♨️سلبریتیهای دوزاری در مورد این اظهارات آقای نخست وزیر نظری ندارند؟؟؟
نمیخوان هشتگ بزنن ؟
اعتراضی؟
گریهای؟
چیزی؟......
#دوزاریهای_مزدور
#حقیقت_غرب_وحشی
"بنده خدا"
@Canele_komeil
♨️باشه !!!
ولی تا حالا که کشور وحشی شما فقط برای اختلاسگران و مدیران فاسد ایرانی، پناهگاه امن بوده؛ نه برای رهبرانش!!!
✅اگه خیلی احساس عقلانیت بهت دست داده؛ از پناه دادن به دزدها خودداری کن تا باورت کنیم!!!
👈🏻راستی از گورهای دستهجمعی اطفال بیگناه بومی در کانادا چه خبر!؟؟؟ تا حالا جسد چند تا بچه قربانی تجاوز سفیدپوستان وحشی رو پیدا کردین؟؟🤔
#حقیقت_غرب_وحشی
#جریان_تحریف_را_شکست_دهیم
"بنده خدا"
@Canele_komeil
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
♨️اسکناس پنجاه تومنی۰۰۰ داستان دنبالهدار من و مسجد محل قسمت پنجاه و هشتم ۰۰۰ ناصر و جمشید هم دو س
♨️رستم و سهراب ۰۰۰
داستان دنبالهدار من و مسجد محل
قسمت پنجاه و نهم
۰۰۰ وای حسن نگاه کن! پوله پول! یه پنجاه تومنی!
جمشید دولا شد و داد زد حسن! ناصر راست میگه ، پوله، پنجاه تومنیه!
پول رو برداشتم دیدم یه پنجاه تومنی مچالهشده رنگ پریدهاست.
علی گفت: این پول مال مردمه! حرومه! بذار سرجاش بمونه!
ناصر گفت: چیو بذار بمونه؟ پول نداریم برگردیم خونه. داره دیر میشه. الانه که پدر مادرمون بیان دنبالمون.
احمد گفت : ناصر راست میگه! خوب بیاید یه کار دیگهای بکنیم ، پول رو خرج میکنیم ، بعدش پنجاه تومن از طرف صاحب پول میندازیم تو صندوق صدقات
جمشید گفت: فکر خوبیه حسن، نه؟
گفتم: با اینکه ته دلم راضی نیستم ولی چارهای نداریم،من هم قبول میکنم.
خب چاره دیگهای نداشتیم.
اول پنجاه تومنی دادیم ده تا بلیط اتوبوس خریدیم ، بعدش به پیشنهاد علی پنج تومنش رو انداختیم داخل صندوق صدقات.
اومدیم سوار اتوبوس بشیم دو تا جوون داشتن با هم حرف میزدن! یکی به اون یکی گفت : عجب فیلمی بود ، کیف کردم. چه بِزنبِزنی داشت. دومی پرسید: اسمش چی بود؟
اولی گفت: فکر کنم اسمش ده سامورایی بود آخرش دیدی سر اون آدم بده وقتی قطع شد چند متر پرید بالا؟ اصلا این سینما لیدو فیلمهای خوبی میاره. ما پنج تا به هم نگاه کردیم. ناصر گفت : حسن! بریم فیلم رو ببینیم، تو رو خدا!جون مادرت!
بعد نگاه کرد به بقیه و گفت: بریم!
نمیدونم چی شد که دیدم داخل سینما لیدو نشستیم و داریم فیلم ژاپنی ده سامورایی رو نگاه میکنیم!
دو ساعت و نیم فیلم جنگی و کاراتهای؛ و قشنگ کیف کردیم! نفری یه ساندویچ با نوشابه خوردیم. ته پول رو درآوردیم.
خوب شد بلیط اتوبوس رو خریده بودیم. وقتی از سینما اومدیم بیرون هوا داشت کمکم تاریک میشد.
دلامون عین سیر و سرکه میجوشید،
هر چی اتوبوس به وصفنار نزدیکتر میشد، نگرانتر میشدیم.
وقتی رسیدیم سر کوچه، دیدم داداش کوچیکم کریم داد زد کجا بودی؟ بابا میخواد بکُشتت!!
جمشید! بابات درب مغازه خیاطی منتظرته ، تا حالا ده بار اومده در خونه ما.
ناصر!حاجی گلممد دیوونه شده با اون چاقویی که پنیر میبُره دنبالته!!
احمد! بابات رفت کلانتری نعمت آباد اطلاع بده! بیچاره گریهاش گرفته بود، یه بار همه پدرا با وانت حاجی گل ممد رفتن درب هنرستان، آقای الهی گفته بود که مدرسه ظهر تعطیل شده!
حسن! مامان داره گریه میکنه!!
با ترس رفتیم تو کوچه، دیدم مادرا جلوی خونه ما جمع شدن!
مادر جمشید تا چشمش به جمشید افتاد داد زد پدر سوخته! کدوم جهنم درهای بودی؟
دمپاییشو درآورد و جمشید و دنبال کرد!
مادر ناصر گفت: بدو درب مغازه تا بابات سکته نکرده
مادر احمد، احمد رو بغل کرده بود و داشت گریه میکرد.
مادر من تا چشمش به من افتاد گفت: برو تو خونه، تو پَستو قائم شو؛ که اگه بابات ببیندت پوستت رو میکَنه!!
رفتم تو خونه، بابام رفته بود مغازه کفاشی.
چهار تا خواهرم از ترس میلرزیدن، ولی سعی میکردن به من دلداری بِدن،
مهری، آبجی کوچیکم گفت : نترس داداش ، من نمیذارم بابا کتکت بزنه!
نیم ساعت که گذشت بابام اومد. از عصبانیت عین لبو قرمز شده بود، از مادرم پرسید: این پدر..... کجاست؟
از پَستو داشتم نگاش میکردم ، دیدم دست انداخت و کمربندش رو باز کرد،
مادرم درگوشی یه چیزی بهش گفت.
بابام داد زد: برو کنار زن! من باید یه درسی به این .....بدم که دیگه تکرار نکنه و یادش نره!!
انگار میدونست من داخل پستو قائم شدم ، یه راست اومد تو پستو! داد زدم: ببخشید غلط کردم!
از زیر پاش دوئیدم بیرون و پشت مادرم قایم شدم.
بابام کمربند رو تو هوا چرخوند و رو من فرود آورد! مادرم دستش رو برد جلو؛ کمربند گرفت به دست مادرم و من آخِ مادرم رو شنیدم.
خواهرام گریه میکردن داداش کوچیکم مهدی دو دستی پای مادرمو گرفته بود و صداش میکرد و گریه میکرد.
خدایی از بابام خیلی میترسیدم.
آبجی مهریم که دو سال از من کوچیکتر بود و یه رابطه عاطفی خاصی نسبت به من داشت دوئید و کمربند رو از دست بابام درآورد
، بابام وقتی دو تا دستش خالی شد با اون دستهای کارگری و قویش که از بچگی با اونها کار کردهبود ، مادرم رو هل داد کنار و من رو گرفت.
اولش، یه سیلی محکم بهم زد. بعدش مثل تابلوی سردر سالن کُشتی هفت تیر تو پارک شهر که در اون رستم، سهراب رو بالای سر بلند کرده و داره میکوبه رو زمین، من رو بلند کرد بالای سرش و کوبید وسط اطاق روی زمین و نشست روی سینهام و با یه صدای بلند و کلفت و به شدت عصبانی گفت : مرد اونه که قبل از تاریک شدن هوا پیش زن و بچه و خانوادش باشه. اون مردی که هوا تاریک بشه و بیرون دنبال یَللَلی، تَلّللی باشه مرد نیست؛ نامرده! فهمیدی؟ نامرده!!۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
⚠️ رهبر انقلاب در دیدار مردم قم : #جهاد_تبیین علاجِ پروپاگاندای دشمن علیه جمهوری اسلامی است. ۱۴۰۱/۱۰/۱۹
#لبیک_یا_خامنهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 اهمیت بوسیدن دست مادر و تاثیر آن در جامعه
#ولادت_حضرت_فاطمه_زهرا سلاماللهعلیها
#روز_مادر
♨️ساعت ۱۲ نیمه شب تو هوای منفی ۱۰درجه مشهد باشی یکی بیاد با لباس خادمی امامرضا بزنه سرشونت بگه خداقوت، این چایی داغ و عدسی رو بخور تا گرم بشی. راستی فراموش نکن فرداصبح کارت که تموم شد نری خونه با این ژتون بیا مهمانسرای حضرت.صبحونه مهمون امامرضایی.👌🏻🌹
امامرضا حواسش به همه هست
#پناه.
#امام_رئوف
"جمال رستمزاده"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️قسمتی از ترانهی شروین که سانسور شده بود توسط مصی علی نژاد لو رفت!!
حتما ببینید عالیه👌🏻👏🏻
#جریان_تحریف_را_شکست_دهیم
♨️چه بزن بزنی شده بین اپوزیسیون!!!😅
صبح تا شب دارن همدیگه رو سنگبارون میکنن!!!👌🏻👏🏻
#دوزاریهای_مزدور
#رسانه_دروغگوی_تروریست
♨️جانم به غیرت سردار 👏🏻👏🏻👏🏻
فرمانده کل سپاه: خطا کاران را به عاقبت سلمان رشدی ارجاع میدهم
🔹 سرلشکر حسین سلامی با اشاره به سرنوشت توهین کنندگان به مقدسات مسلمانان تاکید کرد: خطا کاران را به عاقبت سلمان رشدی ارجاع میدهم. وی تاکید کرد: الان هم این اشتباه بزرگ را مرتکب شدید، اما مسلمانان دیر یا زود انتقام خواهند گرفت و ممکن است شما انتقام گیرندگان را بازداشت کنید، اما مردگان دیگر زنده نمیشوند، این درسی است برای آنان تا بدانند دیگر در هیچ نقطه عالم کسی جرئت توهین به مقدسات مسلمانان را نداشته باشد.
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
#برخورد_قاطع