eitaa logo
🕊چکاوک
8.1هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
3 فایل
استفاده از پست ها برای تولید محتوا کانالها جایز نیست ولی استفاده خصوصی نوش جانتان🥰 💥من اینجام 👇(تنها آیدی جهت رزرو تبلیغات) https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ℒℴνℯ♥️ بهش "امنیت" بده راحت حرف بزنه بهش "امنیت" بده بلند بخنده بهش "امنیت" بده بلند گریه کنه بهش "امنیت" بده گاهی تنها باشه بهش "امنیت" بده خودش باشه باور کنید "امنیت" و "احترام" دستِ کمی از "عشق" نداره! 💞🍃@lovely_lifee💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 شروع داستان زیبا و هیجان انگیزه 🥀وقتی یازده سالم بود منو به مردی هفتاد ساله که زنش مرده بود شوهر دادن به همین سادگی …. نه کسی نظر منو پرسید نه صلاحم رو در نظر گرفت آقام کارگری ساده بودو در آمد کمی داشت پس وقتی زن های محلی منو برای اون پیر مرد پولدار در نظر گرفتند نه نگفت.... 🍃🌸
🕊چکاوک
🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_یک_زندگی #رویای_زندگی ❤️ 🍃🍃🌸🍃 کمی پول دادم بهش و گفتم از آقات بپرس اگر بی
🍃🍃🍃🌸🍃 🍃🍃🌸🍃 نیمه تموم مونده بود.پدر رضا نتونسته بود به قولی که داده بود عمل کنه و خونه رو به موقع تموم کنه.بعدم خودش مریض شده و افتاد تو خونه.منم با کار زیادی که داشتم نمی تونستم بهش برسم تا اینکه روسها رفتن و اکبر هم موندگار شد و خودش رفت تا خونه رو تموم کنه.فکر نمی کردم بلد باشه ولی از آقاش چیزی کم نداشت و خونه ای که من دلم می خواست برام ساخت پایین چهار تا اتاق و یک انباری بزرگ و یک پذیرایی. حیاط قشنگی با یک حوض کوچیک که مطبخ هم کنار اون بود. بالا هم دو تا اتاق خوب و تمیز و بزرگ و یک تراس وسیع.اون طوری که همه ی گلدون هام اونجا جا بشه و یک حمام.از وقتی که از اون خونه ی لعنتی اومده بودم بیرون دیگه حمام تو خونه نداشتم و حالا ساخته بودم اون طوری که اوس عباس ساخته بود اکبرم بلد بود و همه چیز مطابق سلیقه ی خودم درست شد‌.البته من پایین رو برای اکبر ساختم تا براش زن بگیرم.بالاخره خونه حاضر شد و وقت رفتن رسید به جایی که به خودم قول داده بودم ولی واقعا اون روز باورم نمی شد که بتونم به اون قول عمل کنم و باز پاییز بود فصلی که دوست داشتم و اینو به فال نیک گرفتم و رفتم اون روز همه ی بچه ها کمک کردن و خیلی راحت اثاث رو بردیم به خونه ی جدید و از بس ذوق داشتم خیلی زود جا بجا شدم و کوکب هم توی همون خونه موند تا خونه اش ساخته بشه ولی حبیب جز عرق خوردن کار دیگه ای نمی کرد.قبلا سر کار نمی خورد ولی اخیرا می شنیدم که سر کار هم می خوره دلیلشم این بود که همش میخواست پنهونی این کارو انجام بده . پس هر وقت تنها بود می خورد که نکنه به قحطی بر بخوره و این بیشتر به خاطر سخت گیری های کوکب هم بود هر چی بیشتر به اون فشار میاورد حبیب بیشتر سراغش می رفت این کارو مدام انجام می داد.تازگی ها شنیده بودم که سر کارشم یک شیشه همیشه داره و می خوره،خیلی برای بچه ام ناراحت بودم و حالا غصه ی بزرگ من اون دختر مهربون و پاک بود که جز خوبی هیچ گناهی نداشت.می خواستم طبقه ی پایین رو بدم به کوکب ولی دیدم من حبیب رو بد عادت کردم و هیچ احساس مسئولیتی در مقابل زندگی نمی کنه.این بود که گفتم شاید مستقل بشن اوضاع فرق کنه،حالا توی اون خونه ی بزرگ من بودم و اکبر و ملیحه.وقتی جابجا شدیم اکبر از من پرسید عزیز جان چه احساسی داری ؟گفتم وا مگه احساسی هم مونده  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 خودتان باشید و همسرتان را همانطور که هست بپذیرید 👫یک ارتباط خوب با پذیرش و قبول شرایط ایجاد می شود. همسرتان را وادار نکنید که آدم دیگری شود تا دوستش بدارید زیرا او نخواهد توانست. این خود باعث پیدایش مشکلات جدید خواهد شد.   💞🍃@lovely_lifee💞
♥️ℒℴνℯ♥️ اگه میخواید بدونید کی، کی رو بیشتر دوست داره باید بگم بهتون که علم روانشناسی میگه که تو رابطه معمولا اونی که زودتر معذرت خواهی می‌کنه، اون یکی رو بیشتر دوست داره 💞🍃@lovely_lifee💞
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 از آرامش هم مراقبت کنیم شاید دوست داشتن همین باشه… اینکه بتونیم برای هم فضای امنی رو از نظر روانی ایجاد کنیم جزو مهم ترین و کلیدی ترین کارها برای دوام یک رابطست و‌ این فقط به زمان ارتباط دو نفر محدود نمیشه چون آدم امن کسیه که حتی بعد از تموم شدن رابطه هم به شما این حس رو منتقل کنه که قرار نیست چیزی مزاحم آرامش زندگی شما بشه 💞🍃@lovely_lifee💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَهُوَ اللَّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الْأَرْضِ ۖ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ ﴿۳﴾ 🔸 و اوست خدا در همه آسمانها و در زمین، که از نهان و آشکار شما با خبر است و بدانچه می‌کنید آگاه است. 🔅 وَمَا تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ ﴿۴﴾ 🔸 و هیچ آیتی از آیات الهی بر اینان نیامد جز آنکه (از روی جهل و عناد) از آن روی گردانیدند. 🔅 فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ ۖ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ ﴿۵﴾ 🔸 حق را که بر آنها آمد جدّاً تکذیب کردند، پس به زودی خبر آنچه که آن را به سخریه گرفتند به آنان می‌رسد. 💭 سوره: انعام 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً ۚ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ ﴿۸﴾ 🔸 بار پروردگارا، دلهای ما را به باطل میل مده پس از آنکه به حق هدایت فرمودی و به ما از لطف خود رحمتی عطا فرما، که تویی بسیار بخشنده (بی‌منّت). 💭 سوره: آل عمران 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 شروع داستان زیبا و هیجان انگیزه 🥀وقتی یازده سالم بود منو به مردی هفتاد ساله که زنش مرده بود شوهر دادن به همین سادگی …. نه کسی نظر منو پرسید نه صلاحم رو در نظر گرفت آقام کارگری ساده بودو در آمد کمی داشت پس وقتی زن های محلی منو برای اون پیر مرد پولدار در نظر گرفتند نه نگفت.... 🍃🌸
🕊چکاوک
🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_یک_زندگی #رویای_زندگی 🍃🍃🌸🍃 نیمه تموم مونده بود.پدر رضا نتونسته بود به قولی
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ 🍃🍃🌸🍃 دیگه خودمم نمی دونم الان باید خوشحال باشم یا نه زمونه یه چیزایی به آدم یاد میده که چیزایی که در جوونی می خوای اگر بهش نرسی میشه درد ولی اگر برسی می بینی که خیلی ام مهم نبود. نه که خوشحال نباشم هستم ، الان از وجود بچه هام بیشتر خوشحالم تا چیزایی که به دست آوردم.هنوز چند ماهی از رفتن ما به اون خونه نگذشته بود که یک روز زنگ در خونه به صدا در اومد.خوب من و ملیحه تنها بودیم.ملیحه رفت در و باز کرد و چند تا مامور پشت در بودن بچه ام ترسیده بود تا حالا همچین چیزی ندیده بود صدا زد عزیز جان بدو بدو کارت دارن من زود چادرم رو سرم کردم و رفتم پایین گفتم چی شده ؟ اشتباه نیومدین ؟پرسید خانم گلکار گفتم منم کی دزدی کردم خودم نفهمیدم؟گفت از شما شکایت شده باید با ما بیان ؟ پرسیدم کی از من شکایت کرده ؟گفت ما نمی دونیم حکم جلب داریم با ما بیاین. ملیحه اونقدر گریه و زاری می کرد که نمی گذاشت بفهمم چیکار دارم می کنم با عجله لباس خوب و شیک پوشیدم و چادرمشکی سرم کردم و با اونا رفتم به ملیحه گفتم گریه نکن من از پس خودم بر میام کاری نکردم که و در بستم و رفتم حالا مامور ها یکی جلوی من و یکی پشت سرم میان تا من فرار نکنم منو بردن به کلانتری.انتهای کوچه ی نورمحمدیان روبرو سینما آسیا خانم دکتر علی رشتی مطب داشت که ماما بود و مدرک داشت . بانو هستی بهش می گفتن زائو های من مجبور بودن برای گرفتن سه جلد برن پیش اون .البته جا های دیگه هم می رفتن ولی همه اونا عادت داشتن و منو می شناختن و هر وقت برای مریضی گیر می کردن میومدن سراغ من برای همین زائو های منو راه مینداختن ولی بانو هستی از اینکه همیشه مطبش خالی بود و من روزی چند تا زائو داشتم شاکی بود.برای همین از من شکایت کرده بود و خودش اونجا وایساده بودمن که اول اونو نشناختم.گفتم من اصلا ایشون رو نمی شناسم ولی اون منو با انگشت نشون داد و گفت همینه خودشه به روش قدیم کار می کنه و جون مردم رو به خطر میندازه و خودش نشست رو صندلی کنار میز جلوی رئیس کلانتری ، گفت من هفته ای یک دونه مریض ندارم ایشون نمی دونم چه جوری نمی زاره کسی بیاد پیش من و خودش غیر قانونی بدون مجوز کار می کنه .افسر کلانتری از من پرسیدآخه شما که سواد این کارو ندارین چرا با جون مردم بازی می کنین ؟گفتم اگه سواد این کار به کاغذه من ندارم ، اگر به ماهرت و تجربه اس ایشون ندارن .  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
♥️ℒℴνℯ♥️ دوست داشتن لازمه ‏اما کافی نیست! ‏یک رابطه درست نیاز به دو آدم هم مرام داره ‏که نگاه مشترکی به زندگی داشته باشن ‏و در کنارش با مراقبت و توجه به هم ‏ارتباطشون رو حفظ کنن و پیش ببرن 💞🍃@lovely_lifee💞
♥️ℒℴνℯ♥️ زمان حلالِ هیچ مشکلی نبوده و نیست، تنها روی زخم‌هایِ ما را پوشانده.. این وظیفه ماست که زخم‌هایمان را التیام ببخشیم تا بتوانیم به عنوان یک فردِ سالم، دوباره به زندگیِ سالم و روابطِ سالم برگردیم در غیر این صورت همیشه زخم‌هایمان انتخاب کننده افرادی خواهند بود که زخمِ ما را با زخمی دیگر عمیق‌تر کنند. 💞🍃@lovely_lifee💞