صفحه‌ها : ۲۸۸ صفحه 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @Canal_tavasol_be_shohada «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 وصیت نامه شهید زکریا شیری 💥برای دفاع از حرم سه ساله امام حسین (ع) باید سه ساله خودم را تنها بگذارم. نمی‌دانم زمانیکه این نوشته خوانده می‌شود آیا در بین شما هستم و یا اینکه به سعادت راه رستگاری و شهادت که آرزوی قلبی و همیشگی من بوده، رسیده‌ام. 💥انتخاب آگاهانه 🟢 لازم به ذکر است که من این راه را با سلامت کامل عقل و درایت انتخاب نموده‌ام. راهی که مطمئنم ادامه راه شهدای کربلا و شهدای سرزمینم در هشت سال دفاع مقدس می‌باشد. 💥یاری رهبر انقلاب 🟢 دفاع از حریم اهل‌بیت (ع) و عمل به سفارش پیامبراکرم (ص) که فرمودند: من در میان شما دو امانت گران‌بها می‌گذارم که همانا عترت و اهل بیت (ع) یکی از آن دو امانت است، مقابله با گروه تروریستی داعش که فرزند شوم و حاصل اهداف پلید شیاطین کاخ سفید و صهیونیست نژادپرست است در واقع لبیک به ندای هل من ناصر، ولی فقیه و حسین زمان، رهبر عزیزم است. 💥امیدوار بودن به رضایت پدر و مادر 🟢 پدر و مادر گرامی ممنونم که عمر شریفتان را به پای بنده حقیر صرف نمودید. هر چند نمی‌توانم قدردان زحمات شما باشم، ولی امیدوارم با قدم گذاشتن در این راه از من راضی باشید. 💥توصیه به همسر 🟢 و‌ ای همسر گرامی آنگونه که شایسته شما بوده نتوانستم در زندگی مشترک به وظیفه‌ام عمل کنم و بار سنگین تربیت فرزندانم بر دوش شماست و از شما می‌خواهم فاطمه را فاطمی و زینبی تربیت کنی و در سختی‌ها و مشکلات، زینب کبری (س) را به یادآوری تا آرامش معنوی به دست آوری، و خوب می‌دانی که برای دفاع از حرم سه ساله امام حسین (ع) باید سه ساله خودم را تنها بگذارم. پس صبوری کن همچون زینب کبری (س). 💥توصیه به مردم ایران 🟢 خطاب به برادران و خواهرانم و تمام عزیزان و مردم سرزمینم عرض می‌کنم که پیرو ولایت باشید و تا زمانی‌که پشت، ولی فقیه و رهبر فرزانه، امام خامنه‌ای باشید هیچ قدرتی با هر تجهیزاتی که باشد، توان مقابله با شما را نخواهد داشت. چون سلاح شما وحدت و ایمان است که در سایه ولایتمداری حاصل می‌گردد. دشمن، زبان، ایمان و اعتقاد شما را نشانه گرفته است، پس نگذارید بین شما و اهل‌بیت (ع) و قرآن فاصله ایجاد نمایند. 💥توصیه به زنان ایران 🟢 در پایان از خواهران سرزمینم، ایران اسلامی می‌خواهم که با حفظ حجاب، امانتدار خون شهدا باشند، همانطور که در وصیت‌نامه شهدای دفاع مقدس این جمله را خوانده ایم که: «خواهرم سرخی خونم را به سیاهی چادرت به امانت داده‌ام». حلالم کنید. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @Canal_tavasol_be_shohada «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روزبیست ونهم ماه رمضان با نوای سید قاسم موسوی قهار زمان: 36 ثانیه (00:36) اللَّهُمَّ غَشِّنِي فِيهِ بِالرَّحْمَةِ وَ ارْزُقْنِي فِيهِ التَّوْفِيقَ وَ الْعِصْمَةَ  اى خدا در اين روز مرا به رحمت خود درپوشان و هم توفيق و حفظ از گناهان روزى فرما وَ طَهِّرْ قَلْبِي مِنْ غَيَاهِبِ التُّهَمَةِ يَا رَحِيماً بِعِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ‏  و دلم را از تاريكيهاى شكوك و اوهام باطل پاك دار اى خداى مهربان بر اهل ايمان. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29 - TopSeda.ir.mp3
4.07M
💠 جز بیست و نهم قرآن کریم 🌸 به روش تندخوانی () 🌸 با صدای استاد ۳۴ دقیقه 💖 کانال توسل به شهدا💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نیابت از : 🌿🌹 شهید والامقام " شهید زکریا شیری " اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک🤲 💖 کانال توسل به شهدا 💖 **/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @Canal_tavasol_be_shohada «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارت-عاشورا-با-نوای-حاج-میثم-مطیعی.mp3
12.64M
🚩 زیارت عاشورا 🚩 ✅ با نوای حاج میثم مطیعی 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @Canal_tavasol_be_shohada «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ هوالعشـــق❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ چند تقه به در میزنم و وارد اتاق میشوم. روی تخت دراز کشیده و سرم دستش را نگاه میکند. با قدم های آهسته سمت تخت مےآیم و کنارش می ایستم.از گوشه ی چشمش یک قطره اشک روی بالش آبے رنگ بیمارستان مےافتد. با سر انگشتم زیر پلکش را پاک میکنم. نفس عمیق میکشد و همانطور که نگاهش را از من میدزدد زیر لب آهسته میگوید _ همه چیزو گفت؟... _ کی؟... _ دکتر!... بسختی لبخند میزنم و روی ملافه ی بدرنگی که تا روی سینه اش بالا آمده دست میکشم... _ این مهم نیست...الان فقط باید بفکر پس گرفتن سلامتیت باشی ازخدا... تلخ میخندد _ میدونی...زیادی خوبی ریحانه!..زیادی! چیزی نمیگویم احساس میکنم هنوز حرف دارد.حرفهایی که مدتهاست درسینه نگه داشته است... _ تو الان میتونی هر کار که دوست داری بکنی...هر فکری که راجب من بکنی درسته! من خیلی نامردم که روز خواستگاری بهت نگفتم... لبهایش را روی هم فشار میدهد _ گر چه فکر میکردم...گفتن با نگفتنش فرق نداره! به هرحال وقتی قضیه صوری رو پذیرفته بودی...یعنی... بغضش را فرو میخورد. _ یعنی...بلاخره پذیرفتی تا تهش کنار هم نیستیم... و همه چیز فیلمه... من...همون اوایلش پشیمون شدم!از اینکه چرا نگفتم!؟ در حالیکه این حق تو بود!...ریحانه!...من نمیدونم با اینهمه حق الناسی که....چجور توقع دارم...منو.... اینبار بغض کار خودش را میکند و مژه های بلند و تیره رنگش هاله شفافی از غم را بخود میگیرد _ نمیدونی چقد سخته که فکر کنی قراره الکی الکی بمیری... دوست نداشتم ته این زندگی اینجور باشه! میخواستم ....میخواستم لحظه آخر درد سرطان جونمو تو دستاش خفه نکنه!..ریحانه من دلم یه سربند میخواست رو پیشونیم...که به شعاع چند میلی متری سوراخ شه!...دلم پرپر زدن تو مرز رو میخواست...یعنی...دلم میخواد! اقدام من برای زود اومدن جلو،بدون فکر و با عجله...بخاطر همین بود.فرصتی نداشتم...فکر میکردم رفتنم دست خودمه! ولی الان...الان ببین چجوری اینجا افتادم...قرار بود یک ماه پیش برم... قراربود... دیگر ادامه نمیدهد و چشمهایش رامیبندد.چقدر برایم شنیدن این حرفها و دیدن لحظه درد کشیدنش سخت است. سرم را تکان میدهم و دستم را روی موهایت میکشم... _ چرااینقدر ناامید...عزیزم تو آخرش حالت خوب خوب میشه... نمیگم برام سخت نبود! لحظه ای که فهمیدم بهم نگفتی... ولی وقتی فکر کردم دیدم میفهمیدنم فرقی نمیکرد! به هرحال تو قرار بود بری...و من پذیرفته بودم! اینکه تو فقط فقط میخوای نود روز مال من باشی.... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ... 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @Canal_tavasol_be_shohada «»
هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ با کناره کف دستم اشکم را پاک میکنم و ادامه میدهم _ ما الان بهترین جای دنیاییم...پیش آقا!میتونی حاجتت رو بگیری...میتونی سلامتیت رو... بین حرفم میپری _ ریحانه حاجت من سلامتی نیست... حاجت من پریدنه....پریدن.... بخدا قسم سخته هم کلاسیت دیرتر از تو قصد بستن ساکش کنه و تو کمتر از سه هفته خبر شهادتش بیاد... بابا کسی که هم حجره ایت بود،کسی که توی یه ظرف با من غذا میخورد... رفت!...ریحان رفت... بخدا دیگه خسته شدم. میترسم میترسم آخر نفس به گلوم برسه و من هنوز تو حسرت باشم...حسرت... میفهمی!؟...بابا دلم یه تیر هدف به قلبم میخواد...دلم مرد بخدا ....مرد... ملافه را روی سرش میکشد و من از لرزش بدنش میفهمم شدت گریه کردنش را. کنارش مینشینم و سرم را کنارش روی تخت میگذارم... " خدایا !.... ببین بنده ات رو.... ببین چقدر بریده.... تو که خبر داری از غصه هر نفسش... چرا که خودت گفتی " نحن اقرب الیه من حبل الورید..." 💞 گذشتن از مسئله پیش امده برایم ساده نبود... اما عشقی که از تو به درون سینه ام به ارث رسیده بود مانع میشد که همه چیز را خراب یا وسط راه دستت را رها کنم. خانواده اش هم ازبیماری اش خبر نداشتند و اصرار داشت که هیچ وقت بویی نبرند. همان روز درست زمان برگشت بود، اما با یک صحبت مختصر و خلاصه اعلام کردم که سه چهار روز بیشتر میمانیم... پدرم اول بشدت مخالفت کرد ولی مادرم بہ راحتی نظرش را برگرداند. خانواده هر دو یمان شب با قطار ساعت هشت و نیم به تهران برگشتند. پدرش در یک هتل جدا و مجلل برایمان اتاق گرفت...میگفت هدیه برای عروس گلم!هیچ کس نمیدانست بهترین اتاقها هم دیگر برای ما دلخوشی نمیشوند.حالش اصلاً خوب نبود و هر چند ساعت بخشی از خاطرات مربوط به اخیر را میگفت.. اینکه شیمی درمانی نکرده بخاطر ریزش موهایش...چون پزشکها میگفتند به درمان کمکی نمیکند فقط کمی پیشروی راعقب میندازد.اینکه اگر از اول همراه ما به مشهد نیامده چون دنبال کارهای آخر پزشکی اش بوده..اما هیچ گواهی وجود نداشت برای رفتنش! همه میگفتند انقدر وضعیتش خراب است که نرسیده به مرز برای جنگ حالت بد میشود و نه تنها کمکی نمیتوانی کنی بلکه فقط سربار میشوی...واین علی اکبر را میترساند. ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ازحمام بیرون می آیـد ومن درحالیڪه جانماز کوچکم را در کیفم میگذارم زیر لب میگویم _ عافیت باشه آقا!غسل زیارت کردی؟ سرش را تکان میدهد و سمتم می آیـد... _ شماچی؟ غسل کردی؟ _ اره...داشتم! دستم را دراز میکنم ،حوله کوچکی که روی شانه اش انداخته برمیدارم و به صندلی چوبی استوانه ای مقابل دراور سوئیت اشاره میکنم _ بشین... مبهم نگاهم میکند _ چیکار میخوای کنی؟ _ شما بشین عزیز مینشیند، پشت سرش می ایستم ،حوله را روی سرش میگذارم و آرام ماساژ میدهم تا موهایش خشک شود. دستهایش را بالا می آورد و روی دستهای من میگذارد _ زحمت نکش خانوم _ نه زحمتی نیست اقا!...زود خشک شه بریم حرم... سرش را پائین میندازد و در فکر فرو میرود. در آینه به چهره اش نگاه میکنم _ به چی فکر میکنی؟... _ به اینکه اینبار برم حرم...یا مرگمو میخوام یا حاجتم.... و سرش را بالا میگیرد و به تصویر چشمانم خیره میشود. دلم میلرزد این چه خواسته ای است... از تو بعید است!! کار موهایش که تمام میشود عطرش را از جیب کوچک ساکت بیرون می آورم و به گردنش میزنم...چقدر شیرین است که خودم برای زیارت آماده ات کنم ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ... 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @Canal_tavasol_be_shohada «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10_mahdi_samavati(jameye_kabire)_(www.rasekhoon.net).mp3
14.08M
💥 فایل صوتی زیارت جامعه کبیره 💢 توصیه آیت الله فاطمی نیا: ماه مبارک رمضان را با یک زیارت جامعه کبیره به پایان برسانید. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @Canal_tavasol_be_shohada «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🌹 🕊 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 « چهار شنبه ۱۴۰۳/۱/۲۲» 1⃣2⃣ بیست و یکمین روز چله