🖤ا نا لله و انا الیه راجعون
خدا به همراهت خادم مردم و امام رضا(ع)...
باکمال تأسف اعلام شد؛ سید ابراهیم رئیسی ، ریاست جمهوری کشورمان به همراه چند تن از همراهان شان در سانحه سقوط بالگرد به شهادت رسیدند.
این ضایعه دردناک را به پیشگاه مقدس امام زمان علیه السلام ، هموطنان عزیز و رهبر انقلاب تسلیت عرض می کنیم
🖤کانال توسل به شهدا 🖤
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج »
12.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
🖤🖤🖤🖤🖤
🏴تقدیم به روح ملکوتی شهید
#سید_ابراهیم_رییسی 🖤
اشک بر روی گونهها جاری است
نبضِ احساس ما چه غمگین است
رفتی و داغ این مصیبت و غم...
روی دلهای ما چه سنگین است
کار و ایثارِ هر جهادیِ عشق
جز شهادت رقم نخواهد خورد
به یقین مرگ با سعادتمند
با شهادت چه قدر شیرین است
#الهه_نودهی
#تسلیت_به_کشورم🖤
شهادت آیت الله رییسی رئیس جمهور کشورمان و هیات همراه را خدمت شما عزیزان تسلیت عرض میکنم😔
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
سیّد ما را می بخشی؟!
برای تمام تهمت ها
بی معرفتی ها
حتی تمام فحش هایی
که به خاطر گرانی دادیم
و
نفهمیدم
تو صبورانه و مخلصانه،
زیر ساخت ها را اصلاح و بازسازی می کنی.
وقتی حدود هفت هزار کارخانه را دوباره
احیا کردی!
و
وقتی در نقاط حساس و استراتژیک کشور
سرمایه گذاری می کردی
و ما همچنان فقط گرانی را می دیدیم.
و نفهمیدیم
تو کسری بودجه ۳۰۰ هزار میلیاردی
و
خزانه ی منفی ۴۴ هزار میلیاردی
را از دولت قبل تحویل گرفتی!!
و ما چند شبه
انتظار معجزه داشتیم...
و مجاهدت شما را که وظیفه شناس
و خادم و دلسوز بودی، ندیدیم!
و
برنامه ریزی های مهم ات را
برای آینده درک نکردیم
و فقط قضاوتت کردیم!!
می دانی چرا؟
همان طور که وقتی مردم کوفه
خبر شهادت علی (ع) را شنیدند و گفتند
مگر علی(ع) هم نماز می خواند؟
گم شدن تو در یکی از صعب العبور ترین
نقاط !!
هم
ثابت کرد،
که #رئیسی کار می کرد
و کار می کرد
و کار
سید جان,
دکتر_ابراهیم_رییسی,
#خادم_مردم #شهید_جمهور
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۳۳ 🎬
کارمن تمام شده بود که لیلا امدوگفت:ام عمر میگه بیا,نهاررااماده کن....
میدانستم که درخانه ی اینها نهار معمولا یک نمونه غذاست اما امروز نمیدانم ازبخت بد ما یا واقعا وضعشان خوب شده بود که ام عمر روبه لیلا سفازش چندین غذا را داد وخودش رفت کنار شوهرخبیثش وبچه هایی که اززمانی امدیم چشممان به چشمشان نیافتاده بوداما صدایشان رامیشنیدیم,فقط یک بار بکیر را دیدم که زیرچشمی مرا میپایید .
بساط نهار برپاشد ,چون ما کنیز زرخریدشان بودیم,ابوعمرامر کرد که به زیرزمین برویم ,ام عمر انگار بعداز ان کتک مفصلی که به من زده بود ,عقده از دست دادن پسرش التیام یافته بود وبه من هیچ نمیگفت وحتی نگاهی هم نمیانداخت ,انگار که سالهاست با من قهر بود.
شکرخدا اینجوری برای من هم بهتر بود.وقتی میخواستیم برویم پایین,از انهمه غذای رنگ ووارنگی که اماده کرده بودیم,
ابو عمر دوتکه نان خشک مثل کسی که جلوی سگش میاندازد جلویمان انداخت وگفت:بردارید ,این نهارامروزتان,اما اگر کنیزان حرف گوش کن ومودبی بودید جیره ی روزانه تان را چرب تر وبیشتر میکنم😈
خیلی پست بود ومیخواست بااین کارش مارا حقیر وحقیرت کند...میدانستم نقشه ی شومی درسرش است که میخواهد انقدربر ماسخت بگیرد تا ما ذله شویم تاوقتی خواسته اش رامطرح کرد دست رد به سینه اش نزنیم.
بدون توجه به تکه نان از کنارش گذشتم ولیلا هم همین کار راکرد.
ناگهان با صدای فریاد خشمگین ابوعمر خشکمان زد:عفریته های پدر....س...گ ...
به من کم محلی میکنید؟حرف مرا زمین میزنید؟
به سمت من ولیلا یورش برد وناگهان...
#ادامه_دارد ..
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#پروانه ای دردام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۳۴ 🎬
ناگهان باران مشت ولگد بود که برسرورویمان میامد وازاین بدتر اینکه سه دختر ابوعمر وبکیر هم امدند ببینند چه شده وشاهد حرکات وحشیانه ی پدرشان بودند.
بدترین صحنه ی حقارتم همین بود,منی که روزگاری با این دختران دوست وهم بازی بودیم وهمیشه درهمه چیز براین دختران برتری داشتیم ,حالا دراین وضعیت...😭
ابوعمر با دیدن فرزندانش که شاهد ماجرا بودند,انگار نیرویی مضاعف گرفته بود ومیخواست به انها ثابت کند که مرد است ومردانگی اش رابا ظلم بر دودختر ضعیف وبی پناه به رخ فرزندانش میکشید.
او مارا مجبور کرد که چهاردست وپا شویم وبا دهان لقمه نان را از زمین برداریم..
واقعا چاره ای دیگر نداشتیم ...
با چشمی گریان وبدنی کوفته ودهانی پراز خون وارد زیر زمین شدیم....چهارچشمی لیلا رامیپاییدم که سراغ روبنده اش نرود ,شک نداشتم که دیگر طاقتش طاق شده بود وحق هم داشت,اخر ما ظرفیت اینهمه سختی وخواری وحقارت را نداشتیم.
روبنده اش را که صبح ابوعمر دراورده بود وگوشه ای انداخته بود پیدا کرد...حرکاتش ارام بود ,من هم نگاه میکردم که چه میکند,دیگر توان حرف زدن ونصیحت کردن رانداشتم,بی رمق روی حصیر افتادم.
لیلا هم لنگ لنگان امد وکنارم نشست وگفت:شاهدی که خیلی تحمل کردم ,اما دیگر از حد به درشده,مرا ببخش که تنهایت میگذارم. ...
#ادامه_دارد ..
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»