هدایت شده از تبلیغات دلدار
#داستان_زندگی_سوما❤️🔥🌱
_زن ارباب زاده #نازاست ، نمیتونه بچه دار بشه!😭
با مردمک های لرزونم به بی بی خیره شدم.
چمدون کهنه ای رو جلوی پام انداخت :
_#صیغه ارباب زاده میشی و بهش وارث میدی.
با شنیدن حرفش طاقت نیوردم و با گریه به پاش افتادم :
_تو رو خدا بی بی ، من فقط شونزده سالمه ؛ میخوای تو اون عمارت دیوونه بشم ؟ 😭
ضربه ای به پهلوم زد که روی زمین افتادم.
لباس ها رو از کمد بیرون کشید و با بیرحمی گفت :
_دیگه #فروختمت چاره ای ندارم ، خانم بزرگ پول خوبی بابتت داده!
در اتاق با ضرب باز شد و دو تا مرد مشکی پوش وارد شدن یکی از اونها 😧و ...
https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715
دختر هجده ساله ای که به عمارت اربابی فروخته میشه تا برای ارباب زاده وارث به دنیا بیاره!🔥
هدایت شده از تبلیغات دلدار
#داستان_زندگی_سوما❤️🔥🌱
_زن ارباب زاده #نازاست ، نمیتونه بچه دار بشه!😭
با مردمک های لرزونم به بی بی خیره شدم.
چمدون کهنه ای رو جلوی پام انداخت :
_#صیغه ارباب زاده میشی و بهش وارث میدی.
با شنیدن حرفش طاقت نیوردم و با گریه به پاش افتادم :
_تو رو خدا بی بی ، من فقط شونزده سالمه ؛ میخوای تو اون عمارت دیوونه بشم ؟ 😭
ضربه ای به پهلوم زد که روی زمین افتادم.
لباس ها رو از کمد بیرون کشید و با بیرحمی گفت :
_دیگه #فروختمت چاره ای ندارم ، خانم بزرگ پول خوبی بابتت داده!
در اتاق با ضرب باز شد و دو تا مرد مشکی پوش وارد شدن یکی از اونها 😧و ...
https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715
دختر هجده ساله ای که به عمارت اربابی فروخته میشه تا برای ارباب زاده وارث به دنیا بیاره!🔥
هدایت شده از تبلیغات دلدار
#داستان_زندگی_سوما❤️🔥🌱
پسرش تو بغل یه دختر دیگه خوابیده بود اما مادر از
خدا بی خبرش به من انگ بی آبرویی زده بود
داشت دستی دستی آبروی منو میبرد🥺
هر کاری میکردن از در خونه بیرون نميرفت يهو جلوی همه بلند داد زد حالا بزار ببینم کی جراتشو داره دست خورده ی پسرمو بگیره... خودم میگیرمش...
....
با صدای مردونه ی محکمی تمام همهمه ها قطع شد رو که برگردوندم برادر شوهر بزرگترم بود همونی که به خاطر غرور زیادش باج به کسی نمیداد و هیچ دختری رو آدم حساب نمیکرد.
همون پسری که هیچ کس نمیدونست با وجود سینه چاکای زیادی که داره چرا تا به این سن ازدواج نکرده.....
https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715