eitaa logo
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
13.4هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
153 فایل
بسمه تعالی 🌺هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپنداریدبلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند 🌷چله صلوات و زیارت عاشورا روزی دو قسمت داستان‌ شهدای ❌کپی مطالب ممنوع ⛔نشر با لینک کانال ادمین @R_keshavarz_sh @K_khaleghiBorna
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ از اتاق بیرون میرود و تأکید میکند با چادر پشت سرش بیایم. میخواهم همه چیز هرطور که تو میخواهی باشد. از پله ها پایین میرویم. همه در راهرو جلوی در حیاط ایستاده اند و گریه میکنند. تنها کسی که بیخیال تمام عالم بنظر میرسد علی اصغر است که مات و مبهوت اشکهای همه گوشه ای ایستاده. مادرش ظرف آب را دستش گرفته و حسین اقا کنارش ایستاده فاطمه درست کنار در ایستاده و بغض کرده. زینب و همسرش هم امده اند برای بدرقه. پدر و مادر من هم قرار بود به فرودگاه بیایند. نگاهش را در جمع میچرخاند و لبخند میزند _ خب صبر کنید که یه مهمون دیگه هم داریم. همه با چشم ازش میپرسند _ کی؟....کی مهمونه؟... روی اخرین پله میشیند و به ساعت مچی اش نگاه میکند.. زینب میپرسد _ کی قراره بیاد داداش؟ _ صبرکن قربونت برم... هیچ کس حال صحبت ندارد. همه فقط ده دقیقه منتظر ماندیم که یکدفعه صدای زنگ در بلند میشود از جا میپرد و میگوید _ مهمون اومد... به حیاط میدود و بعد از چندلحظه صدای باز شدن در و سلام علیک کردنش با یک نفر بگوش میرسد _ به به سلام علیکم حاج اقا خوش اومدی _ علیکم السلام شاه دوماد !چطوری پسر؟...دیر که نکردم.؟ _ نه سر وقت اومدید همانطور صدایشان نزدیک میشود که یک دفعه خودش با مردی با عمامه مشکی و سیمایی نورانی جلوی در ظاهر میشود. مرد رو بہ همه سلام میکند و ما گیج و مبهوت جوابش را میدهیم. همه منتظر توضیح هستیم که به مرد تعارف میزند تا داخل بیاید.او هم کفش هایش را گوشه ای جفت میکند و وارد خانه میشود. راه را برایش باز میکنیم. به هال اشاره میکند که _ حاجی بفرمایید برید بشینید...مام میایم او میرود و علی اکبر سمت ما برمیگردد و میگوید _ یکی به مادرخانوم پدرخانومم زنگ بزنه بگه نرن فرودگاه بیان اینجا... مادرش ظرف آب را دستم میدهد و سمتش می آید _ نمیخوای بگی این کیه؟ باز چی تو سرته مادر... لبخند میزند و رو بمن میکند _ حاجی از رفقای حوزس...ازش خواستم بیاد قبل رفتن عقد منو ریحان رو بخونه!... حرف از دهانش کامل بیرون نیامده ظرف از دستم میفتد... همگی با دهان باز نگاهش میکنیم... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ خم میشود و ظرف را از روی زمین برمیدارد _ چیزی نشده که...گفتم شاید بعداً دیگه نشه. دستی به روسری ام میکشد _ ببخش خانوم بی خبر شد. نتونستی درست حسابی خودتو شبیه عروسا کنی...میخواستم دم رفتن غافلگیرت کنم... علاقه اش میشود بغض در سینه ام و نفسم را بشماره میندازد... چقدر دوســـت دارم علی! چقدر عجیب خواستنی هستی خدایا خودت شاهدی کسی را راهی میکنم که شڪ ندارم جز ما نیست... از اول بوده ... 💞 امن یجیب من چشمان بی همتای توست ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ... 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ @Canal_tavasol_be_shohada «»