🕊چکاوک
🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_یک_زندگی #رویای_زندگی 🍃🌸🍃 و هنوز هم که هنوزه می ببینی که هر سال این کارو
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#برشی_از_یک_زندگی
#رویای_زندگی
🍃🍃🍃🌸🍃
منو اوس عباس به استقبالشون رفتیم و تعارف کردیم ….وقتی میومدن تو من پسر رو بر انداز کردم خیلی خوب و شیرین بود قد بلند و خوش رو صورتی مهربون داشت اونم منو نیگا کرد و با شرم گفت ببخشید …خان باجی از جاش بلند شده بود و به گرمی با اونا سلام و علیک کرد و اول از همه نشست و گفت : بفرمایید …و خیلی زود از خانمی که بزرگ تر بود پرسید شنیدم با ما فامیل هستید میشه بگین چطوری ؟خانمِ هاج و واج به اون زن جوونتر نیگا کرد و گفت : والله من نمی دونم زری جون شما بگو …زری جون گفت : من مادر آقا رضا هستم ایشون خواهر آقای تفرِشی هستن من دختر دایی شوهر دختر بانو خانم هستم ….تو سمنو پزون با ایشون اومده بودم حاجت داشتم ..خان باجی با صدای بلند خندید و گفت : پس معلوم شد خیلی فامیلیم ….عیب نداره خوب از خودتون بگین که آشنا بشیم ببینیم دختر بدیم یا نه.زری خانم سرشو انداخت پایین و به شوهرش اشاره کرد شما بگو …اوس عباس یه نگاهی به آقای تفرِشی کرد و گفت من شما رو جایی ندیدم ؟آقا تفرشی گفت چرا آقای اوس عباس ما چند سال پیش با هم کار کردیم منم تو کار شما هستم ولی نه به خوبی شما، شما که از هنر و استادی معروفی هر چی تو تهرون ساختی یکِ یکِ…. دیگه مثل اون نیست …ولی منم کار ساخت و ساز می کنم و رضا هم پیش خودمه خدا رو شکر خوبه راضی هستیم..بعد چند بار دستشو بالا و پایین برد و نتونست حرفی بزنه و هی گفت: این …..من ….خلاصه …چی بگم شما بپرسین بنده ی حقیر در خدمتم ..خان باجی گفت : نگین تو رو خدا حقیر بنده ی خدا حقیر نیست سر فرازه انشالله که همه چیز خوبه …
زری خانم خطاب به من که تازه از کار پذیرایی نشسته بودم گفت : نرگس خانم تو فامیل همه از شما و اوس عباس تعریف می کنن و میگن شما با هم لیلی و مجنون هستین خیلی دلم می خواد با شما وصلت کنم …
#هفتاد
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊