اگر بخواهم #رستم_قاسمی را در یک جمله توصیف کنم:
او مرد انجام کارهای ناممکن بود.امید ج.ا در اوج تحریم بود.حتی دولت روحانی او را کنار زنگنه گذاشت که معجره وار در خط اول تحریم نفت بجنگد.بازوی اقتصادی حاج قاسم بود خودش می گفت حاج قاسم ناممکن ها را از من می خواست و حل میکردم
بدرود مرد!
عبدالله گنجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ سردار سلیمانی عزیز و یادآوری معجزه و عنایت حضرت زهرا سلاماللهعلیها در جنگ سیوسه روزه و برگشتن ورق به نفع حزبالله لبنان!!
برای رفع بلایای روزگار و دفع فتنههای امروز دشمنان دست به دامن حضرت مادر هستیم.
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
#عنایات_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
13.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محسن شکاری که امروز به دار مجازات آویخته شد، در خیابان ستارخان چه کرد؟
🔹شکاری: با چاقوی قصابیام که اسمش دانته بود، زدم. وقتی با چاقو مامور را زدم، انگار مثل بازیها رفتم مرحله بعدی....
#جریان_تحریف_را_شکست_دهیم
#برخورد_قاطع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش دو رئیسجمهور به روز دانشجو پس از دو بحران آبان ۹۸ و آبان ۱۴۰۱
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
#دولت_انقلابی
♨️قیامی بر پایه و اساس دروغ!!!!
#جنبش_فاحشهها_و_دروغگوها
#جریان_تحریف_را_شکست_دهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر #شهید_روح_الله_عجمیان فیلم شهادت پسرش رو تازه دیده؛
اونجایی که این مادر مظلوم میگه: پسر من رو بد زدنش
دیوووونم کرده....😭😭😭😭
صَلَّی اللّٰهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللّٰه
صَلَّی اللّٰهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللّٰه
صَلَّی اللّٰهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللّٰه
پ ن: مطالبه از مسئولان قوه قضاییه:
قاتلان سفاک و وحشی کرج و اکباتان را هر چه سریعتر اعدام کنید!!! اجازه ندهید خون پاک این شهدای عزیز، هدر برود!!😭
#برخورد_قاطع
#قاتلان_خونخوار_را_اعدام_کنید‼️
♨️تَرَحم۰۰۰
داستان دنبالهدار من و مسجد محل
قسمت بیست و ششم
۰۰۰ چشمم افتاد به چشمهای معصوم محمد ، یکیش رو از شدت سوزش نیمه باز نگه داشته بود، مشخص بود مُچش خیلی درد گرفته.
یه لحظه صدای مادرم رو شنیدم: حسن! داری چیکار میکنی ؟ از درد کشیدن بهترین دوستت داری لذت میبری؟ صدا تو گوشم پیچید: (حسن ،حسن حسن؟)
به خودم اومدم ، یه آخ بلند گفتم و دستم رو شل کردم َو آروم دست خودم رو خوابوندم ، بعد شروع کردم مثل کسی که به شدت دستش درد گرفته، دستم رو مالوندن.
بچهها هورا کشیدن و بلند بلند (محمد ، محمد) میگفتن .
اقای قلعه قوند یه نگاه همراه با رضایت به من انداخت و خندید. بعد به محمد تبریک گفت. محمد که حالا دستاش آزاد شده بود شروع کرد به مالیدن چشمش! علی داد زد: نمال بدتر میشه، بذار آب بیارم ، با آب بشور!
علی شاهرخی مثل یه مادر مهربون بود ، پلک یه چشمش یه کمی افتادگی داشت و همین باعث خجالتش میشد ، من خیلی خوب درکش میکردم، چون دقیقا" این مشکل رو به نحو دیگهای داشتم ، و همیشه از بازی کردن فوتبال یا تحرک بدنی زیاد فرار میکردم یا اگه می خواستم بازی کنم دروازه بان وایمیسادم .
محمد چشمش رو شُست ، مُچ دستش ضرب دیده بود ، علی با باند کِشی داخل کیف (ش م ر)_ کیف شیمیایی همراه، که همهمون داشتیم و داخلش یه ماسک به همراه یه آمپول ضد حمله شیمیایی و یه باند معمولی و یه باند کشی و چند تا چسب زخم بود_ مُچ محمد رو بست !!
داشتم به علی نگاه میکردم که چشمم افتاد به محمد . دیدم با دقت و تعجب منو نگاه میکنه!!
وقتی همه از سنگر رفتن بیرون ، رو کرد به من و گفت : چرا این کارو کردی ؟ چرا به من باختی؟ دلت به حالم سوخت؟ تَرحم کردی؟ فکر کردی من بچهام ؟؟
من قبول ندارم !! این جایزه حق من نیست! من این جایزه رو نمیخوام ! یاالله ، یاالله برو به همه بگو!!! وگرنه خودم میگم.
یه کمی صبر کرد و وقتی دید من سکوت کردم به حالت قهر گفت: نمیری؟ پس خودم میرم. دستش رو گرفتم و گفتم صبر کن! کجا؟ عجله نکن! به زور نشوندمش و همینطور که داشتم میخهایی رو که ناصر رو زمین پخش کرده بود، جمع میکردم، گفتم : آخه ، آخه ، مادرم گفت!!
سریع خواست بلند شه!
دوباره دستش رو گرفتم و نشوندمش و گفتم :
وقتی تو اون حالت از درد مُچت آخ گفتی و چشمتم سوخت و همراه درد سعی کردی با کتفت چشمت رو بمالی و نتونستی اشک از گوشه چشمت سرازیر شد ، یه لحظه صحنه کربلا یادم افتاد ، لحظهای که دستهای حضرت ابوالفضل(علیهالسلام) قطع شده بود و تیر به چشمش زدن !! چون دست نداشت سعی کرد با زانوهاش تیر رو از چشمش در بیاره ، و با کتفش خون چشمش رو پاک کنه و بعد گریهام گرفت.
محمد هم شروع کرد به گریه کردن.... همدیگه رو بغل کرده بودیم و زار زار گریه میکردیم؛ بد جوری دلمون سوخته بود.
همراه با گریه شروع کردم این شعر رو زمزمه کردن: (داداش ؟ بیا که برویم از این ولایت ، من و تو، تو دست منو بگیر و من دامن تو)
صدای گریه و اشک محمد بیشتر شد، یهو میثم اومد تو سنگر، با تعجب ما رو که دید گفت ، چی شده؟ چرا گریه میکنین؟
بعدش ناصر و جمشید وارد شدن. من و محمد همینطور که گریه میکردیم شروع کردیم به خوندن: ( بیا که برویم از این ولایت من و تو ، تو دست منو بگیر و من دامن تو )
یهو ناصر نه ورداشت و نه گذاشت و گفت : اینکه شعر خواننده زمون شاهه!!
یهو جمشید یه لگد بهش زد و اشاره کرد: حرف نزن!! ناصر گفت : هان؟ چی؟ چی میگی؟ باشه!!
یهو صدای بیسیم بلند شد : (حسن ، حسن ؟ رضا) میثم سریع بیسیم رو برداشت و گفت : رضاجان بگوشم!!! دیدهبان گفت : حسن جان سریع یه نُقل آماده کنین، مهمون داریم !!
آقا قلعه قوند داد زد : حسن نوبت تو و محمده!! سریع برید سر قبضه شهید هادی!! هر دوتامون دوئیدیم ، سریع اهرمها رو چرخوندم و خمپاره رو تراز کردم، داد زدم میثم گِرا چی شد؟ پشت بیسیم صدا اومد : (۶۵ ، ۴۵) گِرا رو بستم رو قبضه و اهرمهارو چرخوندم تا خمپاره دوباره تراز بشه ، محمد گلوله خمپاره رو پوست کنده بود و خرجش رو روش سوار کرده بود، گلوله رو که گرفتم دیدم ایرانیه ، پرسیدم: محمد گلوله عراقی نداریم ؟ گفت نه! تموم شده!!
تازه دستور دادن به خاطر نبود مهمات روزی بیشتر از پنج تا گلوله شلیک نکنیم ، اون هم در صورت اجبار!! گفتم : بابا این گلولههای ایرانی که تازه ساخته شده ، دقت لازم رو نداره؛ عین آدم لوچ شرق میگیره، غرب رو میزنه!! زحمت ما و دیدهبان هدر میره!
صدای بیسیم بلند شد حسن جان آمادهای؟ بده بیاد!!! (و ما رَمیت اِذ رَمیت) ،جواب دادم: (و ما لکن الله رَمی')!!! گلوله رو ول کردم تو لوله!! دو ثانیه بعد گلوله پرید! چند لحظه بعد دیدم دیدهبان داد میزنه: حسن جان! چیکار میکنی؟ فرستادی رو سر خودیا !!
بابا تو رو حضرت عباس(ع) دقت کن!!
چیزی نمونده بود کفترامون رو بپَرونی۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
پيامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله
إنَّ اَلْمُؤْمِنَ لَيَرَى ذَنْبَهُ كَأَنَّهُ تَحْتَ صَخْرَةٍ يَخَافُ أَنْ تَقَعَ عَلَيْهِ، وَ إِنَّ اَلْكَافِرَ لَيَرَى ذَنْبَهُ كَأَنَّهُ ذُبَابٌ مَرَّ عَلَى أَنْفِهِ
مؤمن، گناه خود را چونان تخته سنگ بزرگى بر بالاى سرش مى بيند كه مى ترسد به روى او بيفتد و كافر، گناه خويش را مانند مگسى مى بيند كه از جلوى بينى اش رد مى شود
[بحارالأنوار ج۷ ص۷۷]
هدایت شده از KHAMENEI.IR
37.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #نماهنگ | وداع با ودیعه پیغمبر(ص)
◾حضرت آیتالله خامنهای: این روزها بنا بر روایت ۷۵ روز، ایّام شهادتِ دُردانهی اهلبیت، فاطمهی زهرا، صدّیقهی طاهره (سلاماللهعلیها) است. امیرالمؤمنین این روزها با دل شکسته، با سینهی پُر از غم، با عزیزهی خود وداع میکند و ودیعهی گرانبهای پیغمبر را به او برمیگرداند؛ دل امیرالمؤمنین پُر از غم است امّا ارادهی او و همّت او مطلقاً کاستی نگرفته است؛ این درس است برای من و شما.
👈 گاهی دل از غم مالامال میشود -از این قبیل قضایا در زندگی انسان هست؛ چه زندگی فردی، چه زندگی اجتماعی- امّا عزم و اراده باید راسخ بماند، گام باید محکم برداشته بشود؛ غمهایی هست که کوهها را میشکند، [ولی] انسانِ مؤمن را نمیتواند بشکند؛ راه را باید ادامه داد.
🏴 بخش فقه و معارف رسانه KHAMENEI.IR بر اساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب، نماهنگ "وداع با ودیعه پیغمبر(ص)" را منتشر میکند.
💻 Farsi.Khamenei.ir