eitaa logo
مسجد ۱۴ معصوم روستای صرم
202 دنبال‌کننده
7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
97 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 دستور العملی مهم از امام زمان " سلام الله علیه "در خواندن سورۀ مبارکه «يس» ✅صاحب کتاب صحیفه مهدیه می نویسد : 💢 يكى از اهل علم كه مورد اعتماد من است قضيّه اى را در فضيلت سورۀ مباركه «يس» برايم نقل كرد: يكى از بندگان خدا در شهر يزد گرفتارى سختى داشت، خدمت حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه شرفياب مى شود، درحالى كه آن بزرگوار را نمى شناسد، حضرت به او مى فرمايند: سورۀ «يس» را بخوان، چون به كلمۀ «مبين» كه در شش مورد آمده است، رسيدى حاجت خود را نيّت كن و پس از قرائت سوره، حاجت خود را درخواست كن، تا خداوند دعاى تو را مستجاب نمايد. گفت: چون در سورۀ «يس» تأمّل كردم، ديدم كلمۀ «مبين» در هفت مورد از اين سوره آمده است، از اين مسئله تعجّب كردم، ولى چون دقّت نمودم، فهميدم كه در شش مورد كلمۀ «مبين» بدون «الف و لام» آمده است و در يك مورد با «الف و لام» است، آن گاه سوره را همان طورى كه حضرت فرموده بودند خواندم، و خداوند متعال دعايم را مستجاب كرد. 📚 صحیفه مهدیه ، ص ۴۱۰
⚜ مرد دانا به هر چه در نگرد ⚜ عیب بگذارد و هنر نگرد
✍️داستان ضرب المثل شکم را پهنش کنی دشت است، جمعش کنی مشت است روزی بود روزگاری بود. روزگار اسکندر بود. کار لشگر کشی و جنگ اسکندر پیش رفت و پیش رفت تا به چین رسید. امابر خلاف انتظار او نه لشگری در برابرش مقاومت کرد و نه سپاه و فرمانده ای به جنگش آمد. خاقان چین که فرمانده بزرگ مردم چین بود،دستور داد اسکندر ولشگریانش را با احترام به پایتخت چین ببرند. اسکندر و سربازانش خوشحال بودند که بدون جنگ وخونریزی چین را هم فتح کرده اند،اما نمی دانستند که در پشت پرده حکایت هایی است... وقتی اسکندر به پایتخت چین رسید،خاقان چین به استقبالش رفت واو را با عزت واحترام وارد قصر کرد. شب خاقان چین مهمانی بزرگی راه انداخت وهمه ی بزرگان چین را به آن مهمانی دعوت کرد. از اسکندر و فرماندهان سپاه او هم خواست که در آن مهمانی شرکت کنند.مهمانان که آمدند وجمع شدند،بساط شام چیده شد.جلوی هرکدام از مهمانان ظرف سرپوشیده ای بودکه غذای خوشمزه ای در ان گذاشته بودند.وقت خوردن شام شد.همه ی مهمانان سرپوش های غذا را برداشتند و مشغول خوردن غذا شدند.اسکندر وفرماندهان او هم سرپوش های ظرف خود را برداشتند،اما در ظرف آنها غذا نبود تعجب کردند. در ظرف غذای آنها به جای غذا،طلا وجواهرات گران قیمت گذاشته بودند.اسکندر با دیدن طلاها وجواهرات شگفت زده شد و روکرد به خاقان چین و با خنده گفت:متشکرم که به من و فرماندهانم احترام گذاشتید و این جواهرات گران بها را به ما هدیه دادید اما من انتظار داشتم که مثل بقیه برای ما هم شام بیاورند،دلیل این کارتان چیست؟ خاقان چین با آرامش جواب اسکندر را داد و گفت:من فکر می کردم که اسکندر وفرماندهانش به جای غذا طلا وجواهرات می خوردند،به همین دلیل برای شما چنین چیز هایی را به عنوان شام گذاشته ام. اسکندر کمی ناراحت شد و گفت: این چه حرفی است که می زنی.تا حالا چه کسی به جای غذا طلا وجاهرات خورده است؟ خاقان چین گفت:اگر طلا وجواهرات نمی خورید،این همه کشور گشایی وجنگ وخونریزی برای چیست؟ اگر پادشاه یک کشور کوچک هم باشید،بهترین غذاها را می توانید بخورید. شکم را پهن کنی از دشت هم بزرگتر است وجمعش کنی اندازه ی یک مشت است. از آن به بعد برای این که بگویند برای یک لقمه غذا نباید به درو دیوار زد و با قناعت هم میشود زندگی کرد،این مثل را به زبان می آورند. ✍️شکم را پهنش کنی دشت است جمعش کنی مشت است
جلسه هفتگی قرائت قرآن کریم مسجد چهارده معصوم روستای صرم با میزبانی منازل اهالی مسجد و محله ۱۷ خرداد ۱۴۰۲
💚 چشم دیدار ندارم شده ام کورِ گناه رو که رو نیست ولی تشنه‌دیدار توام آرزو بر من آلوده روا نیست ، ولی .. کاش یک روز ببینم که ز انصار توام اللهم عجل لولیک الفرج
🌷از مادر شهید حسن باقری پرسیدند: چی شد که پسری مثل حسن‌آقا تربیت کردی؟! جمله خیلی قشنگی گفتند: نگذاشتم (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف ) در زندگی‌مان گُم شود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹وعده به امام خمینی که محقق شد! ♨️ خاطره عجیب مداح 🔹برشی از سخنرانی حجت‌_الاسلام_راجی
📚 کاروانی در نزدیک نیشابور در کاروان سرایی شبی را ساکن شدند.در آن کاروان جوانی به نام احمد بود که بسیار ساده و خوش قلب بود. که به خاطر سادگی اش به او احمد بیچاره می گفتند. شبی در کاروان جنجال شد و هر کس سویی دوید تا اموال خود در جایی پنهان کند که از دست راهزنانی که در حال حرکت به کاروان سرای نیشابور بودند، در امان باشند. احمد بیچاره، 40 سکه با ارزش طلای اشرفی در جیب شلوار خود داشت. دوستش به او گفت: احمد، برو و این طلاها را در بیرون کاروانسرا خاک کن . احمد گفت: اگر خدا بخواهد یقین کن کسی نمی تواند بدزدد و من در عمرم دروغ نگفته ام . راهزنان رسیدند و تاراج شروع شد. دوست احمد گفت: برو در گوشه ای در کاروان سرا نزد شتران بخواب. چون دارایی تو در جیب توست و اگر خواب باشی کسی بیدارت نمی کند . احمد گفت: من چنین نمی کنم. اهل کاروان چون طلاها را پنهان کرده بودند، راهزنان چیزی از طلا ها نیافتند . احمد ، نزد راهزنان رفته و گفت: 40 طلای اشرفی در جیب دارم بیایید و از من بگیرید... هر راهزنی که این جمله را می شنید بر این جمله می خندیدو می گفت دیوانه است و کسی سمت او نمی رفت ... راهزنان لباس های تمام اهل کاروان را گشتند و طلاهای شان را دزدیدند. به جز احمد بی چاره.
از دشمــنان برند شـــکایــت به پیشِ دوست چــون دوســت دشمن اســت، شکــایت کجا بریم...؟! سعدی
سلام وقت بخیر میشه لطفااز مدیر بپرسین کتابی که مطالب مربوط به جناب صمصام رو از اون تهیه میکنن ، اسمش چیه ؟ 🙏 ✍سلام مخاطب گرامی! حکایتهای صمصام از کتابی به همین نام گرفته شده است.
"حکمت خداوند" می‌گويند: يكی از صحرانشينان، سگی و الاغی و خروسی داشت كه خروس، او را برای نماز صبح بيدار می‌كرد... سگ مراقب او بود و الاغ، بار او را می‌برد. شبی روباه، خروس او را برد و خورد، آن مرد گفت: شايد خير من در آن باشد...! روز ديگر گرگ آمد و الاغ او را گرفت و شكم الاغ را دريد... آن مرد گفت: شايد خير من در آن باشد.! روز ديگر سگ او مُرد... گفت: «لا حول و لا قوة الّا بالله»، شايد صلاح من در آن باشد.! اتفاقا جمعی از دشمنان، قصد قبيله او كردند. نزدیک به خانه‌های آنها آمده، انتظار فرصت می‌كشيدند... چون شب شد، سر آنها ريختند و اموال آنان را غارت كردند و مردان را به قتل رساندند، اما چون از خانه آن مَرد هيچ صدایی نمی‌آمد، او را نكشتند... * کار خدا بی‌حکمت نیست👌*
بازجو پرسید:چرا شما به اعلی حضرت توهین کردید؟ - مگر من چه گفتم؟ مأمــور بــا کلــی من ومــن گفت:»شــما گفتیــد که مــن به آقــای خمینی گفته ام پا روی دم سگ نگذارد ولی او گوش نکرد! - اســتغفرالله!مگــر اعلی حضــرت ســگ اســت که شــما اینطــوری فکر کردید؟ رئیس ســاواک که دید پس زبان جناب صمصام برنمی آید دســتور صد ضربــه شــاق داد. جنــاب صمصــام بلنــد شــد و گفــت:»مــن از خاندان رســول الله هســتم.تمــام اجــدادم اهــل خیر و بخشــش بودنــد.من هم به تأســی از ایشــان پنجاه تا از اینشــاقها را به خود این آقای رئیس میبخشــم. الباقی را هم بین خودتان تقســیم کنید. البته برای اینکه دل ایناس بهم نشکند دوضربه هم به اسبم بزنید. وقتــی رئیــس ســاواک دیــد، ســید،اورا هم ردیــف اســبش کرده اســت، عصبانی گفت:سریعتر حکم را اجرا کنید.