داستان«#ماه_آفتاب_سوخته»
#قسمت_چهل_نهم 🎬:
صبح روز یازدهم محرم دمید، گویی آسمان هم چون زمین کربلا به خون نشسته بود، رباب جلوی خیمه نیم سوخته نشسته بود و خیره به نقطه ای روی زمین بود، نقطه ای که قرار بود برای همیشه در تاریخ این ارض خاکی بدرخشد و نوری باشد در ظلمت دنیای دون، تا هر که راه را گم کرد، با تلالؤ این نور،راه از بیراهه بشناسد و به کمال رسد.
رباب خیره به قتلگاه بود و بی صدا اشک میریخت، لشکر عمر سعد در تاب و تب برگشتن بود، عمر سعد دستور داده بود که کشته های سپاه کوفه را جمع کنند برای غسل و کفن و تدفین، اما پیکرهای مطهر شهدای اهل بیت علیه السلام و یارانش باید در زیر آفتاب داغ کربلا میماند، رباب اشک میریخت و با خود واگویه میکرد: روا نباشد که به دین رسول خدا باشید و کشته های خودتان را با رسم و رسوم اسلام دفن کنید و بدن مطهر نوادهٔ رسول را روی ریگ های داغ بیابان رها کنید.
هق هق رباب داشت تبدیل به ناله های جانسوز میشد که صدای زینب به گوشش رسید: رباب! عزیز دلم، اندکی تحمل کن مگر نمی دانی که این لشکر منتظر بهانه است تا با تازیانه و غلاف شمشیر به جان ما بیافتند، کودکان را تازه ساکت کرده ام، به خاطر کودکان هم شده بغضت را فرو خور و صبر کن..
رباب به احترام زینب که انگار فاطمه است که در زمان و مکانی دیگر قد علم کرده، از جای برخواست، دستی به روی چشم نهاد و بغضش را فرو خورد.
زینب سر رباب را در آغوش گرفت و گفت: چقدر داغی، بیا در سایهٔ خیمه بنشین، زیر نور آفتاب، داغی بدنت بیشتر می شود و اذیت می شوی..
دیگر دست رباب نبود، باران اشک چشمانش باریدن گرفت و همانطور که قتلگاه را نشان میداد گفت: روا نیست که نواده رسول، سایهٔ سرم، حسین عزیزم در زیر نور آفتاب باشد و رباب سایه خیمه ای بر سر داشته باشد...بانوی من! نیت کرده ام از امروز تا زمانی که خدا به من عمر دهد، سایهٔ هیچ چیزی را بر سر نکشم، چرا که سایه سار سرم زیر خورشید داغ کربلا فتاده، زینب هم هق هقش در آمد و هر دو در آغوش هم شروع به گریه کردند، رباب در حین گریه دست به جلوی لباسش که از شیر سینه اش خیس شده بود کشید و گفت: حرامم باد،جرعهٔ آبی خورده ام و شیرم جاری شده، کجاست علی اصغرم که از آن بنوشد و بی قراری نکند؟!
صدای شیون رباب و زینب به گوش سربازان رسید و باران تازیانه باریدن گرفت.
بعد از دفن اجساد قاتلان پسر پیامبر، عمر سعد دستور داد تا سر از تن پیکرهای شهدای کربلا جدا سازند و این سرها را چون غنیمت های جنگی در بین تمام قبیله هایی که در این جنگ نابرابر شرکت کرده بودند تقسیم کرد.
دل اهل کاروان و کودکان با دین این صحنه به درد آمد، دردی که تا قیام قیامت در جان تمام خوبان عالم خواهد ماند..
رباب همانطور که اطراف را مینگرید، ناگاه متوجه نزاع دو سرباز شد، انگار سر غنیمتی دعوایشان شده بود، رباب میدید که آنها به پشت خیمه رفتند، ترسید نکند که طفلی از طفلان حسین را آنجا دیده اند و میخواهند به او تازیانه زنند، هراسان از جای برخواست تا جانش را سپر بلای آن طفل کند.
نزدیک سربازها رسید و صدایشان را به وضوح میشنید: خودم دیدم که حسین او را در اینجا مخفی کرد..
رباب متعجب شده بود...اینها از چه حرف میزدند، آیا مولایش حسین گوهری را در زمین پنهان کرده که این دو اینچنین بر سر تصاحبش به جان هم افتاده اند؟!
یکی از سربازها مشغول کندن شد و دیگری با نمایان شدن پارچه ای سبز رنگ ، لبخندی پیروزمندانه زد و گفت: دیدی گفتم، پس این گنج از آن من است و چون گرگی درنده حمله نمود و رباب دید ان گنج چیست و کاش نمیدید...
سرباز، پیکر طفل شش ماهه را بیرون آورد و نیاز به ضربت شمشیر نبود،با اشاره دستش سر علی اصغر را جدا کرد و ...
عذرخواهم مرا طاقت نوشتن نیست
اللهم العنهم جمیعا😭😭
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_پنجاه
اجساد لشکر کوفه دفن شدند و سرهای مطهر شهدای کربلا از پیکر مبارکشان جدا شد و هر سر به قبیله ای ارزانی شد تا بر نیزه بزنند و در بین کاروان بگردانند.
غل و زنجیر سنگین و آهنین برگردن و دست و پای مبارک علی بن حسین که تنها مرد بازمانده در کاروان بود انداختند و او را بر شتری لخت و بی جهاز نشاندند و چون بیمار بود و توان نشستن نداشت، پس پاهای نازنین ایشان را از زیر شکم شتر به هم بستند و دستان ایشان را از دو طرف گردن شتر، در هم قفل کردند و امام چهارم شیعیان با شکم روی شتر افتاده بود.
دستان زنان وکودکان را با ریسمانی محکم به هم بستند و زنان اهل بیت با وضعی اسفناک در حالیکه اطرافشان را حرامیان نامحرم گرفته بودند، حرکت کردند.
راه عبور کاروان از کنار قتلگاه بود، کنار قتلگاه که رسیدند، زنان و کودکان با دیدن پیکر عزیزانشان به سمت قتلگاه هجوم بردند و هر کس به طرفی میرفت و پیکر عزیزی را در آغوش گرفته بود،زینب و رباب و رقیه و سکینه و.. به دنبال مولایشان بودند و انگار بوی سیب بهشتی و عطر حسین آنها را به مقصود رساند، آخر پیکر بدون سر امام ،زیر تلی از نیزه شکسته پنهان بود ، اهل حرم دور پیکر مقدس حسین حلقه زدند، زینب خم شد و بوسه ای از رگ بریده برادر گرفت و دستانش را به آسمان بلند کرد و فرمود: «خداوندا! این قربانی را از ما بپذیر »و کودکان هرکدام قسمتی از پیکر پاره پارهٔ پدر را با اشک چشم می شستند، ناگاه به دستور عمر سعد، حرامیان لشکر کوفه به زنان و کودکانی یورش آوردند که تنها گناهشان گریه بر عزیزان بی سرشان بود.
باران مشت و لگد و چوب و تازیانه باریدن گرفت، چنان سنگدلانه بر سر کودکان میزدند که بیم مردن آنها میرفت.
زینب بچه ها را در آغوش گرفت و از جا بلند کرد و فرمود: بلند شوید عزیزانم وقت برای عزاداری بر حسین بسیار است و بی شک خدا و ملائک و بندگان خوب خدا تا قیام قیامت عزادار این ذبح عظیم خواهند بود و همراه ما بر سرو سینه خواهند زد.
همه بلند شدند اما سکینه دست از پدر نمیکشید، عمر سعد که از عصبانیت خون خودش را می خورد فریاد زد: با غلاف شمشیر آنقدر این دختر را بزنید تا پیکر حسین را رها سازد و زیر لب گفت: این جماعت را باید با تازیانه و شمشیر از امامشان جدا کرد، همانطور که فاطمه زهرا را با تازیانه و غلاف شمشیر دربین کوچه از علی جداکردند ، اینان فرزندان همان مادرند و از او الگو میگیرند.
بالاخره با کتک های زیاد سکینه را جدا کردند و سکینه با چشم پر از اشک دید که زینب چون پروانه ای بال سوخته دور شتر برادرش سجاد می گردد، چرا که دست ها و پاهای سجاد بسته بود و نمی توانست خود را به پیکر پدر برساند و آنقدر روی شتر گریه کرده بود که بی هوش شده بود و زینب چون مادرش زهرا نگران وجود ولیّ زمانش بود.
کاروان حرکت کرد و سرهای کشته ها در بین کاروان میگشت و شاهد این ظلم عظیم به آل الله بود.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_پنجاه_یک🎬:
دوازدهمین روز از محرم است، کاروان اسیران بعد از دو روز راهپیمایی با دستان بسته و در زیر نور داغ خورشید،با چهره هایی آفتاب سوخته و کبود از ضرب تازیانه به کوفه می رسند، همه جا را آذین بسته اند و کوفه سرمست از جام پیروزیست،زنان و کودکان هلهله کنان منتظر رسیدن اسیرانی هستند که به آنها گفته اند اینها کافرند و از اسلام خارج شده اند.
کاروان اسرا وارد شهر میشوند کوچک و بزرگ هلهله کنان آنها را هوو می کنند
زینب پس از بیست سال وارد این شهر هزار رنگ شده، او زمانی را به یاد می آورد که زنان کوفه در مجلس درس این عارفهٔ کامله شرکت می کردند و بعد از کلاس، ایشان را تا منزلشان همراهی می کردند، آنان که جوان هستند زینب را به خاطر نمی آورند اما میانسالان هم بی شک او را نمی شناسند،آخر آن زینب قدی برافراشته کجا و این زینب قد خمیده کجا؟!
کودکان ،آنها را به یکدیگر نشان میدهند و نیشخند میکنند و گاهی سنگی از طرفی پرتاب میشود، در این ما بین، زنی که ایمان بر قلبش سایه افکنده از پشت بام فریاد می زند:شما اسیران که زنان و کودکانی بیش نیستید، که هستید و اهل کجایید؟ یعنی مردان ما به جنگ با شما آمده اند و اینک سرمست از پیروزی بر کاروانی از زن و کودک هستند؟!
صدای زنی از بین کاروان بلند میشود ومیگوید:«ما همه از خاندان رسول الله هستیم، ما دختران پیامبر خداییم»
آن زن درحالیکه روی می خراشد می گوید:وای من! شما دختران پیامبر خدایید و نامحرمان اینگونه به شما نگاه میکنند و همانطور که بر سر میزند از بام خانه پایین می آید، هر چه پارچه در خانه دارد، می آورد و بین زنان پخش می کند
همه در حق این زن دعا می کنند و انگار با همین تلنگر، مردم غفلت زدهٔ کوفه بیدار میشوند
یکی میگوید: اینها حرم پیامبرند
دیگری می گوید: باز ابن زیاد ما را فریفته
برخی زنان تا میفهمند که این کاروان خاندان پیامبرند، در چهرهٔ اسرا خیره میشوند و سرانجام معلم سالهای جوانیشان را میشناسند،یکی از میان فریاد میزند: به خدا قسم که آن بانوی قد خمیده زینب دختر علی ست، همانکه به ما قرآن می آموخت..
کم کم صدای هلهله جایش را به گریه و شیون میدهد، در این هنگام امام سجاد دستان زنجیر شده اش را نشان میدهد و میفرماید:«آیا شما بر ما گریه می کنید؟!بگویید بدانم،مگر کسی غیر از شما پدر و عزیزان ما راکشت؟!»
کاروان نزدیک قصر ابن زیاد است و موج جمعیت زیاد شده و صدای شیون و فریاد هم به آسمان بلند شده، ناگاه زینب قد علم میکند،انگار فاطمه است که می خواهد خطبه بخواند، دستش را بالا میبرد و با صدایی محکم فریاد میزند: ساکت شوید..
به یکباره سکوت همه جا را فرا میگیرد،جمعیت خفه شده اند و پلک نمی زند و گویی صدای علی است که از حلقوم زینب بیرون می آید...
ادامه دارد
به قلم:ط_حسینی
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
💚 اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
💫 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران یا امامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
💚 بـه رســـمِ ادب ســـلام بـه اربـــاب و ســـالارِ شیعیـــان...
💫اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
💚 به نیت حاجت روایی همه اعضای محترم کانال
💫 ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮّﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮّﺣﯿﻢ
يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَ سَتَرَ الْقَبِيحَ يَا مَنْ لَمْ يُؤَاخِذْ بِالْجَرِيرَةِ وَ لَمْ يَهْتِكِ السِّتْرَ يَا عَظِيمَ الْعَفْوِ يَا حَسَنَ التَّجَاوُزِ يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ يَا صَاحِبَ كُلِّ نَجْوَى وَ يَا مُنْتَهَى كُلِّ شَكْوَى يَا كَرِيمَ الصَّفْحِ يَا عَظِيمَ الْمَنِّ يَا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا يَا رَبَّنَا وَ يَا سَيِّدَنَا وَ يَا مَوْلَانَا وَ يَا غَايَةَ رَغْبَتِنَا أَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ أَنْ لَا تُشَوِّهَ خَلْقِي بالنَّار
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌷 چله ی توسل به شهدا 🌷
💌 دعوتنامه ای از طرف شهدا
💌 به مهمانی شهدا خوش آمدید
💎 توسل به۴۰شهید برای #حاجت_روایی
💎 اینجا محلی است برای تمام کسانی که میخواهند #معجزه_شهدا را ببینند
💎 اینجا #عطر_شهدا را احساس خواهید کرد.
💎 کانالی متفاوت با روایت شیرین از کسانی که از دنیا بریدند.
❣ هرروزمعرفی یکی از #شهدا همراه با 👇👇👇👇👇
#زندگینامه_خاطرات_شهید
#نابترین_عکس_فیلم_شهید
#سخنان_وصیتنامه_شهید
#داستانهای_خواندنی_شهدا
🍃🌸روال کار به نحو است که لیستی از ۴۰شهید به پیشنهاد اعضای کانال تهیه میشود و هر روز یکی از شهدای گرانقدر معرفی شده و ۱۰۰ صلوات و یک زیارت عاشورا به ۱۴معصوم ع و شهید آن روز هدیه میکنم.
بنا بر سفارش بزرگان قطعا دوستی و ارتباط معنوی با شهدا ،نتایج عالی برای همه ی ما خواهد داشت.🌸🍃
📣📣📣 توجه توجه 👇👇👇
💢 شروع چله جدید ( #بیست_و_هفتمین دوره) از تاریخ ۱۴۰۳/۵/۱۰ روز چهارشنبه مصادف با سالروز شهادت امام سجاد علیه السلام به (روایتی) و قیام مردم سیستان به خون خواهی به شهدای کربلا (۶۲ ق) میباشد،نیت کنید و با دوستان شهدایی همراه شوید
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
🤲🏻 💫 خدا را شکر که یاریمان کرد تا بیست و ششمین 6⃣2⃣ چله صلوات ، زیارت عاشورا و توسل به شهدا رو به پایان برسانیم ...
🌷تاکنون مهمان بیش از ۱۰۰۰ شهید والامقام معرفی شده در این کانال بوده ایم و الحق که نمک گیرشان شده ایم.
🌷 خداروشکر که مهمان سفره کرم شهدا بودیم.
🌷 فقط خدا میداند چه تعداد پرونده هایی به دست این عزیزان به جریان افتاده تا گره کورشان باز شود..
🤲🏻💫 خدا رو شکر که ما رو در این مسیر قرار دادی ...
🤲🏻💫 خدایا به حق این ۴۰ شهید والامقام که ۴۰ روز مهمان شان بودیم ، ما را همچنان مهمان این عزیزان نگه دار...
و شفاعتشان را شامل حالمان بگردان ...
🤲🏻💫فرج آقا امام زمانمان علیه السلام را الساعه قرار بده...
🤲🏻💫 گشایش در کار همه عزیزان ذکر گوی این کانال قرار بده به برکت صلوات بر محمد و آل محمد ...
🕊️🌷🕊️🌷🕊️🌷🕊️🌷🕊️
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
🔴 لطفا جهت زنده نگه داشتن یاد شهدا ، کانال را به دوستانتان معرفی بفرمایید.
یا علی
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
داستان«#ماه_آفتاب_سوخته»
#قسمت_پنجاه_دوم🎬:
دختر حیدر، علی وار خطبه می خواند:«خدای بزرگ را ستایش میکنم و بر پیامبرش درود میفرستم.
ای اهل کوفه!ای بی وفایان!
آیا به حال ما گریه می کنید؟! آیا در عزای برادرم حسین اشک میریزید؟!
باید هم گریه کنید و هرگز نخندید که دامن خود را به ننگی ابدی آلوده کردید، خدا کند تا روز قیامت چشمان شما گریان باشد.
چگونه می توانید خون پسر پیامبر را از دستان خود بشویید؟
وای برشما ای مردم کوفه!
آیا می دانید چه کردید؟ آیا میدانید جگر گوشهٔ پیامبر را شهید کردید؟ آیا می دانید اینک ناموس چه کسی را به نظاره نشسته اید؟ بدانید که عذاب بزرگی در انتظار شماست، آن روزی که هیچ یاوری نداشته باشید»
آری که زینب حرفی درست زد چرا که یاریگر آن سرای ابدی مگر جز علی و فاطمه و اولاد او هستند؟! خاک بر سر آنان که حسین را کشتند و خاک برسر تمام کسانی که پشت به حسین می کنند که حسین کشتی نجات است..
زینب سخن می گوید و مردم آرام آرام اشک میریزند، گویا این آرامش قبل از طوفان است.
به ابن زیاد خبر می رسد که چه نشسته ای بر منبر قدرت و در انتظار جشن باشکوهی، قصر و زیباییهایش، پیروزی و جشنش را زینب با سخنانش به باد داده و اگر دیر بجنبی مردمی که وجدان درد گرفته اند،قصر را با تمام زیباییهایش بر سرت خراب می کنند و این جشن را به مجلس مرگت تبدیل می کنند.
ابن زیاد دندانی بهم می ساید و فریاد میزند: یک نفر به من بگوید که چگونه صدای زینب را خاموش کنیم؟! هر چند که می دانم این دختر، ارثیه از مادر دارد و همچون رسول خطبه خوانی می کند
یکی از افراد حاضر می گوید: اگر جایزه ای خوب به من دهید، من می دانم که چگونه او را خاموش سازیم.
ابن زیاد مستاصل شده،کیسه ای زر در دامنش می اندازد و میگوید: بگیر! اگر نقشه ات گرفت کیسه ای دیگر پیش من داری، حال بگو چه کنیم.
آن خبیث گلویی صاف می کند،انگار می خواهد رازی بزرگ برملا کند، رازی که همه از آن آگاهند و میگوید: یا امیر! بین زینب و برادرش حسین الفتی بسیار قوی برقرار است به طوریکه شنیده ام برای ازدواجش هم یک شرط داشته و آن این بوده که هر کجا حسین باشد، من هم باشم، یعنی جان زینب به حسینش بند است و چند روز است این خواهر، برادرش ندیده، تمام سرهای شهدا در کاروان میگشته اما سر حسین را همان شب خولی به کوفه آورده و اینک اینجاست، پس فرمان دهید سر حسین را بر نیزه کنند و پیش چشم زینب بگیرند، خواهید دید که از سخن گفتن می افتد.
ابن زیاد لبخندی موذیانه ای می زند و دستور می دهد که چنین کنند.
زینب هنوز خطبه می خواند و مردم ناله و شیون می کنند، ناگهان میبینند صدای حیدر کرار قطع میشود و زینب به نقطه ای خیره است، رد نگاه را میگیرند و به سری خونین و آغشته به خاکستر تنور میرسند.
زینب گریه سر میدهد و اینبار به جای خطبه خواندن، با حسین واگویه می کند:«ای هلال من! چه زود غروب کرده ای و به خون نشسته ای،ای برادرمن!هرگز باور نمی کردم که چنین روزی برایمان پیش بیاید، ای پاره جگرم!تو که با من مهربان بودی، چه شد آن مهربانیت؟ دیگر برایم سخن نمی گویی؟! اگر نمی خواهی با من سخن بگویی با فاطمه ات با رقیه ات سخن بگوکه نزدیک است از داغ تو، جان بدهند..
زینب می گوید و مردم اشک میریزند، دیگر توان سخن گفتن از زینب گرفته شده و حالا نوبت سجاد است...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_پنجاه_سوم 🎬:
امام با رنگی زرد از بیماری و روی کبود از تازیانه، رو به مردم می کند و از انها میخواهد آرام باشند و گریه نکنند، اکنون علی دیگری می خواهد علی وار سخن بگوید و اینگونه میفرماید:«خدای بزرگ را ستایش می کنم و بر پیامبرش درود میفرستم.
ای مردم کوفه! هر کس مرا می شناسد که می شناسد و آنکه نمی شناسد بداند من علی پسر حسین هستم.
من فرزند آن کسی هستم که کنار نهر فرات با لب تشنه شهید شد، من فرزند آن کسی هستم که خانواده اش اسیر شد
ای مردم کوفه! آیا شما نبودید که به پدرم نامه نوشتید و از او خواستید تا به شهر شما بیاید؟ آیا شما نبودید که برای یاری او پیمان بستید اما وقتی او به سوی شما آمد، پیمان شکستید و به جای یاری، به جنگ با او رفتید و او را شهید کردید؟ وای بر شما! که مرگ و نابودی را برای خود خریدید.
در روز قیامت چه جوابی خواهید داشت، آن هنگام که پیامبر به شما بگوید: شما از امت من نیستید چرا که فرزند مرا کشتید»
بار دیگر صدای گریه مردم اوج گرفت، آنها به راستی سخن این جوان بیمار اعتقاد داشتند چرا که خود نامه دعوت نوشتند و خود به جنگ حسین رفتند.
این خطبه خوانی ها غیرت کوفیان را به جوش آورده و این کوفیان هزار رنگ شعار سر میدهند، از همان شعارهایی که برای فرستاده حسین، مسلم بن عقیل سر دادند، همه خواهان کمک به علی بن حسین هستند.
از هر طرف صدا برمی خیزد: امر بفرمایید هم اینک این قصر را نابود سازیم
ناگهان صدای امام در فضا می پیچد:«آیا می خواهید همان گونه که با پدرم رفتار کردید با من رفتار کنید؟مطمئن باشید که فریب سخنان و شعارهای شما را نمی خورم، به خدا قسم که هنوز آتش داغ پدر در جانم شعله ور است»
مردم با شنیدن این سخنان خجالت زده و سرافکنده اند، به راستی که او حقیقت را می گوید چرا که پدران اینان عهد با علی را شکستند و او را تنها گذاشتند و بعد اینان مسلم را به بالای دارالاماره فرستاند و شهیدش کردند و اینک هم که سر حسین را بالای نی زده اند، پس به کدامین امید،علی بن حسین به آنها اعتماد کند؟!
یکی با صدای لرزان از جا بلند میشود و میگوید: ای عزیز، ای امام ما! اکنون شما چه خواسته ای از ما دارید که روی چشم نهیم و با تمام قلب و جان آن را انجام دهیم؟
امام بغض گلویش را فرو میدهد و می فرماید:«ای مردم کوفه!خواستهٔ من از شما این است نه دیگر نه از ما طرفداری کنید و نه با ما بجنگید»
و با این کلام عمق طینت کوفیان را بر ملا می سازد.
مردی گریان از میان جمع بلند می شود و میگوید: ای مردم! براستی که شما امتحانتان را در میدان عمل پس داده اید و قومی بی وفاتر از شما در تمام دنیا پیدا نخواهد شد، بروید به خانه هایتان و خاک بر سرهایتان کنید که خاندان پیامبر را تا قیام قیامت عزادار کردید، بدانید که اسارت برای اولاد حسبن بسی گواراتر از دل بستن به مردم هزار رنگ کوفه است.
با این سخن امام مردم آرام آرام متفرق میشوند و اسیران را به سمت قصر کوفه میبرند
مجلس ابن زیاد را آذین بسته اند تا اسیران وارد شوند و مردم سرشناس و متمولین کوفه هم به این مجلس دعوت شده اند.
ادامه دارد...
به قلم :ط_حسینی
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_پنجاه_چهارم 🎬:
کاروان را وارد قصر کردند، زینب چشمانش نه زمین،بلکه آسمان را میدید، گویی به دنبال خورشیدی بود که به خون نشسته، اما هر چه جستجو کرد خبری از سر بریده برادر نبود.
سجاد را از کاروان جدا میکنند، بندی درون دل زینب پاره میشود، هراسان به زنان میگوید،بپرسید چرا حجت خدا را از ما جدا کردند؟ سربازی صدایش را بالا می آورد: گفته اند اول زنان را وارد کنید و بعد مردان را و این کاروان جز این مرد بیمار مردی ندارد،
خیال زینب کمی راحت میشود، پس خطری جان امامش را تهدید نمی کند، زینب دوست ندارد که خود را در مجلس ابن زیاد خوار کند، پس به زنان سفارش میکند که به دیده حقارت به ابن زیاد بنگرند،زنان همچون نگین انگشتری دور زینب را می گیرند و زینب،قد خمیده اش را صاف میگیرد و با عظمت و شکوهی که به مخیلهٔ ابن مرجانه نمی رسد وارد مجلس می شوند، ابن مرجانه بر تختش نشسته و عصایی در دست دارد و پیش رویش تشتی ست که سر عشق رباب و تمام هستی زینب در آن به چشم می خورد.
زینب می نشیند و زنان دور او حلقه میزنند.
ابن زیاد برای اینکه روحیهٔ اسرا را درهم شکند و دلشان را بسوزاند با عصای دستش بر دندان مولایمان میزند و قهقه ای سرمیدهد و میگوید: به خدا قسم کسی را به زیبایی حسین ندیدم.
ناگهان مردی از بین جمع بلند می شود، او کسی جز انس بن مالک نیست،انس همانطور که گریه می کند میگوید: چرا زیبا نباشد؟! حسین شبیه ترین مردم به پیامبر که زیباترین مردم بود می باشد، ای ابن مرجانه! آیا میدانی عصایت را بر کجا میزنی؟!من دقیقا به چشم خود دیدم که پیامبر بر همین جا، بر لب و دندان حسین بوسه میزد، من آنروز نمیدانستم که چرا پیامبر لب و دندان حسین را می بوسد، اما بی شک پیامبر چون امروزی را میدید که تو چوب بر لب و دندان میوهٔ دلش میزنی»
ابن مرجانه، عربده کشان انس را بیرون میکند و چشم میچرخاند تا ببیند وضع اسیران چگونه است، ناگهان متوجه زنی میشود که با جلال و جبروت نشسته و بقیه دورش حلقه زده اند، ابن زیاد عصبانی می شود و فریاد میکشد: آن زن کیست که اینگونه با شکوه نشسته و مرا به چشم حقارت می نگرد؟!
کسی جوابش را نمیدهد...ابن زیاد خشمناک تر از قبل رو به زینب می کند و بار دیگر می گوید:گفتم تو کیستی؟!
زینب هیچ جوابی به او نمی دهد، رباب نمی خواهد عظمت زینب حتی اندکی شکسته شود پس آرام میگوید: این بانوی مکرمه زینب است، دختر زهرا،پارهٔ جگر رسول الله، همان که برادرش حسین را تو کشتی..
ابن زیاد با تمسخر لبخند میزند و رو به زینب می گوید: ای دختر علی!دیدی خدا چگونه شما را رسوا کرد و دروغ شما را برای همه فاش کرد.
اکنون زینب به صدا در می آید، همه جا ساکت است و زینب با صلابتی که مختص مردان است چنین می فرماید:«مگر قرآن نخوانده ای؟! آیهٔ تطهیر را خوانده ای؟ آیه ۳۳ احزاب، انجا که می فرماید: خداوند می خواهد تا خطا و گناه و اشتباه را از شما خاندان دور کرده و شما را از هر پلیدی پاک نماید.
ما نیز همان خاندانیم که خدا ما را از هر گونه رجس و پلیدی پاک کرده، ما خاندانی هستیم که به حکم قرآن هرگز دروغ نمی گوییم»
ابن زیاد فراموش کرده که این خاندان با قرآن بزرگ شده اند و هر کدام در نوع خود قرآنی ست ناطق و زینب چه زیبا با آیه قران جوابش را داد و ابن زیاد نمی تواند آیه قران را رد کند و وقتی طبق قران خاندان پیامبر دروغگو نیستند، یعنی ابن زیاد دروغگوست.
همهٔ اهل مجلس به فکر فرو رفتند، انگار سخن زینب تلنگریست بر این غافلان دنیا، یکی از بین دعوتیان صدا میزند: تو گفتی حسین از دین خارج شده، حال به حکم قران ثابت شده که حسین هرگز گناهی نکرده و گناهکار ما هستیم.
ابن زیاد که رکبی سخت از زینب خورده و باور نمی کند، زنی که داغ برادر و فرزند و عزیزان دیده و سر عزیزش را در برابر میبیند، اینچنین سخن بگوید، پس حیله ای دیگر به کار می گیرد، او می خواهد هر طور شده زینب را بشکند، اگر در میدان سخن بتواند زینب را مغلوب کند ، بی شک تمام شک های بدی که حاضران به او بردند به فنا می رود، پس باید زینب را بگریاند تا خاموش شود.
ابن مرجانه رو به زینب می کند و میگوید: دیدی که چگونه برادرت کشته شد، دیدی چگونه پسرت و همه عزیزانت کشته شدند
همه منتظرند تا زینب روی بخراشد و گریه و شیون راه بیاندازد، اما او گردن برمی افرازد و با صدایی که لرزه به اندام همهٔ کافران می اندازد، می فرماید:«ما رأیت الا جمیلا، من جز زیبایی چیزی ندیدم»
انگار زبان ابن زیاد قفل شده، اصلا انتظار چنین جوابی نداشت، جوابی کوتاه اما زیبا و ماندگار...جوابی که دنیا را متحیر کرده و تا قیام قیامت ورد زبان هر شیعه ایست..
ادامه دارد..
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌹 شهید زنده است ، شهید نمرده . من یقین دارم شهید زنده است این فرموده قرآن است : « کشته شدگان در راه خدا را مرده نپندارید ، بلکه خدا آنها زنده اند و نزد او روزی می خورند ولی شما درک نمی کنید . » من قرآن را باور دارم .
🌹 شهید زنده است . اگر زنده بودن به روزی خوردن است ، شهید روزی می خورد ، روزی بی منت . روزی بی درد و محنت نزد خداوند .
🌹اگر زنده بودن به روح است من ارواج شهدا را احساس می کنم . اگر زنده بودن به حضور است ، حضور آنها را در همه لحظات زندگی احساس می کنم . به خدا قسم آنها حاضرند . همه جا ، همه وقت ، زیرا شهیدند و شهید یعنی شاهد و شاهد ، حاضر است .
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 این هم خبر خوب، برای کسانی که 👇👇👇
🦋 عکس شهدا را به در و دیوار می زنند،
🦋 یادواره شهدا می گیرند،
🦋 به خانواده های شهدا سر کشی می کنند،
🦋 شهدا را یاد می کنند و راه شان را ادامه می دهند
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ یه رفیق شهید پیدا کنین!
بعد شروع کنین باهاش رفاقت کنین
بعد از چند وقت اثرش رو توی زندگیتون میبینید 🙂
👌منتها یک شرط داره....! ؟؟؟
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
💫 حضور هیچ کس در این کانال اتفاقي نیست ...
شهدا دستتون رو گرفتن و آوردن ....
برای یه عهدی ....
برای رفاقت...
💫 خدا دست هر کی رو برای هدایت تو دست یه راه بلد میزاره....
فانوس هدایت ما تو دست شهداست...
این یه دعوته
نکنه بی تفاوت بگذری....
بشین فکر کن ببین کجا به شهدا ارادتت رو نشون دادی؟
رفاقت دو طرفه ست...
از کنار رفقای خوبت راحت رد نشو....
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
📣 بزرگوارن و همراهان گرامی لطفاً
⤴️ بنر کانال توسل به شهدا را برای دوستان خود بفرستید و کانال ما را به دیگران معرفی کنید.👇👇👇👇👇
👌مطمئن باشید که شهدا حق واسطه گری شما را به خوبی انجام میدهند.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌷 چله ی توسل به شهدا 🌷
💌 دعوتنامه ای از طرف شهدا
💌 به مهمانی شهدا خوش آمدید
💎 توسل به۴۰شهید برای #حاجت_روایی
💎 اینجا محلی است برای تمام کسانی که میخواهند #معجزه_شهدا را ببینند
💎 اینجا #عطر_شهدا را احساس خواهید کرد.
💎 کانالی متفاوت با روایت شیرین از کسانی که از دنیا بریدند.
❣ هرروزمعرفی یکی از #شهدا همراه با 👇👇👇👇👇
#زندگینامه_خاطرات_شهید
#نابترین_عکس_فیلم_شهید
#سخنان_وصیتنامه_شهید
#داستانهای_خواندنی_شهدا
📣 نحوه فعالیت کانال
🍃🌸روال کار به نحو است که لیستی از ۴۰شهید به پیشنهاد اعضای کانال تهیه میشود و هر روز یکی از شهدای گرانقدر معرفی شده و ۱۰۰ صلوات و یک زیارت عاشورا به ۱۴معصوم ع و شهید آن روز هدیه میکنم.
بنا بر سفارش بزرگان قطعا دوستی و ارتباط معنوی با شهدا ،نتایج عالی برای همه ی ما خواهد داشت.🌸🍃
📣📣📣 توجه توجه 👇👇👇
💢 شروع چله جدید ( #بیست_و_هفتمین دوره) از تاریخ ۱۴۰۳/۵/۱۰ روز چهارشنبه مصادف با سالروز شهادت امام سجاد علیه السلام به (روایتی) و قیام مردم سیستان به خون خواهی به شهدای کربلا (۶۲ ق) میباشد،نیت کنید و با دوستان شهدایی همراه شوید
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🆔@Canal_tavasol_be_shohada