eitaa logo
🕊چکاوک
6.8هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
6.1هزار ویدیو
4 فایل
استفاده از پست ها برای تولید محتوا کانالها جایز نیست ولی استفاده خصوصی نوش جانتان🥰 💥من اینجام 👇(تنها آیدی جهت رزرو تبلیغات) https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊چکاوک
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_یک_زندگی #رویای_زندگی 🍃🍃🌸🍃 یه مقدار پول تو دستمال بسته بود اونو داد به من
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🍃🍃🌸🍃 وقتی رسیدیم دلم داشت می ترکید اون همیشه میومد به استقبال من و این بار نبود. زیر لب گفتم خان باجی الان موقعش بود؟ منو تنها بزاری ؟ نگفتی جز تو کسی رو ندارم ؟ چرا باید من هر کس رو زیاد دوست دارم از دست بدم وقتی هم وارد اتاق شدم صدای شیون و گریه به آسمون رفت. هر کسی یک جوری زبون گرفته بود. نرگس بیا که مادرت رفت یا نرگس بیا که همیشه چشم براه تو بود و میون اون همه شیون فهمیدم که من تنها کسی نبودم که می دونستم اون به من علاقه ی زیادی داره … همه می دونستن و این دل پاره پاره ی منو به آتیش می کشید .همه کارای خان باجی رو خودم کردم تمام مراسم رو به نحو احسن اون طوری که اون دوست داشت و دلش می خواست همه چیز مرتب باشه و شیک.حلوا های منو هم خیلی دوست داشت و هر وقت می خورد می گفت باید حلوای منم تو درست کنی.این بود که من هفت یا هشت بار مقدار زیادی برای شادی روحش حلوا درست کردم …تو این مدت اوس عباس یک بار اومده بود تو مردونه خودشو نشون داده بود ولی هیچ کس بهش محل نگذاشته بود این ور اون ور می شنیدم که همه از دستش عصبانی هستن و طرف منو دارن شاید باور نکنی دلم براش سوخت می گفتن.خان بابا به روش نگاه نکرده و اون هم رفت و پشت سرشم نیگا نکرد و خدا رو شکر که من و بچه ها اون ندیدیم …. خان بابا هم خیلی حال خوبی نداشت و من یک هفته ای رو هم موندم تا از اون مراقبت کنم تا وقتی بهتر شد به خونه ی حیدر برگشتم. تو این مدت بچه ها مدرسه نرفته بودن و من باید مدرسه ی اونا رو عوض می کردم تا نزدیک باشه.اصغر و محمود خیلی درس خون و سر براه بودن مثل خود حیدر وقتی هم که من اسم اکبر رو تو مدرسه ی اونا نوشتم اونم به درس خوندن افتاد و خیالم راحت شد.مدرسه نیره هم یک کوچه پایین تر بود و سه تا پسرا می رفتن دنبالش و با هم میومدن خونه …یک روز صبح ملیحه رو بر داشتم و رفتم تا برم پیش عزیز خانم.دم در قاسم رو دیدم گفت خاله کجا میری من با کالسکه اومدم می برمتون.. خوشحال شدم و سوار شدیم …قاسم سر حرفو باز کرد و گفت خاله چرا این جا موندین خان جان منو فرستاده دنبال شما همه بیان خونه ی ما .خونه ی ما که راحت تری تو رو خدا خاله بهانه در نیار من اومدم که شما رو ببرم ولت نمی کنم باید بیای نه نگو.  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊