فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️دشمن میخواست وانمود کند که اغتشاشگران با نقاط ضعف کشور ما مخالفاند!
من به شما عرض میکنم خیر!!!
اینها با نقاط قوت ما مخالفاند و قصد از بین بردن نقاط قوت ما را داشتند!!!
#لبیک_یا_خامنهای
#دیدار_مردم_قم ۱۴۰۱/۱۰/۱۹
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
♨️تقلب حسن ۰۰۰ داستان دنبالهدار من و مسجد محل قسمت پنجاه و هفتم ۰۰۰ واسه پذیرایی دوم واسه شما آب
♨️اسکناس پنجاه تومنی۰۰۰
داستان دنبالهدار من و مسجد محل
قسمت پنجاه و هشتم
۰۰۰ ناصر و جمشید هم دو سال بعد اومدن.
همهمون رشته برق رو انتخاب کردیم اون هم از نوع فشار قوی، یعنی الکتروتکنیک.
انقدر شرّ و شلوغ بودیم که عین برق آسمون آتیش میسوزوندیم. رشتهمون هم مثل خودمون آتیشی بود،
یکی نبود بگه باباجان! بچههای شرّی مثل شما باید رشته ادبیات یا رشتههای عاطفی رو انتخاب بکنن تا یه مقدار روحیه خشنشون لطیف بشه!
نه اینکه رشته ریاضیفنی!
یعنی بنزین رفته شعلهرو انتخاب کرده.
یه روز مدرسه زنگ چهارم رو به خاطر جلسه شورای دبیران هنرستان تعطیل کرد.
من و جمشید و احمد و ناصر و علی تصمیم گرفتیم بریم سینما تیسفون که سر پل امامزاده معصوم بود. بلیط سینما پنج تومن بود و ما روی همدیگه بیست تومن پول داشتیم.
یه پنج تومنی کم داشتیم هر کاری کردیم هر پنجتامون رو به داخل سینما راه بِدَن، راه ندادن.
هر چی التماس کردیم فایدهای نداشت تصمیم گرفتیم قرعهکشی کنیم، قرعه به هر کی افتاد اون پشت درب پشتی سینما تیسفون که تو کوچه پشتی بود وایسه و صدای فیلم رو از نزدیک بشنوه!
از قضا قرعه به اسم ناصر افتاد. همه خندیدیم ولی من ته دلم ناراحت شدم چون بیشترین سهم پول رو ناصر گذاشتهبود.
بیچاره ناصر هیچی نگفت و رفت رو پلههای جلوی سینما خیلی معصومانه نشست.
گفتم :بچهها! زشته؛ ناصر بیشترین پول رو داده ، حالا باید خودش بیرون باشه؟ من جای ناصر بیرون میمونم ، شما با ناصر برید فیلم رو نگاه کنید ، بعد واسه من تعریف کنید!
بچه ها ناراحت شدن و گفتن بدون تو مزه نمیده.
ناصر رو صدا کردم و هر چی گفتم قبول نکرد. گفت: من همین جا میشینم.
آقای دربون سینما که یه هیکل درشتی داشت و یه سبیل پرپشت به ما نگاه میکرد.
ولی خیلی بیرحم بود و اصلا قبول نمیکرد.
ناصر موند و ما رفتیم داخل سینما.
سینما به خاطر اینکه روز سهشنبه وسط هفته بود تقریبا خلوت بود. ما رفتیم وسط سالن نشستیم ، فیلم، یه فیلم کُمدی بود و خیلی خنده دار!
یه نیم ساعتی از فیلم گذشته بود و داشتم به صحنه خندهدار فیلم میخندیدم ،
یهو یکی زد رو شونم ، دیدم جمشیده!
گفت : حسن نمی دونم چرا صدای ناصر رو میشنوم،
گفتم خوب طبیعیه ، خب ناصر پشت در پشتی وایساده و صدای فیلم رو میشنوه و میخنده!
جمشید گفت : آهان راست میگی ، چند دقیقه گذشت دیدم از اون صندلی جلوی جلو ، یکی با صدای بلند و مثل ناصر رگباری ُو مسلسلی داره میخنده!!
انقدر هم صدای خندهاش بلنده که همه سینما دارن بهش میخندن!
به خودم گفتم این صدا چقدر شبیه صدای ناصره!
مثل اینکه آدمهای مثل ناصر زیادن که هم خوش خندهاند و هم باعث شادی دیگران میشن.
باز یکی زد روی شونم ، برگشتم دیدم احمده!
گفت: حسن! به خدا من صدای خنده ناصر رو میشنوم.
گفتم بابا جان! صدا از پشت درب پشتی سینما میاد، علی گفت : حسن!
منم صدای خنده ناصر رو میشنوم ، یه نگاه از دور به چند تا ردیف جلو انداختم ، ولی تو تاریکی چیزی مشخص نبود، جمشید گفت: حسن! به خدا ناصره! اون جلو نشسته! خودشه!! بیا آروم بریم جلو بشینیم،ضرری نداره مطمئن میشیم!
آروم دولا دولا چهارتایی رفتیم ردیف جلو ، دیدم یه نفر تک و تنها توی اون ردیف بیست نفری، نشسته و عین مسلسل داره میخنده!!
یهو نور چراغ قوه افتاد رومون و یکی داد زدن بشین آقا سر پا واینستا!!!
با عجله چهارتامون همون ردیف اول نشستیم ، یهو ناصر در حال که به شدت میخندید گفت : اِ ِ حسن شما هم اومدید ، کجا بودید ، چرا دیر کردید؟
جمشید زد تو سر ناصر و گفت : زهر مار ، تو اینجا چه غلطی میکنی؟ کِی اومدی داخل؟
چطوری اومدی داخل؟
ناصر خندید گفت و گفت : اون سبیل کلفته به من گفت اگه بری دوتا نون بربری واسه ناهار من بخری میذارم بری داخل پیش دوستات ،
منم رفتم واسش بربری خریدم ، اونم راهم داد داخل ، ولی هر چی دنبال شما گشتم پیداتون نکردم ، اومدم این جلو نشستم تا موقع رفتن شما رو ببینم .
من خیلی خوشحال شدم ، نشستیم و فیلم روه تا آخرش دیدیم ، موقع خروج علی گفت : حسن تو بلیط اتوبوس داری؟ گفتم نه!
از جمشید و احمد و ناصرم پرسید. اونها هم گفتن نه ما هم نداریم!
پرسید : چهخوب!! حالا چطوری برگردیم وصفنار؟
گفتم: نمیدونم، ناصر گفت : بچه ها من یه فکری دارم ، ما چهارتا کاغذ اندازه بلیط میبُریم ، بعد موقع سوار شدن بلیط یکی از مسافرها رو میگیریم میذاریم روش و تو شلوغی سوار شدن میدیم به راننده....
امکان نداره اون تک تک بلیط ها رو نگاه کنه ،احمد گفت اگه نگاهی کنه چی؟
ناصر گفت :هیچی خب از اتوبوس پیاده میشیم. ناصر گفت بزار از تو این اشغالهای کاغذ کنار جوب کاغذ بردارم ، دولا شد که کاغذ برداره ، یه هو داد زد ، وای حسن نگاه کن ، پوله پول ، یه پنجاه تومنی ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب، صبح امروز: علاج پروپاگاندای دشمن، تبیین است
🏷 #دیدار_مردم_قم
💻 Farsi.Khamenei.ir
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️اندر حکایت دوزاریهای مزدور!!!👆🏻
#سلبریتی_خائن_را_محاکمه_کنید
💢 بن سلمان: به طور کامل از یمن خارج میشوم به شرط تضمین امنیتی از طرف انصارالله، ایران و عمان.
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️سمت راست: عبدالحمید، دیروز!(غربیها قصد دارند مسلمانان را به جان هم بیندازند)
♨️سمت چپ: عبدالحمید، امروز!!( بابا غربیها چکارهاند؟؟؟)
تناقضات این پیرمرد، تمامی ندارد!!😐
#سادهلوح_نباشیم
#یا_أیها_المسلمون_إتحدوا_إتحدوا
#جریان_تحریف_را_شکست_دهیم
"بنده خدا
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بحران بیسابقه در انگلیس همزمان با سردی هوا؛ بسیاری از مردم، میان گرم شدن یا تامین غذا باید یکی را انتخاب کنند!!
💢 گزارش شبکه آمریکایی "پیبیاس" از گرفتاریهای این روزهای انگلیس:
🔺 "زمستانی مملو از نارضایتی برای انگلیس در راه است؛ همه به افزایش سرسامآور هزینههای زندگی معترضند."
🔺 "تورم، شدیدترین ضربه را به فقیرترین افراد وارد میکند زیرا بیشتر درآمد خود را صرف تهیه غذا میکنند؛ تقاضا برای بانکهای مواد غذایی امسال 40 درصد افزایش یافته است."
#غرب_بدون_روتوش
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷